سلطان احساس

عادل دلخون

سلطان احساس

عادل دلخون

محبت عشق


۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرشباهنگ shabahang's Pictures-www.shabahang20.mihanblog.com ۩۞۩

۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرشباهنگ shabahang's Pictures-www.shabahang20.mihanblog.com ۩۞۩




لـــحظــــات خـــــوبی داشــته باشــــــــید...




مرا که میشنـاسی؟! خودمم

کسی شبیه هیچکس!

کمی که لابه لای نوشته هایم بگردی پیدایم میکنی

مهربان، صبور، کمی هم بهانه گیر

اگر نوشته هایم را بیابی ، منم همان حوالی ام!!


برای نمایش بزرگترین اندازه کلیک کنید



دری هستم

که می‌توانست به آسمان باز شود

اگر لولایش به زمین

چفت نبود...
        



نوشته شده توسط :عادل دلخون

دیده خونبار دارد آسمان کربلاهست تا در انتظار کاروان کربلاروز و شب در انتظار مقدم آل علی ستتشنه کامی ها به دشت بیکران کربلااربعین حسینی تسلیت باد



خـــــــــــــــدایـــــــــــــــــــــا ....


  خـــیـــلـــی هـــا دلـــمــــو شـــکـــســــتــــن


  شـب بـیـا بـریـم سراغشون


  من نـشـونـت مـیـدم


 تـــــو بــبـــخــشــشــون ...



بعضــی شب هـا حـال عجیبــی دارم...

یــه دلتنگــی
یــه بغـض

یـه دلـواپسـی بـزرگ
نـه بخـاطـر اینکـه تنهـام...
نـه...

بـه خـاطـر اینـکـه بـریـدم
حتـی از خـودم...
امشــب هــم
مثـل

هـر شــب
از اون شـب هـاست...



اعدامـــی لــحظه ای مـــکث کــرد و بـــوسه ای بر طنــاب دار زد

دادســتان گفت:

صـــبر کنید آقــای زنــــدانــی این چــــه کـــاریست ...؟!؟!؟؟

زنــدانی خـــنده ای کــرد و گفت :

بیچـــاره طـــناب ...

نــمیزاره زمـــین بیفتم

ولی آدم ها !!!!!

بدجـــور زمــینــم زدن ...!


السلام علیک یا أباعبدالله


وعلی الارواح التی حلت بفنائک علیکم منی جمیعا


سلام الله أبدا مابقیت وبقی اللیل والنهار


ولاجعله الله آخر العهد منی لزیارتکم


السلام علی الحسین


وعلى علی بن الحسین


وعلى أولاد الحسین


وعلى أصحاب الحسین

شهادت امام حسین, اس ام اس تاسوعا و عاشورا, اس ام اس تاسوعا



تا ابد عاشقتم

 

تو ستاره ای هستی در آسمان دلم که هیچگاه خاموش نمیشوی

تو خاطره ای هستی ماندگار در دفتر دلم که فراموش نمیشوی

همیشه تو را در میان قلبم میفشارم تا حس کنی

تپشهای قلبی را که یک نفس عاشقانه برایت میتپد

از وقتی آمدی بی خیال تمام غمهای دنیا شدم

و تو چه عاشقانه شاد کردی خانه قلبم را

از وقتی آمدی گرم نگه داشتی همیشه آغوشم را ،

عطر تنت پیچیده فضای عاشقانه دلم را

همیشه پرتو عشق تو در نگاهم میتابد ، همیشه دلم به داشتن تو می بالد،

دستانم دستان را میخواهد و اینجاست که گلویم ترانه فریاد عشق تو را میخواند ،

دلم تو را میخواهد، دلم تو را میخواهد

به عشقت تکیه کرده ام سالها ، نترسیدم از جدایی و اشکها ،

عشق را آنگونه که هست دیدم و تو را آنگونه که بودی خواستم ،

تو را همین گونه که هستی میخواهم ،

چون همین گونه مرا عاشق خودت کردی ،

همینگونه مرا اسیر عشق و محبتهایت کردی

از وقتی آمدی ،آمدنت برایم یک حادثه شیرین در زندگی ام بود،

گرچه میترسیدم از پایان راه اما همسفرت شدم تا اینجا که رسیده ایم در کنار ماه....

چقدر برای داشتنت سختی کشیدم ، چقدر با دلتنگی هایت سر کردم و اشک ریختم ،

چقدر لحظه شماری میکردم که تو مال من شوی ، حالا مال من هستی و من بی نیاز ،

برای داشتنت شب و روز کارم شده بود راز و نیاز ...

نگاهم مال تو هست ، دلم گرفتار تو است ،

من تو را دارم و به هیچکس جز تو نمی اندیشم

مال من هستی و همین است که من زنده هستم ،

در قلبم هستی همین است که همیشه شاد هستم

جنس نگاهت درخشان بود که قلبم عاشق چشمانت شد،

و اینگونه همه روزهایم فدای یک روز با تو بودن شد،

و حالا میخواهم تمام عمرم را فدای عشق بی پایانت کنم....

تو مثل و مانندی نداری ، تو فرشته ای و در قلبت جای تاریکی نداری

تو ستاره ای هستی در آسمان دلم که هیچگاه خاموش نمیشوی....

 

 

سلطان احساس.عادل

معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد : سارا...دخترک خودش را جمع و جور کرد ، سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خا
نم؟

معلم که از عصبانیت شقیقه هایش می زد ، به چشمهای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد : (چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ ها؟

فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه ی بی انظباطش باهاش صحبت کنم )
دخترک چانه لرزانش را جمع کرد... بغضش را به زحمت قورت داد و آرام گفت :
خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن... اونوقت میشه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت میشه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تاصبح گریه نکنه... اونوقت... اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم...
اونوقت قول می دم مشقامو تمییز بنویسم...
معلم صندلیش را به سمت تخته چرخاند و گفت : بشین سارا...
و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد...:::(((

                 

دیشب ﭘﺪﺭﻡ ﺑﺎ ﺭﻭﺍﺑﻂ ﻋﻤﻮﻣﯽ ﺻﺪﺍ ﻭ ﺳﯿﻤﺎ ﺗﻤﺎﺱ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﺎ ﻟﺤﻨﯽ ﺗﻨﺪ، ﺍﻣﺎ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺑﻐﺾ آن ها ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﺎﺩ ﺍﻧﺘﻘﺎﺩ ﮔﺮﻓﺖ.
ﻫﺮ ﺟﻤﻠﻪ ای ﮐﻪ ﭘﺪﺭﻡ می گفت ﺩﺭ ﻧﻈﺮﻡ ﺧﺸﺘﯽ ﻣﯽ آﻣﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﯾﻮﺍﺭﯼ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ می رﯾﺨﺖ…
ﭘﺪﺭﻡ: ﭼﺮﺍ ﺭﻋﺎﯾﺖ نمی کنید؟ ﭼﺮﺍ ﻓﯿﻠﻢ ﻫﺎﯼ ﺻﺤﻨﻪ ﺩﺍﺭ ﭘﺨﺶ می کنید؟ ﺁﻗﺎ ﺟﺎﻥ ﻣﻦ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﻧﻪ ﺩﻭ ﺗﺎ ﺑﭽﻪ ی ﮐﻮﭼﯿﮏ ﺩﺍﺭﻡ…
ﺻﺪﺍﯼ ﺿﻌﯿﻔﯽ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﺗﻠﻔﻦ: ﺁﻗﺎ ﺁﺭﺍﻡ ﺑﺎﺷﯿﺪ؛ ﮐﺪﺍﻡ ﻓﯿﻠﻢ ﺻﺤﻨﻪﺩﺍﺭ؟ ﻣﺎ ﮐﺪﺍﻡ ﻓﯿﻠﻢ ﺑﺪﻭﻥ ﺳﺎﻧﺴﻮﺭ ﺭﺍ ﭘﺨﺶ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯾﻢ؟!
ﭘﺪﺭﻡ :ﭼﻪ ﻣﯿﺪﺍﻧﻢ؟ ﻣﺜﻼ ﻫﻤﺎﻥ ﺗﺒﻠﯿﻐﺎﺕ ﺳﺲ ﻣﺎﯾﻮﻧﺰ .ﮐﻪ ﯾﮏﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﭼﻬﺎﺭ ﻧﻔﺮﻩ، ﻣﯿﺰ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺧﻮﺵ ﺭﻧﮕﯽ ﭼﯿﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﻫﺮﮐﺪﺍﻡ ﯾﮏ ﺟﻮﺭ ﻏﺬﺍ می خوﺭﻧﺪ.
ﯾﺎ ﺗﺒﻠﯿﻎ ﺁﻥ ﯾﺨﭽﺎﻝ “ﺳﺎﯾﺪ ﺑﺎﯼ ﺳﺎﯾﺪ” ﮐﻪ ﭘﺮ ﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﻣﯿﻮﻩ ﻫﺎ ﻭ ﺧﻮﺭﺍﮐﯽ ﻫﺎی ﺭﻧﮕﺎﺭﻧﮓ. ﯾﺨﭽﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﭘﺪﺭ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ نمی دﺍﻧﺪ ﺧﺮﯾﺪﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﮐﺠﺎ ﺟﺎ ﺩﻫﺪ ﺍﺯ ﻓﺮﻁ ﭘﺮ ﺑﻮﺩﻥ…
ﺁﻗﺎ ﻣﺎ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﭽﻪ ﺧﺮﺩﺳﺎﻝ ﺩﺍﺭﯾﻢ. ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺭﻋﺎﯾﺖ ﮐﻨﯿﺪ
ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﺑﯽ ﺑﺪﻫﺪ، ﺻﺪﺍﯼ ﭘﺪﺭﻡ ﺁﺭﺍﻡ ﻭ ﻋﺎﺟﺰﺍﻧﻪ می شود…
ﺁﻗﺎ.. ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯼ ﻣﻦ ﮐﻢ ﺳﻦ ﻭ ﺳﺎﻟﻨﺪ، ﺯﯾﺎﺩ ﻣﺘﻮﺟﻪ نمی شوند، ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺑﺠﺎﯼ دست ﻫﺎﯼ ﺁﻥ ﺯﻥ ﺧﺎﺭﺟﯽ، ﻣﯿﻮﻩ ﻫﺎ ﻭ ﻏﺬﺍﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ هم ﺳﺎﻧﺴﻮﺭ ﮐﻨﯿﺪ؟؟ ﯾﺎ ﺣﺪﺍﻗﻞ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺳﺎﯾﻪ ﻫﺎﯼ ﺳﯿﺎﻩ ﮐﻪ ﺑﺠﺎﯼ ﻟﺒﺎﺱ ﺭﻭﯼ ﺑﺎﺯﻭﻫﺎﯼ ﺁﻥ ﺯن ها می کشید، ﺭﻭﯼ ﺍﯾﻦ ﻏﺬﺍﻫﺎ ﻫﻢ ﺑﮑﺸﯿﺪ؟ می شوﺩ به همراه ﺳﺎﻧﺴﻮﺭ ﮐﺮﺩﻥ قسمت هایی از ﻓﯿﻠﻢ، ﺻﺤﻨﻪ ی ﻏﺬﺍ ﺧﻮﺭﺩﻧﺸﺎﻥ ﺭﺍ هم ﺳﺎﻧﺴﻮﺭ ﮐﻨﯿﺪ؟
ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯾﻢ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯﯾﺴﺖ ﯾﮏ ﺷﮑﻢ ﺳﯿﺮ ﻏﺬﺍ ﻧﺨﻮﺭﺩﻩ ﺍﻧﺪ. ﺭﺍﺳﺘﺶ رﺍ ﺑﺨﻮﺍﻫﯽ ﺁن ها ﺍﺻﻼ نمی دﺍﻧﻨﺪ ﯾﮏ ﺷﮑﻢ ﺳﯿﺮ ﯾﻌﻨﯽ ﭼﻘﺪﺭ… ﻣﻤﻨﻮﻥ…
ﭘﺪﺭﻡ ﺗﻠﻔﻦ ﺭﺍ ﻗﻄﻊ می کند… ﻭ ﺻﺪﺍﯼ ﺑﺎﻻ ﮐﺸﯿﺪﻥ پی ﺩﺭ ﭘﯽ ﺩﻣﺎﻍ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺍﺯ ﺁﺷﭙﺰﺧﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﮔﻮﺵ می رﺳﺪ.
ﮐﻤﯽ ﮐﻪ می گذﺭﺩ . ﺧﻮﺍﻫﺮﻡ ﺳﮑﻮﺕ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ می شکند…
ﻭﺍﺍﺍﺍﺍﯼ ﺩﺍﺩﺍﺷﯽ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ ﭼﻪ ﮐﯿﮑﺎﯼ ﺧﻮﺷﻤﺰﻩ ﺍﯼ ﻧﺸﻮﻥ ﻣﯿﺪﻩ!
ﻭ ﺑﻌﺪ ﻫﻢ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺷﺪﻥ ﺑﻐﺾ ﻣﺎﺩﺭﻡ …
ﻭ ﺍﻧﺪﮐﯽ ﺑﻌﺪ ﻫﻢ ﭘﺪﺭﻡ…
ﻭ ﻣﻦ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺳﻮﺍﻝ..
ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﻫﯿﭻ ﺟﻮﺍﺑﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﻮﺍل های ﭘﺪﺭ ﻧﺪﺍﺷﺖ..
ﻭ ﭼﺮﺍ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﮔﺮﯾﻪ می کند؟!
ﻭ ﭼﺮﺍ ﭘﺪﺭﻡ؟!
ﺑﮕﺬﺭﯾﻢ …
فردا انشا داریم

علم بهتر است یا ثروت؟

✘مَنو غَم✘                        !?اون دوتاباهَم?!
                    ♚توبَغَلِ هَم♚
★لَباشون روهَم★       ♤قَه قَه هاشون باهَم♤
                 ♞گِریِه هایِے من♞
⚄باصِدایےِ بْلَند⚄                 ⇜هــــــــه⇝
                ♬بِخَندین بِه مــــَن♬

   خدایا سرده این پایین
          از اون بالا تماشا کن...
          اگه میشه فقط گاهی
          خودت قلب منو"ها"کن
          خدایا سرده این پایین
          ببین دستامو می لرزه
          دیگه حتی همه دنیا
          به این دوری نمی ارزه
          تو اون بالا من این پایین
          دوتایی مون چرا تنها ؟
          اگه لیلا دلش گیره
          بگو مجنون چرا تنها؟!!
          بگو گاهی که دلتنگم
          ازاون بالا تو می بینی
          بگو گاهی که غمگینم
          تو هم دلتنگ و غمگینی
          خدایا...من دلم قرصه!!
          کسی غیر از تو با من نیست
          خیالت از زمین راحت
          که حتی روز،،،روشن نیست
          کسی اینجا حواسش نیست
          که دنیا زیر چشماته
          یه عمره یادمون رفته
          زمین دار مکافاته!!!
          فراموشم میشه گاهی
          که این پایین چه ها کردم
          که روزی باید از اینجا
          بازم پیش تو برگردم
          خدایا...وقت برگشتن
          یه کم با من مدارا کن شنیدم گرمه آغوشت اگه میشه منم جاکن   .             

                           

کمی دروغ بگو پینیکیو......

دروغ های تو قابل تحمل ترند....

به خاطر کودکی بود و شیطنت...

به خاطر این بود که دنیای آدمها را تجربه نکرده بودی،

که ببینی یک دروغ چه ها میکند....

اینجا آدمها دروغشان به بهای یک زندگی تمام میشود

به بهای یک دل شکستن...

اینجا دروغ ها باعث مرگ عشق و اعتماد میشود...

اینجا ادمها دروغ های شاخ دار میگویند

                     

پسری دختر زیبایی رو تو خیابون دید.... شیفته اش شد .... چند ساعتی باهم تو خیابون قدم میزدند ...

که یهویه مازراتی جلوی پاشون ترمز کرد . . .

دختره به پسر گفت :

خوش گذشت اما من همیشه نمیتونم پیاده راه برم .... کار نداری؟!! بای ...!

دختره نشست تو ماشین

راننده بهش گفت :      خانوم ببخشید میشه پیاده بشی؟ ... من راننده این اقاهستم !!!!                                                                              چوپان قصه ما دروغگو نبود،او تنها بود و از ترس تنهایی

فریاد گرگ سر میداد.

افسوس که کسی تنهایی اش را درک نکرد و همه در

پی گرگ بودند.

در این میان فقط گرگ فهمید که چوپان تنهاست!!!!                                                              
                         

مهـــربونیمــــو

با

 ضــعفــم

اشـتبـــــاه نگیـــر

 ســـرد بشم

حتــی اگه خودتــــو اتیــــش بزنـــــی

گـــــرم نمیشم

عکس های غمگین123456

خیانت در عشق

ღ. . . دخترک تنها

دست روی دلم نــگـذار ...

پــــا گـــذاشـــتـی ؛ کـــافـیـسـت ...!!!


احمق بودن از اونجا شروع میشه که میگی:

این یکی با بقیه فرق داره.....!!!!!



ته دیگ " عشق ِ اول " را هر چقدر که بسابی ،

چه با اسکاج ِ دوست داشتن های بعدی ،

چه با سیم ِ ظرفشویی عاشق شدن های بعدی ،

...

از " دلت " پاک نمی شود ...

حالا تو هی بساب

و از صدای ناهنجارش

سر درد بگیر …

روی قلبی نوشته بودن:

 شکستنی است ؛ مواظب باشید !!!

ولی من روی قلبم نوشتم:

شکسته است ، راحت باشید !!!


چه بسا افرادی که حــــــــتی رانندگی بلد نیستند ؛

ولی ....

به چـــــه زیبایی " دور " زدن را بلدند ... !!!



گاهی نمیشه دست از دوست داشتن یکی برداشت


حتی وقتی ازش متنفری ...



خدا جــــــونم!خودت به این خوبی...آدم هات به کی رفتن؟؟؟


هیچوقت کسی رو آنقدر بالا نبرید که

دیگه دست خودتونم بهش نرسه...!


بهت گفتم با دلم ، بازی نکن ...ببین ...خرابش کردی ...دیگه عاشق نمیشه ...


من درد می کشم

تـو اما چشم هایت را ببنـد

سخت است بـدانــم می بینی و

بی خیــــــــــالی ......!

ویکتور هوگو میگه:

آدم ها در دو حالت همدیگر را ترک می کنند ،

اول اینکه احساس کنند کسی دوستشون نداره،

دوم اینکه احساس کنند یکی خیلی دوستشون داره!







ما که رفتـــیم

ولی، به اونی که پیشـشی بـگو

« عاشـــقتم » تیکــه کلامـته …


آهای غریــبه !

دست روی کسی گذاشتی که همه دنیــامه، 

بی وجـدان اینقدر راحت به او نگو

عــــزیــــزم...!!!


یک تلنگر هم کافی بود برای اینکه بشکنم،

به هر حال، ممنون از مشتت...


بعضی ها به ما نمیخوردن !ما جا خالی دادیم خوردن به شما !مبارکتون باشه !!!


من چــــک نویس احساســــــــات تو نیستم...دوستت دارم هایت را جـــــــای دیگر تمرین کن!...

عشق با طعم خیانت

                                                                                                     این دنیا جایی است که وقتی زانوهاتو  از شدت

تنهایی بغل گرفتی برات پول خرد میاندازند      


سلامتی یک نخ سیگار که حداقل میدونم

قبل من با کسی لب نگرفته...

سلامتی دودش با اینکه کم رنگه ولی یه رنگه

سلامتی سیگارم که بهم یاد داد نتیجه سوختن و ساختن

زیر پا له شدنه...

مجنون هنگام راه رفتن کسی را به جز لیلی نمی دید... روزی شخصی در حال نمازخواندن در راهی بود و مجنون بدون این که متوجه شود از بین او و جا نمازش عبور کردو  مردنمازش را قطع کرد و داد زد هی چرا بین من و خدایم فاصله انداختی مجنون به خود آمد وگفت: من که عاشق لیلی هستم تورا ندیدم تو که عاشق خدای لیلی هستی چگونه مرا دیدی...!!!
   
                                                                                                            اولی:همه جا رو گشتم دنبال تو اما مثل ترو نتونستم پیدا کنمکه دوست داشته باشم

دومی:خوب گشتی؟

اولی:اره

دومی: پس منو دوست نداری

اولی:من کی این حرفو زدم؟

دومی: اگه دوسم داشتی نمیگشتی