سلطان احساس

سلطان احساس

عادل دلخون
سلطان احساس

سلطان احساس

عادل دلخون

داستان خنده دار

داستان زیر ایده ی اولیه مسابقات پیامکی همراه اول و ایرانسل می باشد.

جٓک ﺍﺯ ﻳﮏ ﻣﺰﺭﻋﻪﺩﺍﺭ ﺩﺭ ﺗﮑﺰﺍﺱ ﻳﮏ ﺍﻻﻍ ﺑﻪ ﻗﻴﻤﺖ 100 ﺩﻻﺭ خرید و ﻗﺮﺍﺭ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻣﺰﺭﻋﻪﺩﺍﺭ ﺍﻻﻍ ﺭﺍ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﺗﺤﻮﻳﻞ ﺑﺪﻫﺪ.
ﺍﻣﺎ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﻣﺰﺭﻋﻪﺩﺍﺭ ﺳﺮﺍﻍ جک ﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ: « ﻣﺘﺄﺳﻔﻢ ﺟﻮﻭﻥ, ﺧﺒﺮ ﺑﺪﻱ ﺑﺮﺍﺕ ﺩﺍﺭﻡ. ﺍﻻﻏﻪ ﻣﺮﺩ!»
ﺟﻚ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ : « ﺍﻳﺮﺍﺩﻱ ﻧﺪﺍﺭﻩ . ﻫﻤﻮﻥ ﭘﻮﻟﻢ ﺭﻭ ﭘﺲ ﺑﺪﻩ. »
ﻣﺰﺭﻋﻪﺩﺍﺭ ﮔﻔﺖ : «ﻧﻤﻲﺷﻪ . ﺁﺧﻪ ﻫﻤﻪ ﭘﻮﻝ ﺭﻭ ﺧﺮﺝ ﮐﺮﺩﻡ»
ﺟﻚ ﮔﻔﺖ: «ﺑﺎﺷﻪ. ﭘﺲ ﻫﻤﻮﻥ ﺍﻻﻍ ﻣﺮﺩﻩ ﺭﻭ ﺑﻬﻢ ﺑﺪﻩ.»
ﻣﺰﺭﻋﻪﺩﺍﺭ ﮔﻔﺖ: «ﻣﻲﺧﻮﺍﻱ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﭼﻲ ﮐﺎﺭ ﮐﻨﻲ؟»
ﺟﻚ ﮔﻔﺖ: «ﻣﻲﺧﻮﺍﻡ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﻗﺮﻋﻪﮐﺸﻲ ﺑﺮﮔﺰﺍﺭ ﮐﻨﻢ.»
ﻣﺰﺭﻋﻪﺩﺍﺭ ﮔﻔﺖ: «مگر ﻤیشه ﻳﻪ ﺍﻻﻍ ﻣﺮﺩﻩ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻗﺮﻋﻪﮐﺸﻲ ﮔﺬﺍﺷﺖ!»
ﺟﻚ ﮔﻔﺖ: « ﻣﻌﻠﻮﻣﻪ ﮐﻪ ﻣیشه. ﺣﺎﻻ ﺑﺒﻴﻦ. ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﮐﺴﻲ ﻧﻤﻲﮔﻢ ﮐﻪ ﺍﻻﻍ ﻣﺮﺩﻩ.»
ﻳﮏ ﻣﺎﻩ ﺑﻌﺪ ﻣﺰﺭﻋﻪﺩﺍﺭ ﺟﻚ ﺭﻭ ﺩﻳﺪ ﻭ ﭘﺮﺳﻴﺪ: «ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﺍﻻﻍ ﻣﺮﺩﻩ ﭼﻪ ﺧﺒﺮ؟»
ﺟﻚ ﮔﻔﺖ: «به ﻗﺮﻋﻪﮐﺸﻲ ﮔﺬﺍﺷﺘﻤﺶ و اعلام کردم فقط با پرداخت 2$ در قرعه کشی شرکت کنید و به قید قرعه صاحب یک الاغ شوید . به 500 نفر 500ﺑﻠﻴﺖ 2 ﺩﻻﺭﻱ ﻓﺮﻭﺧﺘﻢ ﻭ 998 ﺩﻻﺭ ﺳﻮﺩ ﮐﺮﺩﻡ.»
ﻣﺰﺭﻋﻪﺩﺍﺭ ﭘﺮﺳﻴﺪ: «ﻫﻴﭻ ﮐﺲ ﻫﻢ ﺷﮑﺎﻳﺘﻲ ﻧﮑﺮﺩ؟»
ﺟﻚ ﮔﻔﺖ: «ﻓﻘﻂ ﻫﻤﻮﻧﻲ ﮐﻪ ﺍﻻﻍ ﺭﻭ ﺑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ. ﻣﻦ ﻫﻢ2$ ﺩﻻﺭﺵ ﺭﻭ ﭘﺲ ﺩﺍﺩﻡ.

و این شد که همراه اول و ایرانسل جریان پیامک های شرکت در مسابقات و ... راه انداخت

 

نویسنده: سرگرمی - ۱۳٩۳/٩/٧

مرد بیکاری برای آبدارچی گری در شرکت مایکروسافت تقاضای کار داد. رئیس هیات مدیره با او مصاحبه کرد و نمونه کارش را پسندید.سرانجام به او گفت شما پذیرفته شده اید.

آدرس ایمیل تان را بدهید تا فرم های استخدام را برای شما ارسال کنم. مرد جواب داد : متاسفانه من کامپیوتر شخصی و ایمیل ندارم.ر ئیس گفت امروزه کسی که ایمیل ندارد وجود خارجی ندارد و چنین کسی نیازی هم به شغل ندارد.

مرد در کمال ناامیدی آنجا را ترک کرد. نمی دانست با ده دلاری که در جیب داشت چه کند. تصمیم گرفت یک جعبه گوجه فرنگی خریده دم در منازل مردم آن را بفروشد. او ظرف چند ساعت سرمایه اش را دوبرابر کرد. به زودی یک گاری خرید. اندکی بعد یک کامیون کوچک و چندی بعد هم ناوگان توزیع مواد غذایی خود را به راه انداخت!

او دیگر مرد ثروتمند و معروفی شده بود. تصمیم گرفت بیمه عمر بگیرد. به یک نمایندگی بیمه رفت و سرویسی را انتخاب کرد. نماینده بیمه آدرس ایمیل او را خواست ولی مرد جواب داد ایمیل ندارم. نماینده بیمه با تعجب پرسید شما ایمیل ندارید ولی صاحب یکی از بزرگترین امپراتوری های توزیع مواد غذایی در آمریکا هستید. تصورش را بکنید اگر ایمیل داشتید چه می شدید؟

مرد گفت: احتمالا آبدارچی شرکت مایکروسافت بودم.

 

نویسنده: سرگرمی - ۱۳٩۳/٤/٢٤

«شبی رئیس جمهوری یک کشور به همراه همسرش تصمیم گرفتند که کاری غیرعادی انجام دهند و برای شام به رستورانی که زیاد هم گران قیمت نبود، بروند.

وقتی آنها به رستوران رفتند صاحب رستوران از محافظان رئیس جمهور پرسید که آیا می تواند خصوصی با همسر رئیس جمهور صحبت کند ، آنها اجازه دادند.

همسر رئیس جمهور به طور خصوصی با آن مرد صحبت کرد.

بعد از آن رئیس جمهور از همسرش پرسید که چرا او این همه مشتاق خصوصی صحبت کردن با تو بود؟ 

همسرش گفت که صاحب رستوران گفته در ایام جوانیش دیوانه وار عاشق او بوده است ... سپس رئیس جمهور گفت و اگر تو با او ازدواج می کردی اکنون صاحب این رستوران بودی. 

همسر رئیس جمهور در پاسخ گفت: اگر من با او ازدواج می‌کردم او الان رئیس جمهور بود...»

 

نویسنده: سرگرمی - ۱۳٩۳/٤/۱

پسر جوانی در کتابخانه از دختری پرسید:

«مزاحمتان نمی شوم کنار دست شما بنشینم؟»

دختر جوان با صدای بلند گفت:

«نمی خواهم یک شب را با شما بگذرانم تمام دانشجویان در کتابخانه به پسر که بسیار خجالت زده شده بود نگاه کردند.

پس از چند دقیقه دختر به سمت آن پسررفت و در کنار میزش به او گفت:

... «من روانشناسی پژوهش می کنم و میدانم مرد ها به چه چیزی فکر میکنند،گمان کنم شمارا خجالت زده کردم درست است؟»

پسر با صدای خیلی بلند گفت:

«200 دلار برای یک شب!!؟ خیلی زیاد است!!!»

وتمام آنانی که در کتابخانه بودند به دختر نگاهی غیر عادی کردند، پسر به گوش دختر زمزمه کرد:

« من حقوق میخوانم و میدانم چطور شخص بیگناهی را گناهکار جلوه بدهم.»


ادامه مطلب ...
 

نویسنده: سرگرمی - ۱۳۸٩/٧/۱٥

زن و شوهری بیش از 60 سال با یکدیگر زندگی مشترک داشتند. آنها همه چیز را به طور مساوی بین خود تقسیم کرده بودند. درمورد همه چیز با هم صحبت می کردند و هیچ چیز را از یکدیگر پنهان نمی کردند مگر یک چیز : یک جعبه کفش در بالای کمد پیرزن بود که از شوهرش خواسته بود هرگز آن را باز نکند و درمورد آن هم چیزی نپرسد.

در همه این سالها پیرمرد آن را نادیده گرفته بود اما بالاخره یک روز پیرزن به بستر بیماری افتاد و پزشکان از وی قطع امید کردند. درحالی که با یکدیگر امور باقی را رفع و رجوع می کردند پیرمرد جعبه کفش را آورد و نزد همسرش برد.

پیرزن تصدیق کرد که وقت آن رسیده که همه چیز را در مورد جعبه به شوهرش بگوید. پس از او خواست تا در جعبه را باز کند. وقتی پیرمرد در جعبه را باز کرد دو عروسک بافتنی و مقداری پول به مبلغ 95 هزار دلار پیدا کرد پیرمرد در این باره از همسرش سوال نمود.
پیرزن گفت : هنگامی که ما قول و قرار ازدواج گذاشتیم مادربزرگم به من گفت که راز خوشبختی زندگی مشترک در این است که هیچ وقت مشاجره نکنند او به من گفت که هروقت از دست تو عصبانی شدم ساکت بمانم و یک عروسک ببافم.

پیرمرد به شدت تحت تاثیر قرار گرفت و سعی کرد اشک هایش سرازیر نشود فقط دو عروسک در جعبه بود پس همسرش فقط دو بار در طول زندگی مشترکشان از دست او رنجیده بود از این بابت در دلش شادمان شد پس رو به همسرش کرد و گفت این همه پول چطور؟ پس اینها از کجا آمده؟

پیرزن در پاسخ گفت: آه عزیزم این پولی است که از فروش عروسک ها به دست اورده ام!!!!

 

 

نویسنده: سرگرمی - ۱۳۸٩/٦/۱

حاج آقا(قاضی): خودتونو کامل معرفی کنید...

- شوهر: کاظم! برو بچ بهم میگن کاظم لب شتری! دیلپم ردی! ۲۳ ساله!

- زن : نازیلا! لیسانس هنرهای تجسمی از دانشکده سیکتیروارد فرانسه! ۲۰ ساله!

 - حاج آقا : چه جوری با هم آشنا شدید؟

- شوهر : عرضم به حضورتاَن ورت حاجی! ایشون مارو پسند کردن! مام دیدیم دختر خوبیه گرفتیمش!!!

- زن: حاج آقا می بینین چه بی چشمو روئه! حاج آقا تازه سابقه دارم هست!

- شوهر: حاجی چرت میگه! من فقط دو سال اوفتادم زندان اونم با بی گناهیه کامل!

 - حاج آقا : جرمت چی بود؟

 - شوهر : حاجی جرم که نمی شه بهش گفت! داش کوچیکم حرف گوش نمیکرد ... مختوع النسلش کردم !

- زن : حاج آقا می بینین چقد بی احساسه !

- حاج آقا : خواهر من شما به چه دلیلی تقاضایه طلاق کردین ؟

- زن : حاج آقا ما الان درست ۳ ساله که ازدواج کردیم ولی این آقا اصلا عوض نشده!

- شوهر : دهه ! بابا بکش بیرون ! حاجی بده اصالتمو از دست ندادم ؟

- حاج آقا : خواهر من شما فقط به خاطر اینکه ایشون عوض نشده میخواین طلاق بگــــــــیرین؟

- زن : حاج آقا اولش فکر میکردم درست میشه ! گفتم آدمش میکنم ! مدرنش میکنم ! حـاج آقا این شوهر من نمیفهمه تمدن چیه ! نمیدونه مدرنیسم چیه!

- شوهر : بابا! را به را گیر میده ! این کارو بکن ! این کارو نکن ! این لباسو بپـــوش !! اونو نپوش ! حاجی طاقت مام حدی داره !

- زن : حاج آقا به خدا منم تو فامیل آبرو دارم ! دوست دارم شوهرم شیک ترین لباسارو بپـوشه!

- شوهر : حاجی میخوایم بریم خونه اون بابای قالپاقش !!! گیر میده میگه باید کروات بزنی ! به مولا آدم با کروات یبوست میگره ! نفسمون میات بالا ولی پایین رفتنش با شابدوالعظیـــمه ! حاجی ما از بچگی عادت داشتیم دو سه تا تکمه مون وا باشه !!

- حاج آقا : خواهر من حق با ایشونه !

- زن: حاج آقا بهش میگم تو خونه زیرشلواری نپوش ! یکی میاد زشته ! حد اقل شلوارک بپوش!

- شوهر : حاجی من اصن بدون زیرشلواری خوابم نمی بره ! بابا چاردیواری اختیاری ! راستش اینجا جاش نیست ولی بابای خدا بیامرزم میگفت :

- حاج آقا : خدا بیامرزتش !

- شوهر : خدا رفتگان شمارم بیامرزه ! میگفت : سعی کن تو زندگیت دو تا چیز و ترک نکــنی !! یکی سیغار ! یکی زیرشلواری ! حاجی جونم برات بگه که گیر داده خفن که سیغار نکش ! رفته برام پیپ خریته ! آخه خداییـــش این سوسول بازیا به ما میات؟!!

- زن : حاج آقا شما نمیدونین من چقدر سعی کردم حرف زدن اینو درست کنم ! نشد که نشد !

- شوهر : حاجی رفته واسه من معلم خصوصی گرفته ! فارسی را درست صوبت کنیم ! دیــــگه روم نمیشه جولو بچه محلا سرمو بلند کنم ! حاجی خسته مونده از سر کار میام خونه به جای چایی واسه من کافی شاپ میاره ! درســته آخه ؟! حاجی از وقتی گرفتمش ۳۰ کیلو کم کردم ! از بس که از این غذا تیتــیشـیا داده به خورده ما!!! لازانتـیا و بیف استراگانورف و اسپاقرتی و از این آت آشغالا. حاجی هرکی یه سلیقه ای داره ! خب منم عاشق آب سیرابی با کیک تیتاپم !!!

- زن : حاج آقا یه روز نمی شه دعوا راه نندازه ! چند بار گرفتنش با وثیقه آزادش کردیم ...

- شوهر : آره ! رو زنم تعصب دارم ! کسی نیگا چپ بهش بکنه ! خشتکشو پاپیون میکنـــــم !!!

 - حاج آقا:خب شما که اینهمه با هم اختلاف فرهنگی و اقتصادی داشتین چرا با هــــــــم ازدواج کردین ؟

 - زن : عاشقش بودم ! دیوونش بودم ! هنوزم هستم..

 

 

نویسنده: سرگرمی - ۱۳۸٩/٢/۳

تعدادی مرد در رخت کن یک باشگاه گلف هستند،موبایل یکی از آنها زنگ می زند،مردی گوشی را بر میدارد و روی اسپیکر می گذارد و شروع به صحبت می کند،همه ساکت می شوند و به گفتگوی او با طرف مقابل گوش می دهند.

مرد: بله بفرمایید.

زن: سلام عزیزم باشگاه هستی؟

مرد: سلام بله باشگاه هستم.

زن: من الان توی فروشگاهم یک کت چرمی خیلی شیک دیدم فقط هزار دلاره میشه بخرم؟

مرد: آره اگه خیلی خوشت اومده بخر.

زن: می دونی از کنار نمایشگاه ماشین هم که رد می شدم دیدم اون مرسدس بنزی که خیلی دوست داشتم رو واسه فروش آوردن خیلی دلم میخواد یکی از اون ها رو داشته باشم.

مرد: چنده؟

زن: شصت هزار دلار.

مرد: باشه اما با این قیمتی که داره باید مطمئن بشی که همه چیزش رو به راهه.

زن: آخ مرسی یه چیز دیگه هم مونده اون خونه ای که پارسال ازش خوشم میومد رو هم واسه فروش گذاشتن 950000 دلاره.

مرد: خوب برو بگو 900000 تا اگه میتونی بخرش.

زن: باشه بعدا می بینمت خیلی دوستت دارم.

مرد: خداحافظ

مرد گوشی را قطع می کند مرد های دیگر با تعجب مات و مبهوت به او خیره می شوند.

بعد مرد می پرسد: این گوشی مال کیه؟؟؟

 

نویسنده: سرگرمی - ۱۳۸٩/۱/۱٧

چوپانی مشغول چراندن گله گوسفندان خود در یک مرغزار دورافتاده بود. ناگهان سروکله‏ی یک اتومبیل جدید کروکی از میان گرد و غبار جاده‏های خاکی پیدا می‏شود. رانندهی آن اتومبیل که یک مرد جوان با لباس شیک ، کفشهای Gucci ، عینک Ray-Ban و کراوات YSL بود، سرش را از پنجره اتومبیل بیرون آورد و پرسید: اگر من به تو بگویم که دقیقا چند راس گوسفند داری، یکی از آنها را به من خواهی داد؟

چوپان نگاهی به جوان تازه به دورانرسیده و نگاهی به رمهاش که به آرامی در حال چریدن بود، انداخت و با وقار خاصی جواب مثبت داد.

جوان، ماشین خود را در گوشه‏ای پارک کرد و کامپیوتر Notebook خود را به سرعت از ماشین بیرون آورد، آن را به یک تلفن راه دور وصل کرد، وارد صفحه‏ی NASA روی اینترنت، جایی که می‏توانست سیستم جستجوی ماهواره‏ای ( GPS ) را فعال کند، شد. منطقهی چراگاه را مشخص کرد، یک بانک اطلاعاتی با 60 صفحهی کاربرگ Excel را به وجود آورد و فرمول پیچیده‏ی عملیاتی را وارد کامپیوتر کرد.

بالاخره 150 صفحه‏ی اطلاعات خروجی سیستم را توسط یک چاپگر مینیاتوری همراهش چاپ کرد و آنگاه در حالی که آنها را به چوپان می‏داد، گفت:....
شما در اینجا دقیقا 1586 گوسفند داری.

چوپان گفت: درست است. حالا همین‏طور که قبلا توافق کردیم، می‏توانی یکی از گوسفندها را ببری.

آنگاه به نظارهی مرد جوان که مشغول انتخاب کردن و قرار دادن آن گوسفند در داخل اتومبیلش بود، پرداخت. وقتی کار انتخاب آن مرد تمام شد، چوپان رو به او کرد و گفت: اگر من دقیقا به تو بگویم که چه کاره هستی، گوسفند مرا پس خواهی داد؟

مرد جوان پاسخ داد: آری، چرا که نه!

چوپان گفت: تو یک مشاور هستی.

مرد جوان گفت: راست می‏گویی، اما به من بگو که این را از کجا حدس زدی؟

چوپان پاسخ داد: کار ساده‏ای است. بدون اینکه کسی از تو خواسته باشد، به اینجا آمدی. برای پاسخ دادن به سوالی که خود من جواب آن را از قبل می‏دانستم، مزد خواستی. مضافا، اینکه هیچ چیز راجع به کسب و کار من نمی‏دانی، چون به جای گوسفند، سگ مرا برداشتی

 

نویسنده: سرگرمی - ۱۳۸۸/۱۱/٢

شبی ملانصرالدین خواب دید که کسی ۹ دینار به او می دهد، اما او اصرار می کند که ۱۰ دینار بدهد که عدد تمام باشد. در این وقت، از خواب بیدار شد و چیزی در دستش ندید. پشیمان شد و چشم هایش را بست و گفت: «باشد، همان ۹ دینار را بده، قبول دارم

 

 

روزی ملا زیر درخت گردو خوابیده بود که ناگهان گردویی به شدت به سرش اصابت کرد و سرش باد کرد. بعد از آن شروع کرد به شکر کردن
مردی از انجا می گذشت وقتی ماجرا را شنید گفت:اینکه دیگر شکر کردن ندارد.ملا گفت: احمق جان نمی دانی اگر به جای درخت گردو زیر درخت خربزه خوابیده بودم نمیدانم عاقبتم چه بود؟!

 

روزی شخصی از ملا پرسید: ماه مفید تر است یا خورشید!؟ ملا گفت ای نادان این چه سوالی است که از من می پرسی؟ خوب معلوم است, خورشید روزها بیرون می آید که هوا روشن است و نیازی به وجودش نیست!ولی ماه شبهای تاریک را ورشن می کند, به همین جهت نفعش خیلی بیشتر از ضررش است!

 

 

روزی ملا از بازار یک گوسفند خرید در راه دزدی طناب گوسفند را از گردن آن باز کرد و گوسفند را به دوستش داد و طناب را به گردن خود بست و چهار دست و پا به دنبال ملا را افتاد.ملا به خانه رسید ناگهان دید که گوسفندش تبدیل به جوانی شده استدزد رو به ملا کرد و گفت من مادرم را اذیت کرده بودم او هم مرا نفرین کرد من گوسفند شدم ولی چون صاحبم مرد خوبی بود دوباره به حالت اول بازگشتم. ملا دلش به حال او سوخت و گفت: اشکالی ندارد برو ولی یادت باشد که دیگر مادرت را اذیت نکنی!روز بعد که ملا برای خرید به بازار فته بود گوسفندش را آنجا دید. گوش او را گرفت و گفت ای پسر احمق چرا مادرت را ناراحت کردی تا دوباره نفرینت کند و گوسفند شوی!؟

داستان خنده دار

داستان زیر ایده ی اولیه مسابقات پیامکی همراه اول و ایرانسل می باشد.

جٓک ﺍﺯ ﻳﮏ ﻣﺰﺭﻋﻪﺩﺍﺭ ﺩﺭ ﺗﮑﺰﺍﺱ ﻳﮏ ﺍﻻﻍ ﺑﻪ ﻗﻴﻤﺖ 100 ﺩﻻﺭ خرید و ﻗﺮﺍﺭ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻣﺰﺭﻋﻪﺩﺍﺭ ﺍﻻﻍ ﺭﺍ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﺗﺤﻮﻳﻞ ﺑﺪﻫﺪ.
ﺍﻣﺎ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﻣﺰﺭﻋﻪﺩﺍﺭ ﺳﺮﺍﻍ جک ﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ: « ﻣﺘﺄﺳﻔﻢ ﺟﻮﻭﻥ, ﺧﺒﺮ ﺑﺪﻱ ﺑﺮﺍﺕ ﺩﺍﺭﻡ. ﺍﻻﻏﻪ ﻣﺮﺩ!»
ﺟﻚ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ : « ﺍﻳﺮﺍﺩﻱ ﻧﺪﺍﺭﻩ . ﻫﻤﻮﻥ ﭘﻮﻟﻢ ﺭﻭ ﭘﺲ ﺑﺪﻩ. »
ﻣﺰﺭﻋﻪﺩﺍﺭ ﮔﻔﺖ : «ﻧﻤﻲﺷﻪ . ﺁﺧﻪ ﻫﻤﻪ ﭘﻮﻝ ﺭﻭ ﺧﺮﺝ ﮐﺮﺩﻡ»
ﺟﻚ ﮔﻔﺖ: «ﺑﺎﺷﻪ. ﭘﺲ ﻫﻤﻮﻥ ﺍﻻﻍ ﻣﺮﺩﻩ ﺭﻭ ﺑﻬﻢ ﺑﺪﻩ.»
ﻣﺰﺭﻋﻪﺩﺍﺭ ﮔﻔﺖ: «ﻣﻲﺧﻮﺍﻱ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﭼﻲ ﮐﺎﺭ ﮐﻨﻲ؟»
ﺟﻚ ﮔﻔﺖ: «ﻣﻲﺧﻮﺍﻡ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﻗﺮﻋﻪﮐﺸﻲ ﺑﺮﮔﺰﺍﺭ ﮐﻨﻢ.»
ﻣﺰﺭﻋﻪﺩﺍﺭ ﮔﻔﺖ: «مگر ﻤیشه ﻳﻪ ﺍﻻﻍ ﻣﺮﺩﻩ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻗﺮﻋﻪﮐﺸﻲ ﮔﺬﺍﺷﺖ!»
ﺟﻚ ﮔﻔﺖ: « ﻣﻌﻠﻮﻣﻪ ﮐﻪ ﻣیشه. ﺣﺎﻻ ﺑﺒﻴﻦ. ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﮐﺴﻲ ﻧﻤﻲﮔﻢ ﮐﻪ ﺍﻻﻍ ﻣﺮﺩﻩ.»
ﻳﮏ ﻣﺎﻩ ﺑﻌﺪ ﻣﺰﺭﻋﻪﺩﺍﺭ ﺟﻚ ﺭﻭ ﺩﻳﺪ ﻭ ﭘﺮﺳﻴﺪ: «ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﺍﻻﻍ ﻣﺮﺩﻩ ﭼﻪ ﺧﺒﺮ؟»
ﺟﻚ ﮔﻔﺖ: «به ﻗﺮﻋﻪﮐﺸﻲ ﮔﺬﺍﺷﺘﻤﺶ و اعلام کردم فقط با پرداخت 2$ در قرعه کشی شرکت کنید و به قید قرعه صاحب یک الاغ شوید . به 500 نفر 500ﺑﻠﻴﺖ 2 ﺩﻻﺭﻱ ﻓﺮﻭﺧﺘﻢ ﻭ 998 ﺩﻻﺭ ﺳﻮﺩ ﮐﺮﺩﻡ.»
ﻣﺰﺭﻋﻪﺩﺍﺭ ﭘﺮﺳﻴﺪ: «ﻫﻴﭻ ﮐﺲ ﻫﻢ ﺷﮑﺎﻳﺘﻲ ﻧﮑﺮﺩ؟»
ﺟﻚ ﮔﻔﺖ: «ﻓﻘﻂ ﻫﻤﻮﻧﻲ ﮐﻪ ﺍﻻﻍ ﺭﻭ ﺑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ. ﻣﻦ ﻫﻢ2$ ﺩﻻﺭﺵ ﺭﻭ ﭘﺲ ﺩﺍﺩﻡ.

و این شد که همراه اول و ایرانسل جریان پیامک های شرکت در مسابقات و ... راه انداخت

 

نویسنده: سرگرمی - ۱۳٩۳/٩/٧

مرد بیکاری برای آبدارچی گری در شرکت مایکروسافت تقاضای کار داد. رئیس هیات مدیره با او مصاحبه کرد و نمونه کارش را پسندید.سرانجام به او گفت شما پذیرفته شده اید.

آدرس ایمیل تان را بدهید تا فرم های استخدام را برای شما ارسال کنم. مرد جواب داد : متاسفانه من کامپیوتر شخصی و ایمیل ندارم.ر ئیس گفت امروزه کسی که ایمیل ندارد وجود خارجی ندارد و چنین کسی نیازی هم به شغل ندارد.

مرد در کمال ناامیدی آنجا را ترک کرد. نمی دانست با ده دلاری که در جیب داشت چه کند. تصمیم گرفت یک جعبه گوجه فرنگی خریده دم در منازل مردم آن را بفروشد. او ظرف چند ساعت سرمایه اش را دوبرابر کرد. به زودی یک گاری خرید. اندکی بعد یک کامیون کوچک و چندی بعد هم ناوگان توزیع مواد غذایی خود را به راه انداخت!

او دیگر مرد ثروتمند و معروفی شده بود. تصمیم گرفت بیمه عمر بگیرد. به یک نمایندگی بیمه رفت و سرویسی را انتخاب کرد. نماینده بیمه آدرس ایمیل او را خواست ولی مرد جواب داد ایمیل ندارم. نماینده بیمه با تعجب پرسید شما ایمیل ندارید ولی صاحب یکی از بزرگترین امپراتوری های توزیع مواد غذایی در آمریکا هستید. تصورش را بکنید اگر ایمیل داشتید چه می شدید؟

مرد گفت: احتمالا آبدارچی شرکت مایکروسافت بودم.

 

نویسنده: سرگرمی - ۱۳٩۳/٤/٢٤

«شبی رئیس جمهوری یک کشور به همراه همسرش تصمیم گرفتند که کاری غیرعادی انجام دهند و برای شام به رستورانی که زیاد هم گران قیمت نبود، بروند.

وقتی آنها به رستوران رفتند صاحب رستوران از محافظان رئیس جمهور پرسید که آیا می تواند خصوصی با همسر رئیس جمهور صحبت کند ، آنها اجازه دادند.

همسر رئیس جمهور به طور خصوصی با آن مرد صحبت کرد.

بعد از آن رئیس جمهور از همسرش پرسید که چرا او این همه مشتاق خصوصی صحبت کردن با تو بود؟ 

همسرش گفت که صاحب رستوران گفته در ایام جوانیش دیوانه وار عاشق او بوده است ... سپس رئیس جمهور گفت و اگر تو با او ازدواج می کردی اکنون صاحب این رستوران بودی. 

همسر رئیس جمهور در پاسخ گفت: اگر من با او ازدواج می‌کردم او الان رئیس جمهور بود...»

 

نویسنده: سرگرمی - ۱۳٩۳/٤/۱

پسر جوانی در کتابخانه از دختری پرسید:

«مزاحمتان نمی شوم کنار دست شما بنشینم؟»

دختر جوان با صدای بلند گفت:

«نمی خواهم یک شب را با شما بگذرانم تمام دانشجویان در کتابخانه به پسر که بسیار خجالت زده شده بود نگاه کردند.

پس از چند دقیقه دختر به سمت آن پسررفت و در کنار میزش به او گفت:

... «من روانشناسی پژوهش می کنم و میدانم مرد ها به چه چیزی فکر میکنند،گمان کنم شمارا خجالت زده کردم درست است؟»

پسر با صدای خیلی بلند گفت:

«200 دلار برای یک شب!!؟ خیلی زیاد است!!!»

وتمام آنانی که در کتابخانه بودند به دختر نگاهی غیر عادی کردند، پسر به گوش دختر زمزمه کرد:

« من حقوق میخوانم و میدانم چطور شخص بیگناهی را گناهکار جلوه بدهم.»


ادامه مطلب ...
 

نویسنده: سرگرمی - ۱۳۸٩/٧/۱٥

زن و شوهری بیش از 60 سال با یکدیگر زندگی مشترک داشتند. آنها همه چیز را به طور مساوی بین خود تقسیم کرده بودند. درمورد همه چیز با هم صحبت می کردند و هیچ چیز را از یکدیگر پنهان نمی کردند مگر یک چیز : یک جعبه کفش در بالای کمد پیرزن بود که از شوهرش خواسته بود هرگز آن را باز نکند و درمورد آن هم چیزی نپرسد.

در همه این سالها پیرمرد آن را نادیده گرفته بود اما بالاخره یک روز پیرزن به بستر بیماری افتاد و پزشکان از وی قطع امید کردند. درحالی که با یکدیگر امور باقی را رفع و رجوع می کردند پیرمرد جعبه کفش را آورد و نزد همسرش برد.

پیرزن تصدیق کرد که وقت آن رسیده که همه چیز را در مورد جعبه به شوهرش بگوید. پس از او خواست تا در جعبه را باز کند. وقتی پیرمرد در جعبه را باز کرد دو عروسک بافتنی و مقداری پول به مبلغ 95 هزار دلار پیدا کرد پیرمرد در این باره از همسرش سوال نمود.
پیرزن گفت : هنگامی که ما قول و قرار ازدواج گذاشتیم مادربزرگم به من گفت که راز خوشبختی زندگی مشترک در این است که هیچ وقت مشاجره نکنند او به من گفت که هروقت از دست تو عصبانی شدم ساکت بمانم و یک عروسک ببافم.

پیرمرد به شدت تحت تاثیر قرار گرفت و سعی کرد اشک هایش سرازیر نشود فقط دو عروسک در جعبه بود پس همسرش فقط دو بار در طول زندگی مشترکشان از دست او رنجیده بود از این بابت در دلش شادمان شد پس رو به همسرش کرد و گفت این همه پول چطور؟ پس اینها از کجا آمده؟

پیرزن در پاسخ گفت: آه عزیزم این پولی است که از فروش عروسک ها به دست اورده ام!!!!

 

 

نویسنده: سرگرمی - ۱۳۸٩/٦/۱

حاج آقا(قاضی): خودتونو کامل معرفی کنید...

- شوهر: کاظم! برو بچ بهم میگن کاظم لب شتری! دیلپم ردی! ۲۳ ساله!

- زن : نازیلا! لیسانس هنرهای تجسمی از دانشکده سیکتیروارد فرانسه! ۲۰ ساله!

 - حاج آقا : چه جوری با هم آشنا شدید؟

- شوهر : عرضم به حضورتاَن ورت حاجی! ایشون مارو پسند کردن! مام دیدیم دختر خوبیه گرفتیمش!!!

- زن: حاج آقا می بینین چه بی چشمو روئه! حاج آقا تازه سابقه دارم هست!

- شوهر: حاجی چرت میگه! من فقط دو سال اوفتادم زندان اونم با بی گناهیه کامل!

 - حاج آقا : جرمت چی بود؟

 - شوهر : حاجی جرم که نمی شه بهش گفت! داش کوچیکم حرف گوش نمیکرد ... مختوع النسلش کردم !

- زن : حاج آقا می بینین چقد بی احساسه !

- حاج آقا : خواهر من شما به چه دلیلی تقاضایه طلاق کردین ؟

- زن : حاج آقا ما الان درست ۳ ساله که ازدواج کردیم ولی این آقا اصلا عوض نشده!

- شوهر : دهه ! بابا بکش بیرون ! حاجی بده اصالتمو از دست ندادم ؟

- حاج آقا : خواهر من شما فقط به خاطر اینکه ایشون عوض نشده میخواین طلاق بگــــــــیرین؟

- زن : حاج آقا اولش فکر میکردم درست میشه ! گفتم آدمش میکنم ! مدرنش میکنم ! حـاج آقا این شوهر من نمیفهمه تمدن چیه ! نمیدونه مدرنیسم چیه!

- شوهر : بابا! را به را گیر میده ! این کارو بکن ! این کارو نکن ! این لباسو بپـــوش !! اونو نپوش ! حاجی طاقت مام حدی داره !

- زن : حاج آقا به خدا منم تو فامیل آبرو دارم ! دوست دارم شوهرم شیک ترین لباسارو بپـوشه!

- شوهر : حاجی میخوایم بریم خونه اون بابای قالپاقش !!! گیر میده میگه باید کروات بزنی ! به مولا آدم با کروات یبوست میگره ! نفسمون میات بالا ولی پایین رفتنش با شابدوالعظیـــمه ! حاجی ما از بچگی عادت داشتیم دو سه تا تکمه مون وا باشه !!

- حاج آقا : خواهر من حق با ایشونه !

- زن: حاج آقا بهش میگم تو خونه زیرشلواری نپوش ! یکی میاد زشته ! حد اقل شلوارک بپوش!

- شوهر : حاجی من اصن بدون زیرشلواری خوابم نمی بره ! بابا چاردیواری اختیاری ! راستش اینجا جاش نیست ولی بابای خدا بیامرزم میگفت :

- حاج آقا : خدا بیامرزتش !

- شوهر : خدا رفتگان شمارم بیامرزه ! میگفت : سعی کن تو زندگیت دو تا چیز و ترک نکــنی !! یکی سیغار ! یکی زیرشلواری ! حاجی جونم برات بگه که گیر داده خفن که سیغار نکش ! رفته برام پیپ خریته ! آخه خداییـــش این سوسول بازیا به ما میات؟!!

- زن : حاج آقا شما نمیدونین من چقدر سعی کردم حرف زدن اینو درست کنم ! نشد که نشد !

- شوهر : حاجی رفته واسه من معلم خصوصی گرفته ! فارسی را درست صوبت کنیم ! دیــــگه روم نمیشه جولو بچه محلا سرمو بلند کنم ! حاجی خسته مونده از سر کار میام خونه به جای چایی واسه من کافی شاپ میاره ! درســته آخه ؟! حاجی از وقتی گرفتمش ۳۰ کیلو کم کردم ! از بس که از این غذا تیتــیشـیا داده به خورده ما!!! لازانتـیا و بیف استراگانورف و اسپاقرتی و از این آت آشغالا. حاجی هرکی یه سلیقه ای داره ! خب منم عاشق آب سیرابی با کیک تیتاپم !!!

- زن : حاج آقا یه روز نمی شه دعوا راه نندازه ! چند بار گرفتنش با وثیقه آزادش کردیم ...

- شوهر : آره ! رو زنم تعصب دارم ! کسی نیگا چپ بهش بکنه ! خشتکشو پاپیون میکنـــــم !!!

 - حاج آقا:خب شما که اینهمه با هم اختلاف فرهنگی و اقتصادی داشتین چرا با هــــــــم ازدواج کردین ؟

 - زن : عاشقش بودم ! دیوونش بودم ! هنوزم هستم..

 

 

نویسنده: سرگرمی - ۱۳۸٩/٢/۳

تعدادی مرد در رخت کن یک باشگاه گلف هستند،موبایل یکی از آنها زنگ می زند،مردی گوشی را بر میدارد و روی اسپیکر می گذارد و شروع به صحبت می کند،همه ساکت می شوند و به گفتگوی او با طرف مقابل گوش می دهند.

مرد: بله بفرمایید.

زن: سلام عزیزم باشگاه هستی؟

مرد: سلام بله باشگاه هستم.

زن: من الان توی فروشگاهم یک کت چرمی خیلی شیک دیدم فقط هزار دلاره میشه بخرم؟

مرد: آره اگه خیلی خوشت اومده بخر.

زن: می دونی از کنار نمایشگاه ماشین هم که رد می شدم دیدم اون مرسدس بنزی که خیلی دوست داشتم رو واسه فروش آوردن خیلی دلم میخواد یکی از اون ها رو داشته باشم.

مرد: چنده؟

زن: شصت هزار دلار.

مرد: باشه اما با این قیمتی که داره باید مطمئن بشی که همه چیزش رو به راهه.

زن: آخ مرسی یه چیز دیگه هم مونده اون خونه ای که پارسال ازش خوشم میومد رو هم واسه فروش گذاشتن 950000 دلاره.

مرد: خوب برو بگو 900000 تا اگه میتونی بخرش.

زن: باشه بعدا می بینمت خیلی دوستت دارم.

مرد: خداحافظ

مرد گوشی را قطع می کند مرد های دیگر با تعجب مات و مبهوت به او خیره می شوند.

بعد مرد می پرسد: این گوشی مال کیه؟؟؟

 

نویسنده: سرگرمی - ۱۳۸٩/۱/۱٧

چوپانی مشغول چراندن گله گوسفندان خود در یک مرغزار دورافتاده بود. ناگهان سروکله‏ی یک اتومبیل جدید کروکی از میان گرد و غبار جاده‏های خاکی پیدا می‏شود. رانندهی آن اتومبیل که یک مرد جوان با لباس شیک ، کفشهای Gucci ، عینک Ray-Ban و کراوات YSL بود، سرش را از پنجره اتومبیل بیرون آورد و پرسید: اگر من به تو بگویم که دقیقا چند راس گوسفند داری، یکی از آنها را به من خواهی داد؟

چوپان نگاهی به جوان تازه به دورانرسیده و نگاهی به رمهاش که به آرامی در حال چریدن بود، انداخت و با وقار خاصی جواب مثبت داد.

جوان، ماشین خود را در گوشه‏ای پارک کرد و کامپیوتر Notebook خود را به سرعت از ماشین بیرون آورد، آن را به یک تلفن راه دور وصل کرد، وارد صفحه‏ی NASA روی اینترنت، جایی که می‏توانست سیستم جستجوی ماهواره‏ای ( GPS ) را فعال کند، شد. منطقهی چراگاه را مشخص کرد، یک بانک اطلاعاتی با 60 صفحهی کاربرگ Excel را به وجود آورد و فرمول پیچیده‏ی عملیاتی را وارد کامپیوتر کرد.

بالاخره 150 صفحه‏ی اطلاعات خروجی سیستم را توسط یک چاپگر مینیاتوری همراهش چاپ کرد و آنگاه در حالی که آنها را به چوپان می‏داد، گفت:....
شما در اینجا دقیقا 1586 گوسفند داری.

چوپان گفت: درست است. حالا همین‏طور که قبلا توافق کردیم، می‏توانی یکی از گوسفندها را ببری.

آنگاه به نظارهی مرد جوان که مشغول انتخاب کردن و قرار دادن آن گوسفند در داخل اتومبیلش بود، پرداخت. وقتی کار انتخاب آن مرد تمام شد، چوپان رو به او کرد و گفت: اگر من دقیقا به تو بگویم که چه کاره هستی، گوسفند مرا پس خواهی داد؟

مرد جوان پاسخ داد: آری، چرا که نه!

چوپان گفت: تو یک مشاور هستی.

مرد جوان گفت: راست می‏گویی، اما به من بگو که این را از کجا حدس زدی؟

چوپان پاسخ داد: کار ساده‏ای است. بدون اینکه کسی از تو خواسته باشد، به اینجا آمدی. برای پاسخ دادن به سوالی که خود من جواب آن را از قبل می‏دانستم، مزد خواستی. مضافا، اینکه هیچ چیز راجع به کسب و کار من نمی‏دانی، چون به جای گوسفند، سگ مرا برداشتی

 

نویسنده: سرگرمی - ۱۳۸۸/۱۱/٢

شبی ملانصرالدین خواب دید که کسی ۹ دینار به او می دهد، اما او اصرار می کند که ۱۰ دینار بدهد که عدد تمام باشد. در این وقت، از خواب بیدار شد و چیزی در دستش ندید. پشیمان شد و چشم هایش را بست و گفت: «باشد، همان ۹ دینار را بده، قبول دارم

 

 

روزی ملا زیر درخت گردو خوابیده بود که ناگهان گردویی به شدت به سرش اصابت کرد و سرش باد کرد. بعد از آن شروع کرد به شکر کردن
مردی از انجا می گذشت وقتی ماجرا را شنید گفت:اینکه دیگر شکر کردن ندارد.ملا گفت: احمق جان نمی دانی اگر به جای درخت گردو زیر درخت خربزه خوابیده بودم نمیدانم عاقبتم چه بود؟!

 

روزی شخصی از ملا پرسید: ماه مفید تر است یا خورشید!؟ ملا گفت ای نادان این چه سوالی است که از من می پرسی؟ خوب معلوم است, خورشید روزها بیرون می آید که هوا روشن است و نیازی به وجودش نیست!ولی ماه شبهای تاریک را ورشن می کند, به همین جهت نفعش خیلی بیشتر از ضررش است!

 

 

روزی ملا از بازار یک گوسفند خرید در راه دزدی طناب گوسفند را از گردن آن باز کرد و گوسفند را به دوستش داد و طناب را به گردن خود بست و چهار دست و پا به دنبال ملا را افتاد.ملا به خانه رسید ناگهان دید که گوسفندش تبدیل به جوانی شده استدزد رو به ملا کرد و گفت من مادرم را اذیت کرده بودم او هم مرا نفرین کرد من گوسفند شدم ولی چون صاحبم مرد خوبی بود دوباره به حالت اول بازگشتم. ملا دلش به حال او سوخت و گفت: اشکالی ندارد برو ولی یادت باشد که دیگر مادرت را اذیت نکنی!روز بعد که ملا برای خرید به بازار فته بود گوسفندش را آنجا دید. گوش او را گرفت و گفت ای پسر احمق چرا مادرت را ناراحت کردی تا دوباره نفرینت کند و گوسفند شوی!؟

دل شکسته

امروز بعد چند وقت نظرات وب رو چک کردم 

یه متن بود که ازش خوشم اومد و اینجا میزارم 

ــــــــــــــــــــــــــــــ

چشم ب راه کسی بمان ک آمدنش

بوی ماندن بدهد...

بی قرار قدمهایش شوی و بیتاب آغوشت شود

بوسه بارانش کنی و

بوسه بارانت کند

طوری درآغوشت بگیرد که خودت را

مچاله"آغوشش" کنی و بگویی

"من دلم گم شدن میخواهد"

گم شدن میان آغوشت


     

قبل از همه به خاطر سوال شما دوستای خوبم 

اسم خواننده آهنگ وبم میثم ابراهیمی 

و اسم آهنگش کسی رو ندارم 

تو قسمت آهنگ غمگین وبم گذاشتم 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

دسـت بـه “صورتـم” نـزن !

می تـرسم بیـفتـد نقـاب خنـدانـی کـه بـر چهـره دارم ...!

و بعــد

سیـل ِ اشـک هـایـم “تـــــــــــو” را بـا خـود ببــرد

و بـاز

من بمانم و تنهــــــایی …!


     

خدایا من گناهی نکرده بودم

که اینک قلبی شکسته در سینه دارم . . .

گناه من چه بود که بازیچه دست این و آن بودم !
 
هر که آمد بر روی قلبم پا گذاشت و رفت
 
و حتی پشت سرش را هم نگاه نکرد !
 

.مهم ترین نگرانی وقتی است که

میخواهی به کسی از ته دل بگویی دوستت دارم

میگویی ولی

افسوس که مانند ندای چوپان دروغگو به نظر میرسد,

با این تفاوت که تو داری چوب چوپان های دروغگویی را میخوری که 

ندای دروغشان همه چیز را خراب کرده اند.

و افسوس

که حرمت دوستتــــ دارمـــ را شکسته اند..


     

هر چه مغرورتر باشی

تشنه ترند برای باتو بودن...

و هرچه دست نیافتنی باشی

بیشتر به دنبالت می ایند...

امان از روزی که غروری نداشته باشی...

و بی ریا به انها محبت کنی

انوقت تورا هیچ نمی بینند...

ساده از کنارت عبور می کنند...!!! 

 
 درد اگر سینه شکافد
 
نفسی بانگ مزن !

درد خود را به دل چاه مگو !

استخوان تو اگر آب کند
 
آتش غم ، آب شو ، آه مگو !

     

بیـــهوده ورق می خورنــــــــد
 
تقویـــــــــم هــــای ِ جهــــــــــان ؛ 
 
روزهــــای ِ من ، همه یک روزند ... 
 
شنبــــه هایی که فقـــط 
 
پیشوندشــــــان عوض می شـــــود!!...
 
 

آهای سهراب !

قایق دیگر جوابگو نیست . . .

 کشتی باید ساخت

اینجا مثل من  تنها زیاد است ! 


     

ﺩﻟﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺩﯼ . . . 

ﻧﮕﺎﻫﯽ ﮐﻪ ﺩﺯﺩﯾﺪﯼ . . .

ﺍﺣﺴﺎﺳﯽ ﮐﻪ ﭘﮋﻣﺮﺩﯼ . . .

ﺩﺳﺘﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﮔﺮﻓﺘﯽ . . .

ﺻﺪﺍﯾﯽ ﮐﻪ ﺷﺒﻬﺎ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺁﺭﺍﻡ ﻣﯿﮕﺮﻓﺘﯽ . . . 

ﻧﺎﻥ ﻭ ﻧﻤﮑﯽ ﮐﻪ ﺧﻮﺭﺩﯼ . . . 

ﺣﺘﯽ ﻧﻤﮑﺪﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺷﮑﺴﺘﯽ . ..

ﻫﻤﻪ . . .ﺣﻼﻟﺖ ﺑﺎﺷﺪ !

ﺟﺰ " ﻟﺮﺯ ﺩﻟﻢ ﺩﺭﺍﻭﻟﯿﻦ نگاه!"

ﺣﺮﺍﻣﺖ ﺑﺎﺷﺪ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﮔﻨﺎﻩ ﻋﺎﺩﺕ ﺩﺍﺩﯼ ﻭ ﺭﻓﺘﯽ

فقط خوب باش !

این روزها "خوب بودن"

به اندازه کافی "متفاوت" است

  این روزها همه ادعا دارن طعم خیانت را چشیده اند

همه ادعا دارن بدی را به چشم دیده اند

همه ادعا دارن تنهایی را کشیده اند

  پس کیست که دنیا رو به گند کشیده است ؟!

شـــــایــــــد مــــنــــم !!

 


     

یه وقتایی لازم نیست حرفی زده شه بین دو نفر

همین که دستت رو آروم بگیره...

یه فشار کوچیک بده

این یعنی من هستم تا آخرش...

همین کافیه!


     

این روزها یکـــرنگ که باشی چشمشان را می زنی..!


خسته می شوند از رنگ تکـــراریت…


این روزهـــا دوره رنگین کمــــان هاست..!

http://www.smsjo.ir/wp-content/uploads/aks-ashegh9.jpg

متنفرم از انسان هایی که دیوار بلندت را می بینند


ولی به دنبال همان یک آجر لق میان دیوارت هستند که


تو را فرو بریزند !


تا تو را انکار کنند !


تا از رویـــت رد شـــوند


     

دنیا…

سوت پایان را بزن…

صداقت من حریف دروغ این زمانه نمی شود!!!

http://hohoalirezaaks.persiangig.com/hohoalirezaaks.blogfa%20(22).jpg

از کسی که دلش گرفته نپرسید: چرا؟!…..

آدم ها وقتی نمیتوانند

“دلیل ناراحتیشون” را بگویند

دلشون میگیرد….


     

بفهم لعنتی…..!

یکبار هم بفهم!! این اسمش قلب است….

همان که در دستت بازیش میدهی!

عروسکت را میگویم!!

اسمش قلب است…..می تپید قبل از تو!

رنگ داشت!امید داشت…..!!!

تو سردش کردی…سنگش کردی….تنگش

کردی….دیگر نفس ندارم!!! پس بده…..

من قلبم را میخواهم…!

بعضی ها گریه نمی کنند

اما از چشم هایشان معلوم است

که اشکی به بزرگی یک سکوت

گـــــوشه ی چشمشان به کمیـــــن نشسته


     

او هـــــم آدم اســـــت

اگر دوســـــتت دارم هایت را نشـــــنیده گرفت

غـــــصـــــه نـــــخور

اگـــــر رفـــــت گـــــریـــــه نـــــکـــــن

یـک روز چــشــم های یک نــفـــر عاشــقــش میکند

یک روز معــــنی کــــم محــــلی را مــــیفهمد

یک روز شکــــستن را درک مــــیکند

آن روز میـــــفهـــــمـــــد کـــــه

آه هایی کـــــه کشـــــیدی از ته قلبـــــت بوده . . 

هیچ وقت نباید به اجبار خندید !

گاهی بــاید تا نهایت آرامش گــریه کرد …

لبخـــــند بعد از گریه ؛

از رنگــــین کمــــآن بعد از بـــآران هم زیبـــاتره …


     

مردانگی ات را

با شکستن دل دختری که دیوانه ی توستثابت نکن

مردانگی ات را

با غرور بی اندازه ات به دختری که عاشق توست ثابت نکن

مردانگی را

زمانی میتوانی نشان دهی که دختریبا تمام تنهایی اش

به تو تکیه کردهو با تکیه به غرور تو به قدرت تو

در این دنیای پر از نامردی

قدم بر میدارد !!!

دنیا

ارزش پا کوبیدن

به شکمت را نداشت

ببخش مرا مادر...


     

شب های اینجا آنقدر دلگیر است

که سوت های قطارهای نیمه شب....

هر آدمی را وسوسه می کند که برود

و هیچ وقت باز نگردد...


     

همیشه تو چنین روزایی 

یه جورایی از خوشحالی پر در میاوردم و لحظه شماری میکردم 

شش روز دیگه تولدمه و من برای اولین بار هیچ 

ذوقی ندارم 

چرا این کارو باهام کردی .؟؟؟؟.. فک میکنم یه جسم سرد شدم..

گاهی وقتا فک میکنم اگه دوستم رو نداشتم چی میشد 

شاید 

انقد دردودلم رو تو خودم میریختم که خفه میشدم 

چرا انقدر تو زندگیم سوال بی جواب دارم 

کاش یکی بود و جواب همه رو بهم میداد 

 

نمیتونم غمو باور بکنم ..منم از هرچی غمه خسته شدم

همه جا بوی دروغ و تهمته ..دیگه از رنگ و ریا خسته شدم

ای خدا خسته شدی از غم من؟ 

منم از هرچی دعاست خسته شدم

همه مدعی میشن که عاشقن ..چه کنم؟از ادعا خسته شدم

از وفای پرجفا خسته شدم..اینجا اسم آشنا غریبه شد

از غریبو آشنا خسته شدم..ای خدا منو ببر به آسمون

ذیگه از زمینیا خسته شدم


     

گاهی اوقات تو زندگی 

تو اوج ناراحتی فقط و فقط 

دلت می خواد خیلی ناگهانی یکی محکم بغلت کنه و 

بگه غصه نخور من همیشه پشتتم 

هر چقدر هم کم باشه اما تو اون لحظه 

همین که یکی رو پشتت حس میکنی 

قد یه دنیا ارزش داره 

اونجاست که از هر چی غم و ناراحتی چیزی تو دلت نمیمونه 

اما نمیدونم چرا چیز به این سادگی رو

هیچکس بلد نیـــــــــــست


     

اگر روزی داستانم را نقل کردی بگو:

بی کس بود اما کسی روبی کس نکرد،

تنها بود اما کسی رو تنها نذاشت،

دلشکسته بود اما دل کسی رو نشکست،

کوه غم بود ولی کسی رو غمگین نکرد و

شاید بد بود ولی واسه کسی بد نخواست…

تنهــایـم...اما دلتنگ آغــوشی نیستم

خستــه ام...ولـی به تکیـه گـاه نمـی اندیشــم

چشــم هـایـم تـر هستنــد و قــرمــز

ولــی رازی نـدارم

چــون مدتهــاست دیگــر کسی راخیلــی دوست ندارم...!


     

شاید آرام تـر می شدم

فقـط و فقــط …

اگر می فهمیدی ،

حرفهایم به همین راحتــی که می خوانی

نوشته نشده اند !!!

هیچ انتظاری ازکسی ندارم

هیچی برایم مهم نیست

این نشان دهنده قدرت من نیست!

مسئله ، خستگی از اعتمادهای شکسته است ..

انقدر فریاد میزنم تا گوش دنیا کر بشه 

انقدر میگم که شاید چشم خدا هم تر بشه 

انقدر میگم که صدام برسه به کل زمین 

دعا کنید بارون بیاد دعا کنید

آمیـــــــــــن 


     

خدآیــــــــآ ....

مے خواهمـــــــــ اعتــــــــراف کــــــنَـم !

دیگـــر نمے توآنــــَمـــ ؛خسته  اَمـــــــــ ....

مــَن اَمآنتـــــــــ دآر خوبے نیـωـتـم ،

" مًـــــرآ " از مـن بگیر .... مآلہ خودتـــــــ 

مــَن نمے تــًوانــَم نگهشــ دارم ... !!!

خـــــ ــــدایا مــ ــمنون

که مــــرا در حد ایوبـــــ میبینی

ولی تمامشــ کن!

دیگــــر بریده ام…

     

درد تنهایی کشیدن

مثلِ کشیدنِ خطهایِ رنگی‌ روی کاغذِ سفید

شاهکاری میسازد به نامِ دیوانگی...!

و من این شاهکارِ را به قیمتِ همهٔ فصلهایِ قشنگِ زندگیم 

خریده ام

تو هر چه میخواهی‌ مرا بخوان

دیوانه

خود خواه

بی‌ احساس 

نمیــــــــفروشــــــــــم​..!  

 

ڪاشـــــ فقط بوבـے 

وقتـے بغض مـےڪرבم! 

بغلم مـےڪرבـے و مـےگفتـے...

ببینمـــــ چشمـــــاتو

منـــــو نگاه کـטּ...

اگه گریـ ـہ کنـے قهـــــر مـےڪنم میرمـــــا!!


     

چــِــه خــُــوبْ مـــیــــشُــــدْ تـُـــو هــَــمــــیــــنْ رُوزآ ...

خــــُــدآ مــــیــُــومــَــدُ وُ بـــــغلـــــم مــــیــــکـَـــرْدُ و

بــَــعْــــدْ مــــیــــگــُــفْــــتْ:

ایــــن چــَــنـْـــدْ وَقـْـــتْ دآشْــــتـَـــمْ

بــــآهــــآت شـُـــوخــــی مــــیــــکــَــرْدَمْ...

بــِــبــــیــــنـَـــمْ جــَــنــْــبـَـــشــُــو دآری یــــآ نــَــه... :

 


     


گآهی دِلــَت نــِمیخوآهــَد . . .؛

دیــروز رآ بِه یآد بــیآوَری . . .؛

اَنگــیزه ای بــَرایِ فــَردآ هـَم نــَدآری . . .!!!
...
وَ حآل هــَم کِه . . .؛

گآهی فــَقــَط دِلــَت میخوآهــَد . . .؛

زآنوهایــَت را تــَنگ دَر آغوش بــِگیری . . .؛

وَ گوشــِه ای اَز گوشــِه تــَرین گوشـِه ای کِه می شــِنآسی . . .؛

بــِنـِشینی وَ فــَقــَط نــِگآه کــُنی . . .!!!

گآهی دِلگــیری . . . ؛

شآیــَد اَز خودَت


     

چقدر بده تو زندگی 

یه نفر باشه که همیشه سرکــــــــــوفت گذشته ها رو بهت بزنه 

الان از این گذشته لعنتی دلم گرفته 

با یه بغض 

که با این غرور لعنتی نمیزارم بترکه 

من ناامید نیستم!!!

 
هر شب پر از امید میخوابم...

 
هر شب میخوابم به امید اینکه دیگر بیدار نشوم!!!

     

تو چه گفتی سهراب؟

قایقی خواهم ساخت ...

با کدوم عمر دراز؟

نوح اگر کشتی ساخت، عمر خود را گذراند

با تبر روز و شبش، بر درختان افتاد

سالیان طول کشید، عاقبت اما ساخت

پس بگو ای سهراب ... شعر نو خواهم ساخت

بیخیال قایق ....

یا که میگفتی ....

تا شقایق هست زندگی باید کرد؟

این سخن یعنی چه؟

با شقایق باشی.... زندگی خواهی کرد

ورنه این شعرو سخن

یک خیال پوچ است

پس اگر میگفتی ...

تا شقایق هست، حسرتی باید خورد

جمله زیباتر میشد

تو ببخشم سهراب ...

که اگر در شعرت، نکته ای آوردم، انتقادی کردم

بخدا دلگیرم، از تمام دنیا، از خیال و رویا

بخدا دلگیرم، بخدا من سیرم، من جوانی پیرم

زندگی رویا نیست

زندگی پردرد است

زندگی نامرد است، زندگی نامرد است!


     

نمـــــیـدانــــی،

چه دردی دارد !

وقـــتـی ..

حــــالـم ..

در واژه هــا هــم نــمی گنــــجــد …! 

دروغـــ رو هــمــه مــیــگـــن ؛

امــا اونــجــاش بــه آدم فــشــار مـــیــاد

کــه هــمــراه بــا شــنــیـــدن ِ دروغ

خــر هـــم فـــرض بــشـــی …


     

صبر کن آدم برفی...

تو تازه متولد شده ای برای تمام شدن زود است...

خوش به حالت! کسی هسـت تو را با محبت گـرم کند،

 تو را در حضورش ذوب کند...

من اما ذوب می شوم، نه از گرمایی، نه با محبت...

فقط از سرمای آدمیان...

هرگز نگو که دوست داری

اگر حقیقتاً بدان اهمیت نمی دهی

درباره احساست سخن نگو ، اگر واقعا وجود ندارد

هرگز دستی را نگیر وقتی قصد شکستن قلبش را داری

هرگز نگو برای همیشه وقتی می دانی که جدا می شوی

هرگز به چشمانی نگاه نکن وقتی قصد دروغ گفتن داری

هرگز سلامی نده وقتی می دانی

که خداحافظی در پیش است

قلبی را قفل نکن وقتی کلیدش را نداری

به کسی نگو که تنها اوست وقتی در فکرت به او خیانت میکنی


     

آری از پشت کوه آمده ام...
چه می دانستم این ور کوه باید برای ثروت، حرام خورد؟!
برای عشق خیانت کرد
برای خوب دیده شدن دیگری را بد نشان داد
برای به عرش رسیدن دیگری را به فرش کشاند
وقتی هم با تمام سادگی دلیلش را می پرسم....
 می گویند: از پشت کوه آمده!
ترجیح می دهم به پشت کوه برگردم و 
تنها دغدغه ام سالم برگرداندن 
گوسفندان از دست گرگ ها باشد،
 تا اینکه این ور کوه باشم و گرگ!


     

کسی هست آغوشش را،

شانه هایش را

به من قرض بدهد !

تا یک دل سیر گریه کنم؟!

بدون هیچ حرف و سوال و جواب و دلداری و نصیحتی ؟

همیشه نمی شود

زد به بی خیالی و گفت:

تنهـــــــــــا امده ام ٬ تنهـــــــا می روم...

یک وقت هایی

شاید حتی برای ساعتی یا دقیقه ای...

کم می اوری

دل وامانده ات یک نفر را می خواهد! 

اما تـــــــــــــــو همیشه وقتی باید باشی نیستــــــی 


     

פֿـבایـآ وقــتـے בلت مـے گـیره چیڪار میکنـے... 

میرے یـﮧ گوشـﮧ مـے شینـے....

هـے با نگـآت بازے مـے ڪنـے ڪـﮧ...

یـاבت برـﮧ مـے פֿـواستـے گـریـﮧ ڪنـے...؟!

یـﮧ لیواלּ آب مـے خـورے ڪﮧ ...

همـﮧ بغضـاتـو قـورت بـבے...؟!

انـوقت یـآבت میـآد خــבایـے و بـایـב تنهـا باشـے...؟ 

פֿـבاجـوלּ לּـمیــבونـے...

ایـלּ روزا چقــد פֿـבا بوבمــ

 

لبــخَنـב بزَن…

بـבون انتظـــآر پاسخـﮯ از בنیــــآ…. 

بـבان روزی בنیا آنقَـבر شَرمَنـבه مـ ﮯشوב کــِ بهـ جـــآﮯ پآسخ 

لبــخَنـבت 

بآ تَمـــــآم سازهــــــآیَت مـﮯ رَقصَـב… 


     

می بخشم کسانی را که هرچه خواستند بامن ، 

بادلم و با احساسم کردند  

و مرا در دور دست خودم تنها گذاشتند  

اما از آنها سپاسگذارم که یادم دادند: 

چطور زندگی کردن را  

حتی اگر بهترین ها را از دست بدهم  

این زندگیست که بهترینهای دیگر را برایم میسازد  

یادم دادند: 

آنرا یخواهم که به التمـــاس آلوده نباشد ... 

حتی زندگی  

پروردگـــارا  

به من بیاموز در طول عمرم 

آهی نکشم برای کسانیکه دلـــم را شکستند

 


     

آن قدر مرا سرد کرد …

از خودش ..

از عشقش ..

که حالا به جای دل بستن یخ بستم …

حالا به سمت احساسم نیا که لیز میخوری !!


     

دلــــــــــــــــــگیرم 

دست خودم نیست اما 

از خودم  و  دنیام  و سرنوشتم بیزارمــــــــــــــــــــ

دوست جونی ها شرمنده چند وقتی خیلی دیر به دیر میام 

و کامنت هاتون رو دیر جواب میدم 

هفته دیگه هم امتحانام شروع میشه 

اگه دیر جواب دادم شرمنده همتون  

هر وقت بتونم سر میزنم 


     

کوچه های اینجا خیس خیس شده 

گاهی وقتا که ناراحتم خیلی اتفاقی هوای اینجا هم بارونی میشه 

گاهی وقتا فک می کنم خدا هم دلش برای من می سوزه 

اما اینا همش فکره

دلم می خواد بدون کفش  برم زیر بارون و کلی راه برم

تا خیس خیس بشم  

کاش بدون اینکه چشای مردم بهم خیره شه

می تونستم کلی داد بزنم 

شاید اینطوری خدا صدام رو بشنوه 

آخه می گن وقتی بارون میاد خدا بیشتر به بنده هاش نگاه می کنه 

 


     

امروز روزیه که یه زمانی توش از شادی پر در آورده بودم

اما الان 

حسی برام نمونده تا بخوام خرج فراموشی ها کنم 

و این آزارم میده 

اینکه حتی تظاهر به فراموشی کنی هم عذاب آوره 

اما انگار واقعا هیچکس جز خودم یادش نیست 

چه سخته یه زمانی

چنین روزی از خوشحالی تو آسمونا باشم  

و یه زمان دیگه هم چنین روزی

 هیچکس رو نداشته باشم که کنار دلشکستگی هام باشه 

راستی دوست جونی ها این هم دوتا آهنگ غمگین 

که از نظر من بد نیست 

milad kiyani

amin rostami  


     

خدایا بر لبم لبخند اگر باشد…

اندرون سینه اندوهی فراوان است..

خوب می دانی، که این لبخندهای تلخ…

به کامم هیچ شیرینی نمی بخشد..

خداوندا تو آگاهی ز پندارم…

قلبی دارم خسته از تپیدن

مــــی گــــویــنــد ســـــاده ام ..!

مـــی گـــویـــنـــد تــــو مــــرا با یــک نــگــاه ..

یـــک لبـــــخـنـــد ..

بــه بــازی میـــــگیــــری ..!

مــــــی گـــــوینــــد تـــرفنــدهـــایت ، شـــیطنـــت هــــایت ..

و دروغ هایـــت را نمــــی فهمــــم ..

مــــــی گویند ســــاده ام ..!

اما مــــــــن فـــــقــــــط ساکــــــــتم

همیـــــــــن!

درد فرآوان دارم

و آنــــها ایــــن را نمـــــــیفــــهمنــــد ..!!‬

گاهی عمر تلف میشود به پای یک احساس

گاهی احساس تلف میشود به پای عمر

و چه عذابی می کشد کسی که

هم عمرش تلف میشود

هم احساسش…


     

کـــــــــــم بــاش

از کم بودنت نتــــــــرس

اونی که اگـه کم باشی ولــــــــت میکنه

همونه که اگه زیـــاد باشی حیفو میلت میکنه. . .

 

خبر از من داری؟…

خبر از دلتنگی های من چطور؟

و آن پروانه های شادی که در نگاهم بودند…

خبرش رسیده که مرده اند؟

هیچ سراغ دلم را میگیری؟

کسی خبر داده که آب رفته ام از خستگی؟

مچاله ام از دلتنگی؟

آه… که هیچ کلاغی نساختیم میان هم

وجدانت راحت…

خبرهای من به تو نمی رسد…


     

وقتی چاره ای نمی ماند!

وقتی فقط میتوانی بگویی

هرچه باداباد

حتی اگر دل کوه هم داشته باشی

گریه ات میگیرد …

دلـــــــم مـــــی خــــــواهـــــــد

زنــــــدگــــی ام را موقـــتــــــــ بــدهـــــــم

دســــتـــــ یــــک آدم دیــــگــر

بـگــــــــویــــم تــــو بــــازی کـــــن تــا مـــن برگـــردم

نــســــوزیـــهـا..؟!

یه وقتا اینقد آدم زندگی ایش غمناک میشه

که دوس داره یکی یوهو بگه….کاااااات….عالی بود عالی…

خسته نباشین بچه ها…واسه امروز بسه!


     

گاهی دلت از سن و سالت می گیرد

میخواهی کودک باشی

کودک به هر بهانه ای به آغوش غمخواری پناه می برد

و آسوده اشک می ریزد

بزرگ که باشی

باید بغض های زیادی را بی صدا دفن کنی …

بهم گفت کمى از حال و روزت بگو

و من سکوت کردم

و سکوت کردم و سکوت کردم ،

اونقدر سکوت کردم که مطمئن شدم

چیزى رو از قلم ننداختم !


     

شاید خیلی وقتا تو زندگی کاری رو می کنی 

و بعدش متوجه میشی 

واسه اون طرفی که این کارو کردی 

نه کارت ارزش داره نه خودش لیاقت انجام اون کار 

تازه اون وقت کلی منت رو سرت می مونه که

کی بهت گفته بود این کارو کنی 

اینجاست که آدم  پشیمون میشه  از خوب بودن 

به قول یه آشنا من هم زیادی خوبم 

واسه کسی که ارزش نداره 

خیلی کارای بیخود میکنم و همه رو از خودم میرنجونم 

خیلی واسم زور داشت 

آخه چرا اون نباید به خاطر من یه بار دست به کاری بزنه 

دلم یه مرگ میخواد 

یه مرگ ساده و راحت 

 


     

امشب غــم هــا . . .

برایـم مهــمانــی گــرفتــه انـــد . . .

و مـــن میخــواهـــم بتــرکـانــم . . .

همــه ی بغــض هایـــم را . . .

 

بعضی وقتا مجبوری تو فضای بغضت بخندی

دلت بگیره ولی دلگیری نکنی

شاکی بشی ولی شکایت نکنی

گریه کنی اما نزاری اشکات پیدا بشن …

خیلی چیزارو ببینی ولی ندیدش بگیری …

خیلی ها دلتو بشکنن و تو فقط سکوت کنی …


     

خـــــــــــــــداااااااا

با دل خون و چشم خیس به تو میسپارمش اسون نیست

نفسم توی دستات باشه

نزا یه نفسم تنها شه

نگرانت کنه هر لحظه که با هر چیزی دلش میلرزه

تو به جای من بهش عادت کن تو خیال منو راحت کن
  
خــــــــــــــــــــــــــــدااااا
 
به تو میسپارمش تا وقتی میگیری دستاشو تو سختی

تا بزاره رو هم چشاشو      تو به جام نگرانش باش و
 
تو خدایا حواست باشه          نزا یک نفسم تنها شه

نزا کم شه یه تار موشو        
اگه سرده بپوشون روشو

خــــــــــــــــــــــــدااااااااا

اگه خرده گره به یه دست دیگه بازم اسم منو اشتباهی میگه

اگه سخته برام اگه دوست دارمش گریه میکنمو به تو مسپرمش
 
واقعا واقعا با این شعر ایول داره اگه دوست داشتید دانلود کنید
 
 
این هم از کل آلبومش که پیشنهاد می کنم حتما دانلود کنید 
 

     

می شود باران ببارد؟

همین امشب!

قول می دهم فقط قطره های پاکش را بغل کنم!

و بی هیچ اشکی دستهایش را بگیرم

قول می دهم

فقط بویش را حس کنم!

اصلا اگر ببارد

فقط از پشت پنجره نگاهش می کنم

قول می دهم برایش شعر نگویم

فقط... می شود؟امشب.... ؟

خدایا

دلم به اندازه تمام روزهای بارانی گرفته

سلام روزگار... چه میکنی با نامردی مردمان.. 

من هم ..اگر بگذارند ... 

دارم خرده های دلم را... 

چسب میزنم... راستی این دل ... 

دل می شود ؟


     

آدما گاهی لازمه
 
چند وقت کرکره شونو بکشن پایین

یه پارچه سیاه بزنن درش

و

بنویسن:

کسی نمرده
 
فقط دلم گرفته

     

هیچکس با من نیست !…

مانده ام تا به چه اندیشه کنم…

مانده ام در قفس تنهایی…

در قفس میخوانم…

چه غریبانه شبی ست…

شب تنهایی من!…


 

سهراب :

گفتی چشمها را باید شست ! شستم ولی…..

گفتی جور دیگر باید دید! دیدم ولی…..

گفتی زبر باران باید رفت رفتم ولی…..

او نه چشم های خیس و شسته ام را

نه نگاه دیگرم را هیچکدام را ندید

فقط در زیر باران با طعنه ای خندید و گفت :

دیوانه باران زده


     

 

شقایق گفت با خنده نه تبدارم، نه بیمارم

گر سرخم، چنان آتش حدیث دیگری دارم 

 

شعرش خوشگله اما چون زیاد بود

گذاشتم ادامه مطلب 


     

میدونی خدا 

تو دنیات 

گاهی اوقات آدما به جایی می رسن که دلشون می خواد

داد بزنن و بگن

"بســـــــــــــــــــــــه دیگه نمی کشم" 

میدونی من به اونجا رسیدم 

صدای خورد شدنم رو حس می کنم 

اما عرضه ی فریــــــــــــــــــــــــــــــاد زدن ندارم 

شاید اگه داد بزنم سریع بیای 

ولی مثل آدمی شدم که می خواد داد بزنه و انگار

یکی جلو دهنش رو گرفته 

واست نوشتم چون نتونستم داد بزنم 

حس بــــــــــــدی دارم 

تنهایی شکستن با وجود اینکه بدونی

چند نفر دوست دارن خیلی بده 

اینکه فقط به خاطر اونا تحمل کنی 

و بازم مثل همیشه در جواب سوالاشون بگی

خیلی خوبـــــــــــــــــم و بزنی زیر خنده 

تو دنیات ماسک زندگیت بهم چسبیده خدا 



     

غــ ـــربـتـــــــ رانـبایـ ـد

درالـ ـفبـای شـهرغـ ـریـبـــــ جــستجـ ـوکــ ـرد

هـ ـمیـن کـهـ عـ ـزیـ ـزتـــــــــ نـگاهـش را

بـهـ طـ ـرفـــ دیـ ـگـ ـریـــــــــ کـــ ـــرد

تـ ـوغـ ـریـبـیــــــــــــ...

دوستــی هـا کمرنــگ ..

بــی کســی ها پیــداست ..

راسـت گفتــی ســهراب ..

آدم اینــجا تنـــهاست ..

     

من یاد گرفته ام

وقتی بغض می کنم

وقتی اشک می ریزم

وقتی میشکنم

منتظر هیچ دستــــــــــی نباشم

وقتی از درد زخم هایم به خودم می پیچم

مرهمی باشم بر جراحتــــــــــم 

نــــامــــردهــــا

چـــــند بُـغــض ؟ ” بـه یــک گــــلو …!؟



     

گـاهـی دلِـت مـیـخـواد هـمـه بـغـضـات

از تــو نـگـاهِـت خـونـده بـشـه

کـه جـسـارت گـفـتـن کـلـمـه هـا رو نـداری…

امـا یـه نـگـاه گُـنـگ تـحـویـل مـیـگـیـری

و یـه جـمـلـه مِـثـلـه: چـیـزی شـده ؟؟؟!

اونـجـاسـت کـه بـُغـضـتـو

بـا یـه لـیـوان سـکـوتـت سـر مـیـکـشـی

و بـا لـبـخـنـد مـیـگـی :

نــه هـیـچـیــ…!

 


     

پیرمردی تنها در مینه سوتا زندگی می کرد .

او می خواست مزرعه سیب زمینی اش راشخم بزند

اما این کار خیلی سختی بود .تنها پسرش که می توانست به او کمک کند

در زندان بود پیرمرد نامه ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد

پسرعزیزم من حال خوشی ندارم چون امسال نخواهم توانست سیب زمینی بکارم

من نمی خواهم این مزرعه را از دست بدهم، چون مادرت

همیشه زمان کاشت محصول را دوست داشت. من برای کار مزرعه خیلی پیر شده ام.

اگر تو اینجا بودی تمام مشکلات من حل می شد من می دانم

که اگر تو اینجا بودی مزرعه را برای من شخم می زدی

فردای آن روز پیرمرد این تلگراف را دریافت کرد

پدر, به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن , من آنجا اسلحه پنهان کرده ام

۴ صبح فردا ۱۲ نفر از مأموران Fbi و افسران پلیس محلی دیده شدند

و تمام مزرعه را شخم زدند بدون اینکه اسلحه ای پیدا کنند

پیرمرد بهت زده نامه دیگری به پسرش نوشت و به او گفت

که چه اتفاقی افتاده و می خواهد چه کند ؟

پسرش پاسخ داد : پدر برو و سیب زمینی هایت را بکار،

این بهترین کاری بود که از اینجا می توانستم برایت انجام بدهم


     

با اینکه خیلی دوستت دارم اما ، دلم از تو گرفته ...

ببین چشمانم را که قطره های اشک بر روی آن نشسته

نه آرامم میکنی نه با قلبم مدارا میکنی ،

نه میگویی دوستم داری ، نه فکری به حال قلبم میکنی

اینگونه میشود که در لحظه های دلتنگی ام با غمها سر میکنم  

نه با صدای مهربان تو،

این حسرت است که در دلم نشسته از سوی تو....

هر چه خودم را به بی خیالی میزنم نمیشود ، نمیتوان از تو گذشت،

نمیتوان به هوای نبودنت در ساحل بی قراریها نشست ،

تنها میشود بی تو ، بی نفس دفتر زندگی را برای همیشه بست!

با اینکه خیلی دلم از تو گرفته ، بغض گلویم را گرفته ،

اما نمیدانی ، تو نمیدانی که چه عشقی در دلم نهفته !

آن روزی که آمدی و مرا در آغوش گرفتی ،  

با تمام وجود مرا در میان گرفتی گذشت ،

چه زود رفت آن حس زیبای عاشقانه ،  

چه زود عشقمان شد ، یک قصه عاشقانه ...

با اینکه دلم از تو گرفته ، بدان که خیلی دوستت دارم ،

من که جز تو کسی را در این دنیا ندارم ، ای بی وفای من ،

مرا هم نگاه کن ، تو  فقط با من باش،

بعد از آن هر چه دلت خواست با قلبم بازی کن!


     

خدایا...

بابت آن روز

که سرت داد کشیدم متاسفمـــــــــ...

من عصبانی بودم 

برای انسانی که تو میگفتی 

ارزشــــَش را ندارد و مــــــــــن پا فشاری می کردم

"گـاهــی فـقــط بـایـد لـبـخند بـزنـی و رد شوی،

بگذار فـکــر کـنــند نفهمیدی...


     

بســـ کنــــ سآعتــــ…..

دیگــــــر خستـهـ شده امـــ….

آرهـ مَنـ کم آورده امــ….

خودمــ میدآنمــ کهـ نیستـــ…

اینقدر بآ بودنتـــ نبودنشــ رآ به رُخـــَم نکشـــ!

بعضی آدمها یهو میان…

یهو زندگیت و قشنگ میکنن…

یهو میشن همه ی دلخوشیت…

یهو میشن دلیل خنده هات…

یهو میشن دلیل نفس کشیدنت..!

بعد همین جوری یهو میرن…

یهو گند میزنن به آرزوهات…

یهو میشن دلیل همه ی غصه هات و همه ی اشکات…

یهو میشن سبب بالا نیومدن نفست…


     

من فقط دارم سعـے مـےکنم همرنگ جماعت شــوم

 
 اما مـےشود کمے کمکم کنـےـد....

 آے جماعتــــ ....!

 شما دقیقآ چـﮧ رنگـے هستـےـد...؟؟!!
  
 
لیاقت میخواهد...

بودن در قلب دخترکی که تمام دنیایش ،

حرف های نزده اش است...!!!

     

دیـــروز ، همیـــن حوالـــی

زلـــزله ای آمــد…

حـالا همـه حـالـمــ را می پـرسند !!!

بـی خـبـر از اینـ ـکـه ” مــن”

بـه ایـن لـرزیـدنـهـا

سالهـاسـتــ کـه عـادتـــ کـرده امـــ…

بـه لـرزشـهای شـدید شـانه هایـمــــ

و تـرکــــهای عمــیــق قــلــبــمـــ…

امـّـا هنـوز ” خـــوبــم !!! “


     

بچه بودیم از آسمان باران می آمد

بزرگ شده ایم از چشمهایمان می آید!!

بچه بودیم دل درد ها را به هزار ناله می گفتیم همه می فهمیدند

بزرگ شده ایم درد دل را به صد زبان به کسی می گوییم ...

هیچ کس نمی فهمد....

بچه بودیم بستنیمان را گاز می زدند قیامت به پا می کردیم!

چه بیهوده بزرگ شدیم...

روحمان را گاز میزنند می خندیم


     

تمام تنم می سوزد از زخم هایی که خورده ام

دردِ یک اتفاق که شاید با اتقا قِ تـو

دردش متفاوت باشد ویرانم می کند

من از دست رفته ام ، شکسته ام

می فهمی ؟

به انتهایِ بودنم رسیده ام 

اما اشک نمی ریزم

پنهان شده ام پشتِ لبخنـدی که درد می کند


     

 

خدایا توازدشواری زندگی وانسان بودن آگاه بودی

ومی دانستی اززجر غصه خوردن

ازحس تلخ جدایی هم آگاه بودی

می دانستی که ضعیفم وزود شکسته می شوم

می دانستی که گذشته برنمی گردد وفقط خاطرات تلخش را

به جای می گذارد

خدایا می دانستی که اگر ضعف ایمان داشته باشم

سختی ها مرا ازتو دور می کند وشاید هم جدا

می دانستی که پاهایم زود خسته می شوند

نفسم بریده می شود و

طاقتم طاق..

ومی دانستی که ممکن است  بنده ی ناشکر توباشم

خدایا توما رادوست داشتی وداری ولی چه دوست داشتن عجیبی

دوست داشتنت هم یگانه است ومانندش را دراین عالم نمی یابم

ولی با این همه بازمرا آفریدی..........


     

ببـــار بـــاران 

یــاریم کن وبپوشـــان اشکــهایم را 

نمیدانم تو بیشتر دلتنگی یا من؟ تو همراه دلتنگی هایت 

فریاد میزنی

اما من محکوم به سکوتم، این است فرق من و تو 

آنقدر احساس وصبرم سرد وگرم شده اند  که بیچاره دلم هم

در حال انفجار است

طفلک به تنگ آمده .. 


     

ϰ-†нêmê§

جملات گریه دار

جمله های غمگین و گریه آور, جمله های غمگین

     آشپزی ام خوب نیست ؛ اشک پشت پا بریزم برایت ؟
:::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    چه حرف بی ربطیست که مرد گریه نمی کند
    گاهی آنقدر بغض داری که فقط باید مرد باشی تا بتوانی گریه کنی…
  :::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    عــطر ِ تَنت روی ِ پــیراهنـم مــانده ..
    امــروز بـویــیدَمَش عمــیق ِ عمــیق ِ!
    و با هـر نـفس بـغــضم را سـنگین تر کردم!
    و به یــاد آوردم که دیـگر ، تـنـت سـهم ِ دیگری ست…
    و غمــت سـهم ِ مــن!
 :::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    دلم بهانه ای میخواهد برای ادامه زندگی…
    مثل یک بوسه عاشقانه که یادم بیاورد هنوز زنده ام !
 :::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    راه میروم و شهر زیر پاهایم تمام میشود !
    تو … هیچ کجا نیستی…
 :::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    بهار من مرا بگذار و بگذر
    رهایم کن برو دلدار و بگذر
    من عادت می کنم اینجا به غمها
    مرا پر کن از این اجبار و بگذر…
:::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    کاش یکی پیدا میشد که وقتی میدید گلوت ابر داره و چشمات بارون ، به جای اینکه بپرسه “چته ؟ چی شده ؟” ؛ بغلت کنه و بگه “گریه کن” …
 :::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    حتی دوباره لبخند زدن هم دل میخواهد که من دیگر ندارم !
  :::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    تو را هرگز آرزو نخواهم کرد، هرگــــــــز …
    چون محال میشوی مثل همه آرزوهایم !
   :::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    دنیا اونقد کوچیکه که آدمایی رو که ازشون متنفری هر روز میبینی
    ولی اونقدر بزرگه که اونی که دلت می خواد رو هیچوقت نمیبینی …
:::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    خاطرات آدم مثل یه تیغ کند میمونه که رو رگت میکشی!
    نمیبره اما تا میتونه زخمیت میکنه
  :::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    دیر آمدی ؛ بودنم در حسرت خواستنت تمام شد …
  :::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    دیار عاشقی هم شهر هرت داره !
    خیلی راحت دل می دزدن ، دل می برن ، دل می شکنن …
  :::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    آنکه می رود فقط می رود ولی آنکه می ماند درد می کشد ، غصه می خورد ، بغض می کند ، اشک می ریزد و تمام اینها روحش را به آتش می کشد و در انتظار بازگشت کسی که هرگز باز نخواهد گشت آرام آرام خاکستر می شود …
    آری ، این است خاصیت عشق یک طرفه …
 :::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    گاهی از خیال من گذر می کنی …
    بعد اشک می شوی …
    رد پاهایت خط می شود روی گونه ی من …
:::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    به من گفت برو گورِت رو گم کن …
    و حالا هر روز با گریه به دنبال قبر من می گردد !
    کاش آرام پیش خودت و زیر زبانی می گفتی :
    “زبانم لال !”
 :::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    اولین خنده ز بی دردی بود
    آخرین گریه ز بی درمانی
 :::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    من که به هیچ دردی نمیخورم …
    این دردها هستند که چپ و راست به من میخورند …
 :::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    نمیدانی چه حالب دارم “من” وقتی که از “من” حال “تو” را میپرسد…
   :::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    من مرده ام … به نسیم خاطره ای ، گاهی تکانی می خورم … همین
:::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    کاش بودی تا من نیز چیزی برای از دست دادن داشتم …
 :::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    استخوان هایم را به دانشمندان بسپارید …
    شاید بفهمند نه یخبندانی بود نه بیماری مهلکی !
    من از دوری تو منقرض شدم …
:::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    چند تکه از تو
    پریشان افتاد
    ته فنجانی که فالم را می گرفت…
    می گفت آرام نیستی
    و فردا هیچ نامه ای نخواهد آمد…
:::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    شبانه هایم برای تو
    عشق هم…
    خاطره ی مُرده ای باشد
    برای وقت های کسالت
:::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    شاید چشم های ما نیاز داشته باشند که گاهی با اشک های مان شسته شوند
    تا بار دیگر زندگی را با نگاه شفاف تری ببینیم…
:::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    خاطرات مثل یه تیغ کند می مونه…که رو رگت میکشی…
    نمیبره ، اما تا می تونه زخم میکنه…
:::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    خــوب ِ مــن ،
    همین جا درون شعرهایم بمان
    تا وسوسه یِ دوستت دارم هایِ دروغینِ آدمها مرا با خود نبرد
    به سرزمین هایِ دورِ احساس ؛
    من اینجا هر روز با تـو عاشقی می کنم بی انتها
    شعرِ من بهانه ایست برای مـا شدن دستهایمان
    تا تکرارِ غریبانه یِ جدایی را شکست دهیم
:::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    به سادگی رفـت ؛ نــه اینکه دوستم نداشت !
    نـــــــــه ، فهمید خیییییییلی دوستش دارم !
:::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    جان غمگین ، تن سوزان ، دل شیدا دارم
    آنچه شایسته عشق است ، مهیا دارم
    سوز دل ، خون جگر ، آتش غم ، درد فراق
    چه بلاها که ز عشقت من تنها دارم
:::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    درد اگر سینه شکافد ، نفسی بانگ مزن ! درد خود را به دل چاه مگو !
    استخوان تو اگر آب کند آتش غم ، آب شو ، آه مگو !
:::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    من ماندم و حلقه طنابی در مشت
    با رفتن تو به زندگی کردم پشت
    بگذار فردا برسد می شنوی
    دیروز غروب ، عاشقی خود را کشت

عشق تلخ

چــمدانــش در دســـــت ...!

وقتی چمدانش را به قصد رفتن بست،نگفتم عزیزم ، این کار را نکن .

نگفتم برگرد و یک بار دیگر به من فرصت بده .

وقتی پرسید دوستش دارم یا نه ،رویم را برگرداندم.

حالا او رفته ، و من تمام چیزهایی را که نگفتم ، می شنوم.

نگفتم عزیزم متاسفم ، چون من هم مقّصر بودم.

نگفتم اختلاف ها را کنار بگذاریم ،

چون تمام آنچه می خواهیم عشق و وفاداری و مهلت است.

گفتم اگر راهت را انتخاب کرده ای، من آن را سد نخواهم کرد.

حالا او رفته ، حالا او رفته ، و من

تمام چیزهایی را که نگفتم ، می شنوم.

او را در آغوش نگرفتم و اشک هایش را پاک نکردم

نگفتم اگر تو نباشی زندگی ام بی معنی خواهد بود.

فکر می کردم از تمامی آن بازی ها خلاص خواهم شد.

اما حالا ، تنها کاری که می کنم گوش دادن به چیزهایی است که نگفتم.

نگفتم بارانی ات را درآر... قهوه درست می کنم و با هم حرف می زنیم.

نگفتم جاده بیرون خانه طولانی و خلوت و بی انتهاست.

گفتم خدانگهدار ، موفق باشی،

خدا به همراهت . او رفت و مرا تنها گذاشت

تا با تمام چیزهایی که نگفتم، زندگی کنم.

 


       


_____________________________________________

 



 _____________________________________________

نمی دانم چند شب.. چند روز..
مدت هاست نه دستم به کار می رود و نه دلم سر به راه آرامش می گذارد.

نمی دانم از کِی.. از کجا...
اما شاید برگردد به آن وقت که از رویاهایت فوج فوج پرستوی مهاجر می گذشت
و به بدرقه شان
در کابوس هایم مشت مشت اسپندِ بی قرار، در تب نبودنت می سوخت.
پس چندان هم عجیب نیست
که این روزها هنوز دود دلتنگی به چشم من می رود و
تو با خیالی آسوده، خاطرات دلی چشم به راه را.. به باد می دهی.

نمی دانم چه وقت..
شاید یک روز صبح.. با طلوع خورشید..
با چشم های صبوری که حسرت یک پلک خواب راحت و داغ یک بیداری شیرین به دلش مانده..
ببینم عاقبت از این کوره راه تاریک عبور کرده ام و
در انعکاسِ وارونِ این زندگی،
دیگر حتی به یاد نمی آورم
چشمان درختی که ریشه در من داشت و سر به آسمان دیگری.

 

 


      

_____________________________________________

ما عــادت کـریـم وقـتـی تـوی خــونـه فــیـلم مـی بـیـنـیم ،

تمام که شد و بـه تـیتـراژ رسـید

دسـتـگاه رو خـامــوش مــی کـنـیـم...

یـا اگــه تـوی ســیـنما بـاشــیم ســالـن رو تــرک مـی کــنـیم .

مـا تـوی زنــدگـیـمون هـم هـیـچ وقــت کــســانی

کــه زحــمـت هـای اصــلـی رو بــرای مــا می کشن نـمی بـیـنیم ،

ما فـــقـط کــســانـی رو دوســت داریـم بـبـینـیم

کــه بــرامـون نـقـش بــازی مـی کـنن!

 


      

_____________________________________________

نخوان عاقد! نخوان!!

هزار بار هم صیغه ی عقد بخوانی

کسی که هزار و یک دل شیدای من است

محرم دیگری نمی شود...

محرمیت دل می خواهد

نه دلیل...


      

_____________________________________________

ﺍﻣﺸـــــﺐ ﺑـــهـ ﺩﻧــﯿــﺎ ﺑـﮕﻮﯾـﯿـﺪ ﻣــﺰﺍﺣـــــﻢ ﻧــﺸـﻮﺩ
ﺧــﺪﺍ ﺭﺍ ﺩﻋــﻮﺕ ﮐــﺮﺩﻩ ﺍمـــ
ﺑـــﺎﯾـــﺪ ﺣـــــــﻞ ﺷـــﻮﺩ ﺍﺧـﺘـﻼﻓــﯽ ﮐـهـ ﺩﺍﺭﯾـﻢ !! ؟

 

 

تـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــمـــــــــام راه را بــا او آمــده بــــــودم
چـــــــــــــــــــــــیــزی نـــــمانــــده بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــود
خـــــــــــــــدا چـــقـــــــدر دیـــــــــــر یـــــــادش آمـــــد
او قــســـــمــــت مــــــن نــــیــــســــــــتـــــــــ

 


      

_____________________________________________


ﻣــﻦ ﺍﯾـ ـﻦ ﺭﻭﺯﻫـﺂ ﺗﻠـ ـﺦ ﺗـﺮ ﺍﺯ ﻫﻤـ ـﯿﺸﻪ ﺍﻡ ...
ﻣــــــــــ ـﻐــــــﺮﻭﺭﺗـﺮ ...
ﺭﻭﺯﮔـ ـﺂﺭ ﺍﯾـ ـﻨﻄـﻮﺭ ﻣـ ـﺮﺁ ﺑـﺂﺭ ﺁﻭﺭﺩﻩ ...
ﻫـﺮ ﺑـﺂﺭ ﮐـ ـﻪ ﺯﻣﯿـﻦ ﻣـ ـﯽ ﺧـﻮﺭﻡ ﻭ ﺑـ ـﻠﻨﺪ ﻣــﯽ ﺷـﻮﻡ ...
ﻣـ ـﻐـﺮﻭﺭﺗـﺮ ﺍﺯ ﭘـ ـﯿـﺸﻢ ...
ﺩﺁﺭﻡ ﯾـﺂﺩ ﻣـ ـﯽ ﮔﯿـ ـﺮﻡ ﺍﺣﺴـ ــﺂﺳـﺂﺗﻢ ﺭﺁ ﺑـ ـﻪ ﺭﻭﯼ ﮐـ ـﺴﯽ ﻧـﯿﺂﻭﺭﻡ !...
ﺷـ ـﺂﯾﺪ ﺁﺭﺁﻡ ﺷـ ـﻮﻡ ﺑـﻪ ﻫـ ـﻮﺁﯼ ﺍﯾـ ـﻨﮑﻪ ﮐـﺴﯽ ﭼـ ـﯿﺰﯼ ﻧـ ـﻤﯽ ﺩﺁﻧﺪ
ﻏـ ـﺮﻭﺭﻡ ﺩﺳـﺘـــــ ﻧﺨـ ـﻮﺭﺩﻩ ﺑـﻤﺂﻧـﺪ !!!
ﺧـ ـﻮﺩﻡ ﺭﺁ ﺳـ ـﺮﮔـﺮﻡ ﻣﯽ ﮐﻨـ ـﻢ ﺑـ ـﺂ ﻧﻮﺷـ ﺗﻪ ﻫـ ـﺂﯾﻢ ...
ﺻـ ـﺪﺁﯼ ﺷـ ـﺂﺩﻣـــــــــﻬﺮ ...
ﺷـ ـﻌﺮﻫـ ﺁﯼ ﻓــﺮﻭﻍ ﻭ ﺷـ ـﺂﻣـﻠﻮ ...
ﺷـ ـﺂﯾـﺪ ﺁﺭﺍﻡ ﮔـ ـﯿﺮﺩ ﺫﻫـ ـﻦ ﭘﺮﯾـ ـﺸﺂﻧﻢ ...
ﺍﻣـ ـﺂ ...
ﺑـ ـﮕﺬﺁﺭ ﮐﺴـ ـﯽ ﻧـﺪﺁﻧـﺪ ﺗﻤـ ـﺂﻡ ﺍﯾـﻨﻬﺂ ﺑـ ـﻬﺂﻧﻪﺍﻧﺪ ...
ﻣـ ـﻦ ﺩﺁﺭﻡ ﺍﺯ ﺍﺣﺴـ ـﺂﺳـﻢ ﻓـ ـﺮﺁﺭ ﻣـ ـﯽ ﮐﻨــﻢ


       

_____________________________________________

       خــــســـتـــهــ امــــ !!

               بـــاورکـــــــن !


                    خــــــســـتـهــ امــ !!


               لـــعــــنـــتــــیــــــ !!  


   از ایـــن ســوال هــای بــی جــواب کـه هـر لـحـظـه مـی پــرســم:


        یــعــنــــی الان کـــجاســــ ـ ـ ـ ـ ـــــت...!!

 

                          ┘◄ +

                                   تو خوبی
                                                میخندی
                                                            خوشبختی
                                                                           گوربابای من


      

_____________________________________________

امــــــروز از آن روزهــاســـت کــه دوســـتـــــــــــــ داشـتـم بــاشـــی..
صـبـح بـیـدار شـوم و چــشــمان مـــــست خوابـــت را بـبـینـم،
لبـخند بـــــزنم ...
خـــودم را کــش بدهــم،گلولــه شـوم در آغــوشــت ...
سرم روی ســینه ات باشد،
دســـــــــت هایم را دورت حلقه کنم،
دلـــــــــــــــــــــــــــــــــم نیاید جدا شوم؛
امـــروز را پیــشـت بمــانم . . .
امــــــروز از آن روزهــاست . . .

 

 شایــــد روزی ..
            من و تـــــــو در آغوش هم
                                 به این روزهای جدایی بخندیم ..!
                                                                به امیـــــد اون روز ...


       

_____________________________________________

ـهــــــــــــیـــــــــــــســـــــــــــ ...
هیـــــــچــی نـگــو!!!
فـقــــط بـغـلـمـــــ کـــن...
دلـــــم...
دلـــــــــم تـــنــگــــــــــ شــد ـه...
واســــه...
صـــــدای خــواب آلـودت...بـوی ِ ادکـلــنــت...دعــوا کــردنــت...
واســه وقــتـی زل میـزدی تـو چـشـمــام...قـلـقـلـک دادنـت...
واسـه چـشـماـت...
واسـه گـرمی دستـات...
صـدای نفسات دم گـوشم...
زمـزمـه هات زیـر گـوشـم...
واسه بغل کـردنـت که میگفتی تو فقط بـاید مـال مـن باشـی...واسـه بـوی ِ عطر تنت...
واسه قربـون صـدقه رفتنات...
وقتایی که بغلم میکردی...
بوسایِ خعلـی طولانــی...
واسـه وقتـایی کـه زل میزدی تو چشام و از شوق قلبـم میومـد تو دهنـم...
وقتایی که میگفتی چقـدر لـوسی تو...
واسـه...
واسه خودت...
واسه صدات...
واسه کسی که دیگه منو نمیخواد... .

 


┘◄ + میانــــــــــــ این همه آدمـــــــ
          چرا !!؟
                    چـــرا فقــط تــــــــو نبایـــد بـــاشی ؟


      

_____________________________________________

 

قــدر ســیـگـار را آن ســـربــازی مـیـدانـد کـهـ
در نــقـطـهـ صــفــر مـــرزیـــ در بــیـابـانـــیــــــ سـر پـسـتـــ اسـتـــ
و بــهـ هـــرکــجـــا کــهـ نــگــاه مــیـکــنــد،در عــمــقـــ بــرهــوتــــــــ
چــهــره خــنـدانــــ دوســتــــــ دخـــتــر ازدواجـــ کــرده اشــ را مــیـبـیـنـد
و در حــــســــرتـــــ رفـــیــقــیـــســتــــــ
بـــرایـــــ یــــکـــــــ نـــــــــــــــخ ســــــیـــگـــار...

   

 

مـــــــــــــــــــــــــــا رفـــــــتـــــــــــــیم ...!

این داستان ادامه دارد .


      

_____________________________________________

ﺍﻣﺸﺒــﻢ ﻣﺜــﻞ ﺷﺒــﺎﯼ ﺩﯾﮕـﻪ . .
ﺭﻭ ﺗﺨﺘـم ﺩﺭﺍﺯ ﮑﺸــیدم. . .(!)
ﺁﻫﻨﮕــــ گذاشتـم ﻭ ﺑـﺎﺯﻡ ﻓﮑــﺮ..
ﺑـﻪ ﺣﺮﻓﺎﯾـــﯽ ﮐــﻪ ﺑﺎﻫــﻢ ﻣﯿﺰﺩﯾــم…
بـه ﺍﯾﻨـﮑـﻪ خیلـی همراهــم بـودی….
بـه ﺍﯾﻨـﮑـﻪ حتــی یه نگاهــت برام یه دنیــا ارزش داره…
بـه ﺍﯾﻨـﮑـﻪ چقـدر باهم دعــوا کردیم و آشتــی کـردیم…
بـه ﺍﯾﻨـﮑـﻪ کلــی حرف تــوی دلم میمــونه و نمیتــونم بهــت بگـم…
بـه اینــکه دیگــه فرصــت زیادی نــدارم.....
ﺑـﻪ ﺍﯾﻨـﮑـﻪ دیگــه نمــی تونم بـا کســی درد دل کنم...(!)
ﺑـﻪ ﺍﯾﻨـﮑـﻪ . .
ﺑـﻪ ﺍﯾﻨـﮑـﻪ . . .
.
.

+لعنت به ﺍﯾﻨـﮑـﻪ هـآ ...
ﻭ ﻣﺜـــﻞ ﻫﻤﯿﺸــﻪ ﭼﺸﻤــﺎنم بایـد ﺗﻘﺎص ﭘﺲ ﺑـــﺪهند

 


      

_____________________________________________

هـــــمـهـ از دمــــ
بــــــی بـــو و بــــــی خاصیـت اند
پرتـقالـهایــی کهـ مــن پــوســت مـی کََنـم

امـــــا
بر میـــز صبحانه
یا مـــــــــــــــــــــــــــــــــــــحو تماشــای سریالی قدیمی
هر بار که انگشـــــت های خوش تراش تو
پوست می کند از پرتقال
خانه ســــــــــراســــــــــر
بوی پـــــرتقال می گیرد
و پرتقـــــالی می شود


       

_____________________________________________

مثل همیشه دنبال بهانه ام..
پـی چیزی می گردم که بخواهمش و نباشد.
چیزی مثل کتاب حافظ... هست.
دفتر یادداشتم..؟ هست.. آن گوشه.
گوشی.. کارتهای اعتباری و شناسایی.. کیف پول..؟ همه هستند.
امکان ندارد.. من همیشه بی حواس بوده ام.. حتما چیزی را جا گذاشته ام.
ساعت مچی؟ انگشتر یادگار مادربزرگم..؟ عینک.. عینکم جامانده...!
نه.. نه... نه..
حتی کلید را هم این بار پشت در فراموش نکرده ام.

چه کار کنم؟
بیایم و بگویم هوایت دست از سرم برنداشت؟
بگویم بی خبری و بی خوابی کلافه ام کرد؟
بگویم برای خنده دلیل کم داشتم و برای گریه شانه؟

چاره ای ندارم..
می آیم.. همه جا را بیهوده زیر و رو می کنم..
و وانمود میکنم چیزی را که جاگذاشته بودم پیدا نکردم.
بعد.. می بینم چشمت به در بوده.. شاید هم ببینم که پیراهن کهنه ام در دستت است..
که چمدانم را باز میکنی..
که می گویی بمانم..
می ببینم که منتظرم بودی
و تو هم بی آنکه اعتراف کنم، مثل همیشه میفهمی که دلتنگ بوده ام.
می فهمی باز بهانه گرفته ام..
این بار برای برگشتن.. بودن.. ماندن.

دلتنگی..
بهانه خوبی است.. برای هر دوی ما.

من می آیم..
نکند چشم از در برداری.....


       

_____________________________________________
نـــــوازشــــگـــــــــــــــر خــوبـــی نــبــودیـــــــ

سـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـفــیــد شــــد

تــار مویــی کــهـ قـــســم خــوردی بــا دنــیـا عــوضــش نـمــیکنی...

 


      

_____________________________________________

روز مـ ـ ــیـ ـلاבمــ گـ ـذشــتــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ...!

ـمـ ـتـ ـفـ ـاوتـــــ تـ ـر از ـهـمـ ـیــشـ ــﮧ ...!!

صـ ـفــ ـحـ ــﮧ اے از زنــ ـدگـ ـے امـــ را آغـ ـاز کـ ـرב ـهـ امـــ ...!!!

بــ ـــــے روح ...

بـ ـ ـے احـ ـســـــــــــاس ...

پــــــــــ ـ ـوچ ...

 

 


      

_____________________________________________


شـ ـ ـ ــــایــعــ ـه کـنـیـــد کــهـ خـتــمــــ مــنــ اســتــــــــــ...
دلـــتــنــگــشــ شــدـهـ امـــ...
شــایـــد ایـــنــطــور بــیـــایــد...

 

ســیــــگـــــــار نــــــوشـــت: یه حرفایی هست که شنونده ای جز سیگارت ندارن...

      

_____________________________________________
وقـــتــیـــ نـفـهـمـیــــ
کِــیـــ ســیــگــارتــــــــــ را روشــنـــ کردیـــ
و کِــیـــ کِـشـیــدیــــ
و کِــیــــ خــامــوشـش کـردیــــ !
یـــعــنــیــــ
.
.
.

یـکـــــــــ جـایـــ کــار مـیـــ لـنـگـد!
بــــــ ـ ـ ـ ـ ـ ـــدجور …

 

ﻧـﺒـﻮﺩﻧـتـــــ ﻣـﺜﻞ ﺗـﻤـﺎﻡ ﮐـﺮﺩﻥ ﺳﯿـﮕـﺎﺭﯼ ﺍﺳـﺖ ﺩﺭ ﻧﯿـﻤـﻪ ﺷﺒـﯽ ﺑـﺮﻓـﯽ
ﻭﻗـﺘـﯽ ﺗـﻤﺎﻡ ﺩﮐـﻪ ﻫـﺎﯼ ﺷـﻬـﺮ ﺑـﺴﺘﻪ ﺍﻧـﺪ ...

 


      

_____________________________________________
فـقـط بـیـــا...
بــودنـتــــ رامیــــخـواهـمـــ ….
دلـــمــــ بــرای یـــکــــ درد تـنـگــــ شـد ـهـ ...
درد فــشــرد ـهـ شـــدن میــان آغــوشــتــــ ...!!!
خــودمــانـیــمـــ ، چــهـ درد شیـــریـنــی بـــود..…

 

 

 وای از نـیمـهـ شبــی کــهـ بیـــــدار شوم و تـــــو را بخواهـــــم

و پـاکـــــت سـیـگـارمــــ خالـــی باشــــد ...

 


|       

_____________________________________________
گآهی وقتــــ ها ..…
دلتـــ میخوآهـــد ..…
یکی را صدآ کنی و بگویی:
“سلــــآم…می آیی قدم بزنیــم؟!…”
گآهی …
آدم چه چـز هآی ســــــآدـهـ ای را ندآرد …

 

 بـبـیـن گــوشــ کـن :
فـرقـیــ نـمیـکنـهـ مـن و تـو متـولد کـدومــ بـرج سـالـیــم ،
مـهـمـ ایـنـهـ کـهـ اگـهـ تـو نبـاشی مـن همـیشـهـ برج زهرمــارمــ . . .



 _____________________________________________
دِلــَــم مـــیـــخـــواد!

خــُــــدا بــــیــــاد بــِــهــِـم بــِــگــــه:

دیـــــوونــَــم کـــَـردی بــیــــا ایــنـــَـم هـــَـمــونــی کـــه مـــیــخــــواســــتـــــی…

 

 

┘◄ + رد دادمــــ بـــــس کـــهـ درد دارمــــ ...


      

_____________________________________________

بــرایــم مــهــم نــیســت چــه مـیشــود ...
بـــهـ هــمــه ی بــاورهــایــم ســـوگــنـد ...
هــیــچ چیــز برایـــم مــهـــم نیــســـت
یــــک کـــلام !
مـــــــــــــن دســـــت از ...
دوســـت داشـــتــنــت نــمیـــکـشـم
و ایــن یــعـنـی نــهـایــت خــوشــبـخـتــی !
گیــرم کــه تــمــام دنـیــا بــگویــنـد مــا مــال هـم نیـسـتیــم !
مــا بــهـ  درد هــمــ  نمــیـخــوریــم !
گــیــرم بــرای زیــر یــک ســقــف رفــتــن ...
عــشــق آخریــن مـعیـــار ایــن جـمـاعــت بـــاشـــد !
گیـــرم دوســت داشــتــن بـــدون ســند حـــرام بــاشـــد
عجیــــب بـــاشد !
بـــاورنـــکردنـی بــاشد !
مــــــــــــــــن امــــا...
گیــــر ایــــن گیــــرهـــا نیـــســـتم !
مـــــن تــــا ابـــد...
گیـــرچــشـــمــان تــــوام !
گیــــر دوســــت داشـتـنـــت !
میــــــــــــــــبـــــوســـمــــــــــت ...
میـــــــخواهــــــم هــمــه بــدانـنـــد کـــه ...
مـــــن بـــــرای دوســـــــت داشـــتــنــت
بـــرای لـــــــــمــس دســـتــانـــت ...
بـــرای غـــرق شـــــدن در آغــــــــــــــ ـ ـ ـ ـــوشـــت
از هیـــچ کـــــس اجـــــازـهـ  نمیـــگیـــــرم ...
حــتــی خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــودت ...

 

 



 _____________________________________________

چای میـــنــوشـــیـدمـــ ...

یــکبارـهـ دلــتــنــگــشــ شـــدمـــ

بــغــض کردمـ و اشکـ در چشــمانمــ حـلقه زد...

هـمـه بـا تـعــجــبـــــ نــگــاهمــ کردنــد!!!

لبــخـنــد تـــلـــخـــی زدمــ و گفــتــمــ  چــقــدر داغ بـــــــود ...!

 


      

_____________________________________________

وقتــــی مــی گویـــمـــ : برایـــمــ دعــا کــــن . . .

 

یـــعنـــی کـــمـــ آورده امـــ . . .

 

یــعنــــی دیــگـــر . . .

 

کـــاری از دستـــ خـــودمـــ بــرای خـــودمـــ بـــر نــمــی آیــــد!

 

 

خـــــــــــــــــــــــــــــــدایـــــــــا ...!



 _____________________________________________
 

شهریوری که باشی ؛
بی آنکه بخــواهی
تمام حرکاتت خـــاص میشود !
نگــــاهت...
عـــاشقی و دوست داشتنت...
سکـــوت و کلامــت...
احســـاس و مهــــربانی ات...
صبــــوری و تحملت...
حتی، غــــرور و لجبـــازی هایت هم جـــذابیـــتی خـــاص دارد
!
 
 

 


       

_____________________________________________
من یه "شهریور" ماهیم..!
من همون دیوونه ام که هیچ وقت عوض نمیشه...
همونی که همه باهاش خوشحال هستن...
همونی که اونقدر یه آهنگ رو گوش میده که از ترانه گرفته تا ریتم و خوانندش متنفر بشه..!
همونی که هق هق همه رو به جون دل گوش میده اما خودش بغضاش رو زیر بالش میترکونه.!
همونی که همه فکر میکنن سخته...سنگه اما با هر تلنگری میشکنه...
همونی که مواظبه کسی ناراحت نشه اما همه ناراحتش میکنن.!
همونی که تکیه گاه خوبیه اما واسش تکیه گاهی نیست.!
من همون
"شهریور" ماهیم..!
 
 

       

_____________________________________________
 

من زاده "شهریورم"
اگر مرا میخواهی باید با "غــــرورم" بخواهی...
اگر مرا میخواهی باید با "پیچیـــدگی ام" بخواهی...
اگر مرا میخواهی باید با "صراحتــــم " بخواهی...
من با بقیه متفاوتــــم...
اگر میخواهی مثل بقیه باشم برو دنبال همان "بقیـــه"...
آنکه درون من خفته استــ، "عشـــق" استــ ... عشقی که
منتظر استــ دستــ از پا خطا کنی تا تلـــخ ترین تلـــخ ها
را به تو بچشاند ...
پس اگر نمیتوانی "خــــاص" بودنم را تحمل کنی به من
نزدیک نشو که هم دورت میکنم هم "درو" اتــ


      

_____________________________________________

❤ روزهـــــــ ـــــــا ... ❤

❤ ﻣﺎﻩ ﻫـــ ـــــﺎ ...❤

❤ ﺳﺎﻝ ﻫـ ـــﺎ ... ❤

❤ ﺧﻮﺍﻫــــﺪ ﮔﺬﺷــــﺖ ... ❤

❤ ﻭ ﻣــــﻦ ﺗــــﻮ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫــــﻢ ﺑﺨﺸﯿــــﺪ ... ❤

❤ ﺍﻣــــــــﺎ ﺗــــــــﻮ ...! ❤

❤ ﺧــــﻮﺩﺕ ﺭﻭ ﺑﺎﺑــــﺖ ﺗﻤــــﺎﻡ ,❤

❤ " ﻧﺎﻣــــﺮﺩﯼ ﻫﺎﯾــــﺖ " ❤

❤ ﺧﻮﺍﻫــــﯽ ﺑﺨﺸﯿــــﺪ ..... ؟! ❤


┘◄ +ﺁﺩﻡ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺩﺍﺭ …ﺩﯾﮕﻪ ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ …ﺍﻭﻥ ﺁﺩﻡ ﺳﺎﺑﻖ ﻧﻤﯿﺸﻪ …ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ …

 


 -|

_____________________________________________
میگن:

شبای مستی آدم دروغ نمیگه...
به شبای مستیم قسم'' دوست دارم ''