تنهایی
در ساحل کنار دریا ایستاده ای ,
هوای سرد ,
صدای موج
انتظار انتظار انتظار
به خودت می آیی ,
یادت می آید دیگر نه کسی است که از پشت بغلت کند ,
نه دستی که شانه هایت را بگیرد ,
نه صدای که قشنگ تر از صدای دریا باشد
اسم این تنهایی است....
این دختر در مرگ مادر، بسیار ضجه و گریه میکرد و جداً ناراحت بود، و با تشییع کنندگان تا کنار قبر مادر آمد و آنقدر گریه و ناله کرد که همه حاضران به گریه افتادند.
هنگامی که جنازه مادر را در میان قبر گذاشتند، دختر فریاد میزد: من از مادرم جدا نمیشوم هر چه خواستند او را آرام کنند، مفید واقع نشد؛ دیدند اگر بخواهند با اجبار دختر را از مادر جدا کنند، ممکن است جانش به خطر بیفتد. سرانجام بنا شد دختر را در قبر مادرش بخوابانند، و دختر هم پهلوی بدن مادر در قبر بماند، ولی روی قبر را از خاک انباشته نکنند، و فقط روی قبر را با تختهای بپوشانند و دریچه ای هم بگذارند تا دختر نمیرد و هر وقت خواست از آن دریچه بیرون آید.
دختر در شب اول قبر، کنار مادر خوابید، فردا آمدند و سرپوش را برداشتند تا ببینند بر سر دختر چه آمده است، دیدند تمام موهای سرش سفیده شده است.
پرسیدند چرا این طور شدهای؟
در پاسخ گفت: شب کنار جنازه مادرم در قبر خوابیدم، ناگاه دیدم دو نفر از فرشتگان آمدند و در دو طرف ایستادند و شخص محترمی هم آمد و در وسط ایستاد، آن دو فرشته مشغول سؤال از عقائد مادرم شدند و او جواب میداد، سؤال از توحید نمودند، جواب درست داد، سؤال از نبوت نمودند، جواب درست داد که پیامبر من محمد بن عبدالله(صلی الله علیه و آله و سلم)است.
تا این که پرسیدند: امام تو کیست؟
آن مرد محترم که در وسط ایستاده بود گفت: «لَسْتُ لَها بِاِمامِ؛ من امام او نیستم»
در این هنگام آن دو فرشته چنان گرز بر سر مادرم زدند که آتش آن به سوی آسمان زبانه میکشید.
من بر اثر وحشت و ترس زیاد به این وضع که میبینید که همه موهای سرم سفید شده در آمدم.
مرحوم قاضی می فرمود: چون تمام طایفه آن دختر، در مذهب اهل تسنن بودند، تحت تأثیر این واقعه قرار گرفته و شیعه شدند (زیرا این واقعه با مذهب تشیع، تطبیق میکرد و آن شخصی که همراه با فرشتگان بوده و گفته بود من امام آن زن نیستم، حضرت علی (علیه السلام) بوده اند) و خود آن دختر، جلوتر از آنها به مذهب تشیع، اعتقاد پیدا کرد.
****************************************
پدر وارد اتاق دخترش شد و نامه اى رو روى تختخواب دید
نامه رو با دستانى لرزان خواند
متن نامه این بود:
با پشیمانى و تأسف شدید باید بهت بگویم که من با پسرى که دوستش دارم فرار کردم
با اون عشق حقیقى را پیدا کردم و او را خیلى دوست دارم حتى با وجود اینکه در بینى و گوشهایش حلقه میگذارد و انواع و اقسام خالکوبى روى بدنش دارد بابا فقط این نیست
...
من حامله هستم!
و او به من میگوید که در زندگى خوشبخت خواهیم شد.او تصمیم گرفت که در جنگل باهم زندگى کنیم و بچه هاى زیادى به دنیا بیاوریم و این یکى از آرزوهاى من است
او به من گفت که تریاک ضررى برایمان ندارد و اون رو به خاطر دوستاش که برایمان کوکایین میارند در مزرعه میکاریم
بابا خاطر جمع باش که ما داریم دعا میکنیم که دانشمندان دوایى براى ایدز پیدا کنند چرا که مرد زندگیم واقعا استحقاقش رو داره
بابا نگران نباش
من 15 سال سن دارم و میدونم که چطور از خودم مراقبت کنم روزى میرسد که بیام و سر بهت بزنم که با نوه هات آشنا بشى
دخترت
------------------------------------
پاورقى
بابا باهات شوخى کردم
من خونه همسایه هستم فقط میخواستم بهت نشون بدم که همیشه در زندگى چیزهایى هست که بدتر از:
کارنامه باشند
اون روى میز است
◄ כּــــوروز بـــ ـﮧ כּــــوروز
ڪـهــכּــه تـــَـر مـے شـوכּــב و
ارزشـمــכּــב تـــَـر
شــرابـــ هــاے כּــآب و
ωـــیـرتــرشـے هــاے زیــرزمــیــלּ مــآدربــزرگــــ ـــ ــ ـ . . .
✗◄ כּــــوروز بـــ ـﮧ כּــــوروز
ڪـهــכּــه تـــَـر مـے شـوכּــב و
بــے قــدر تـــَـر
פـــُــرمـــت ِ بـــاراלּ هـــآ و
واژه هــایــے مــثــل ِ
" בوωــــــتــــَـــتــــــ בارґ " . . . . !
یک پیـــاده رو تقریــبا خلـــوت.. . . .
یک مرد ، یـــک زن ... یـــک زوج ... خـوشــبختیشــان پای خودشان !
یک مرد ، یک مرد ... یک شراکت ... ســود و ضررشــان پای خودشان !
یک زن ، یک زن ... یک رفاقــت ... معرفــت و اعتمادشــان پای خودشان !
یک پسر ، یک دختر ... یک رابــطه ... پاکــی و نـاپـاکـیش پای خودشــان !
. . . و انـتـهـــای پیــاده رو ...
یک مــن ، یک تـنهایــی ! ... یک رنــج ... آخـر و عـاقـبتـــش پـای تــو !
گاهــــــــــــــی دِلـــــــم تفــــــــــــریح ناسالم می خــــــــــــواد
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
مثــــــــــــــــل فکر کــــــــــــردن به تـــــــــــــــــو !
نمی داند دل تنها میان جمع هم تنهاست
مرا افکنده در تنگی که نام دیگرش دریاست
تو از کی عاشقی؟ این پرسش آیینه بود از من
خودش از گریه ام فهمید مدت هاست مدت هاست
به جای دیدن روی تو در "خود" خیره ایم ای عشق!
اگر آه تو در آیینه پیدا نیست عیب از ماست
جهان بی عشق چیزی نیست جز تکرار یک تکرار
اگر جایی به حال خویش باید گریه کرد اینجاست
من این تکرار را چون سیلی امواج بر ساحل
تحمل می کنم هر چند جانکاه است و جانفرساست
در این فکرم که در پایان این تکرار پی در پی
اگر جایی برای مرگ باشد! زندگی زیباست