سلطان احساس

عادل دلخون

سلطان احساس

عادل دلخون

·▪•● ღ·▪•● ღحرف های یک عاشق - دل نوشته های یه عاشق شکست خورده ღ·▪•● ღ

عشق

براتون اتفاق افتاده....

گاهی فقط بوی یک عطر خاص

شنیدن صداش

شنیدن یک آهنگ خاص

یک تشابه اسم

برای چند لحظه........

باعث میشه دقیقا احساس کنی......

که قلبت میخواد از تو سینت کنده بشه.....

 

     



دلتنگم


دلتنگ روزهای باتو بودن


من صدایت کنم "عشقم"


وتو بگویی "جونم"


ومن سیرنشوم ازاین جانم گفتنهایت


وبازصدایت کنم وبازصدایت کنم.........


روزهای خوب چه زود تمام میشوند

      نوشته شده  توسط عادل دلخون     



 

     



     



تقدیم به تمام هستی ام

الان که دارم مینویسم خیلی دلم گرفته.از روزگار.از خودم کلا از همه چی....بهش قول داده بودم سربازیم که تمام شد همه چیو درس میکنم نمیزارم یه زره غم تو دلت بیاد .سربازی تموم شد ولی هر کار میکنم.......

خیلی دوسش دارم.خیلی خوب ومهربونه.این روزا خیلی دلم براش تنگ میشه دوس دارم کنارش باشم برا یه لحظه هم که شده حتی از دور ببینمش ولی فقط دلتنگی.آخه خونشون شهر ما نیس.......

اگه همین اس دادنا.زنگ زدن نباشه ........

شاید بگین دروغ بگه ولی برا اولین بار به خاطرش اشک از چشام اومد........

فقط میتونم بگم خیلی دوست دارم بیشتر از اونی که حتی فکرشو بکنی.معذرت میخوام اگه همش دل نازنینتو میشکونم به خدا نمیخوام این طوری بشه........ببخش نفس.همه چی درس میشه. 

     



خداجون دلم براش یه زره شده واسه چی همش گوشیشو داداشش میگیره.روز آخر که گوشیشو گرفت با هاش بد صحبت کردم هنوز نتونستم با نفسم بحرفم .خانوادش نمیزارن ما به هم برسیم.خدا درد دلمو به کی بگم............سربازی.دوری.دلتنگی.

خودت میدونی خیلی دوسش دارم

 نوشته شده  توسط عادل دلخون         



بسوزد پدر سربازی که سوزاند جگرم را

                           دوست دخترم مادر شدو من هنوز سربازم

                                                                                                                                                           

                      

     



سلام بچه ها نظرتون در باره ی این جمله چیه

عشق چیست؟

عشق حدیثی است که با یک نگاه ولبخند شروع با بوسه ای به اوج وبا قطره اشکی به پایان میرسه

     



فراموش می کنم

فراموش می کنم تقدیزی را که با تو رقم خورده شد

فراموش می کنم لحظاتی را که با تو سپری شد

فراموش می کنم نفسی را که با نفس تو هماهنگ شد

فراموش می کنم  دلی را که برای وداع تو ترک خورده شد

فراموش می کنم اشکی را که برای انتظار تو جاری شد

فراموش می کنم رویاهایی که با تو پروزانده شد

فراموش می کنم ارزوهایی که با وجود تو محقق شد

فراموش می کنم خونی که با نبض تو در رگ هایم جاری شد

فراموش می کنم

فراموش می کنم

زندگی!

دوست!

تو....

همه چیز را فراموش می کنم

من می توانـــــــــــــــــــــــــــــــــم...

     



♥وقتی یک دختر حرفی نمیزند

 

میلیونها فکر در سرش می گذرد

 

 

 

♥وقتی یک دختربحث نمیکند

 

عمیقا مشغول فکر کردن است

 

 

 

♥وقتی یک دختربا چشمانی پر از سوال به تو نگاه میکند

 

یعنی نمی داند تو تا چند وقت دیگر با او خواهی بود

 

 

 

♥وقتی یک دختر بعد از چند لحظه در جواب احوالپرسی تو می گوید: خوبم

 

یعنی اصلا حال خوبی ندارد

 

 

 

♥وقتی یک دختر به تو خیره می شود

 

شگفت زده شده که به چه دلیل دروغ می گویی

 

 

 

♥وقتی یک دختر سرش را روی سینه تو می گذارد

 

آرزو می کند برای همیشه مال او باشی

 

 

 

♥وقتی یک دختر هر روز به تو زنگ می زند

 

توجه تو را طلب می کند

 

 

 

♥وقتی یک دختر هر روز برای تو [اس ام اس] می فرستد

 

یعنی میخواهد تو اقلا یک بار جوابش را بدهی

 

 

 

♥وقتی یک دختر به تو می گوید دوستت دارم

 

یعنی واقعا دوستت دارد

 

 

 

♥وقتی یک دختر اعتراف می کند که بدون تونمی تواند زندگی کند

 

یعنی تصمیم گرفته که تو تمام آینده اش باشی

 

 

 

♥وقتی یک دختر می گوید دلش برایت تنگ شده

 

هیچ کسی در دنیا بیشتر از او دلتنگ تو نیست

     



امشب بغ

siwOpcfD.jpg

siYNgDGn.jpg

si3WyYyW.jpg

siT2wGMN.jpg

sik3sT53.jpg

si0r6HN4.jpg

siiebZxu.jpg

siSuJ4zo.jpg

siXoG2OQ.jpg

sivGBDbE.jpg

siMzmzib.jpg

si9ydKU2.jpg

65857624590335248777.png

بس که باریده دیگر حتی تحمل نور مهتاب را ندارد ...

آخ که چقدر تنهایم ... دل بیچاره ام بس که سنگ صبورم

بوده خرد شده و انگشتانم بس که برایت نوشته خسته

شده است ...

رو به روی آینه نشسته ام آیا این منم ؟ شکسته .... پیر

تنها.... تو با من چه کردی ؟ شاید این آخری زمزمه های

دلتنگی ام باشد و دیگر هیچ نخواهم گفت ....

اما منتظرم انتظار دیدن دوباره ی تو برای من زندگی

دوباره ای است ... پس برگرد ... عاشقانه برگرد

برای همیشه برگرد...

     



                      به تو نرسیدم، اما خیلی چیزارو یاد گرفتم...

 

یاد گرفتم به خاطر کسی که دوستش دارم باید دروغ بگم.

 

یاد گرفتم هیچکس ارزش شکوندن غرورم رو نداره.

یاد گرفتم توی زندگی برای اون که بفهمم چقدر دوستم داره هر روز به یه بهانه ای دلشو بشکونم.

یاد گرفتم گریه ی هیچکس رو باور نکنم.

یاد گرفتم بهش هیچ وقت فرصت جبران ندم.

یاد گرفتم دم از عاشقی بزنم ولی اما از کجا بگم از کی بگم...

می خوام همین جا دلمو بشکونم خوردش کنم تا دیگه عاشق نشه.

تا دیگه کسی رو دوست نداشته باشه.

توی این زمونه کسی نباید احساس تورو بدونه وگرنه اون تورو می شکونه.

می خوام بشم همون آدم قبل کسی که از سنگ بود و دو رو برش دیواری از سکوت و بی تفاوتی...

می خوام تنها باشم...

     



یکی بود یکی نبود، اونی که بود تو بودی و اونی که نبود من بودم !
یکی داشت و یکی نداشت، اونی که داشت تو بودی و اونی که تو رو نداشت من بودم!
یکی خواست و یکی نخواست، اونی که خواست تو بودی اونی که بی تو بودن رو نخواست من بودم!
یکی آورد و یکی نیاورد، اونی که آورد تو بودی اونی که جز تو به هیچ کس ایمان نیاورد من بودم !
یکی برد و یکی باخت، اونی که برد تو بودی اونی که دل به تو باخت من بودم!

 

یکی گفت و یکی نگفت، اونی که گفت تو بودی اونی که " دوست دارم " رو به هیچ کس جز تو نگفت من بودم!یکی ماند و یکی نماند، اونی که ماند تو بودی اونی که بدون تو نماند من بودم

 

 

     



خوش به حال آسمون که هر وقت دلش بگیره بی بهونه می باره ...
به کسی توجه نمی کنه ...
از کسی خجالت نمی کشه ...
می باره و می باره و ...
اینقدر می باره تا آبی شه ...
‌آفتابی شه ...!!!
کاش ...
کاش می شد مثل آسمون بود ...
کاش می شد وقتی دلت گرفت اونقدر بباری تا بالاخره آفتابی شی ...
بعدش هم انگار نه انگار که بارشی بوده

 

من برای سالها مینویسم...سالها بعد که چشمانت عاشق میشوند...

افسوس که قصه ی مادر بزرگ راست بود...همیشه یکی بود یکی نبود

 

 

 

     



زهرا اسمی که هیچوقت نتونستم

فراموش کنم شاید به خاطر

 این بود که هیچ وقت احساسه واقعی تو رو نسبت به خودم

نتونستم بفهمم  شایدم به خاطر این بود که میدونستم واقعا

عاشق تو هستم و همیشه حتی از این فکر که تو رو فراموش کنم یا

 به کسه دیگه بجز تو فکر کنم وحشت داشتم.

نمیدونم الان نزدیک 2 سال از جدایی من وتو میگذره ولی من

هنوز خودم و وجودم و زندگی کردنمو مستلزم با تو بودن

میدونم .

بعد از٢سال هنوز طرز نگاه امروزت با گذشته و زمانی که به

به خیال خودم  عاشق من بودی،هیچ فرقی نکرده وهنوز تو نگاهت

فریاد دوست داشتنو میشه شنید(من اینجوری فکر میکنم) هنوز تو نگاهت طعم شیرین

لبات میشه چشید هنوز تو نگاهت گرمی آغوشت میشه حس

کرد .

آهههههههههههههههههههههههههههههههههههه

هنوز طرز نگاهت منو یاد بغضی میندازه که روزی که

میخواستی ازم جدا بشی تو گلوم کاشتی و هنوزم که هنوزه

نترکیده و داره خفم میکنه .

      نوشته شده  توسط عادل دلخون     



 

  

بازهم شب شدو من هنوز بی عشق تو از تمام رویاها دلگیرمامشب درانتظار یک شب به خیر تا صبح بیدار خواهم ماند اما تو  چشماهای زیبایت را به رویاها بسپار....

شب به خیرگلم(تا ابد دوستت خواهم داشت)

     



دلم می خواست بهانه‌ای باشی برای فراموش کردن همه چیز...

اما حالا دلم می‌خواهد بهانه‌ای باشد برای فراموش کردن" تو" !

درسته که یه روزی فراموش می کنی و یه روز دیگه فراموش می شی ولی اینو بدون

فراموش شدگان هرگز فراموش کنندگان را فراموش نمی کنند

ما نمی تونیم به دلمون یاد بدیم که نشکنه ولی می تونیم بهش یاد بدیم که اگه شکست لبه ,تیزش دست اونی که , شکسته تش رو , نبره

خوشحالی که دلمو شکستی؟؟؟

بدان ای نازنین آنچه شکستی تصویر زیبای خودت بود که در دلم ساخته بودی

اولین شخصی که گفتم دوست دارم تو بودی ولی انقدر دل شکستن برات راحت که دل ما رو هم شکستی مشکلی نداره انقدر دل ما شکسته که دیگه ضد ضربه شده

هی فلانی
زندگی شاید همین باشد
یک فریب ساده و کوچک
آن هم از دست عزیزی که زندگی را
جز برای او وجز با او نمی خواهی !

سکوت دردناکترین پاسخ من به بیرحمی های توست!

که رفتیم حالا تو میمونی و ,عشق جدید , , , ,

,میدونم چند روز دیگه میشنوم جدا شدید

     



هی فلانی میدانی؟ میگویند رسم زندگی چنین است...

می آیند .....می مانند.....عادت میدهند......و میروند

وتو در خود می مانی وتو تنها می مانی

راستی  نگفتی رسم تو نیز چنین است؟......

مثل همه ی فلانی ها ؟؟؟

     



دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بارعاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد.
در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت. دختر با دیدن پیکربرازنده
پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت.

دختر موهایی بسیار سیاه ولی کوتاه داشت و وقتی لبخند می زد، چشمانش به باریکی یک خط می شد.
در ۱۹ سالگی دختر وارد یک دانشگاه متوسط شد و پسر با نمره ممتاز به دانشگاهی بزرگ در پایتخت راه یافت. یک شب، هنگامی که همه دختران خوابگاه برای دوست پسرهای خود نامه می نوشتند یا تلفنی با آنها حرف می زدند، دختر در سکوت به شماره ای که از مدت ها پیش حفظ کرده بود نگاه می کرد. آن شب برای نخستین بار دلتنگی را به معنای واقعی حس کرد.
روزها می گذشت و او زندگی رنگارنگ دانشگاهی را بدون توجه پشت سر می گذاشت. به یاد نداشت چند بار دست های دوستی را که به سویش دراز می شد، رد کرده بود. در این چهار سال تنها در پی آن بود که برای فوق لیسانس در دانشگاهی که پسر درس می خواند، پذیرفته شود. در تمام این مدت دختر یک بار هم موهایش را کوتاه نکرد.
دختر بیست و دو ساله بود که به عنوان شاگرد اول وارد دانشگاه پسر شد. اما پسر در همان سال فارغ التحصیل شد و کاری در مدرسه دولتی پیدا کرد. زندگی دختر مثل گذشته ادامه داشت و بطری های روی قفسه اش به شش تا رسیده بود.
دختر در بیست و پنج سالگی ازدانشگاه
فارغ التحصیل شد و در شهر پسر کاری پیدا کرد. در تماس با دوستان دیگرش شنید که پسر شرکتی باز کرده و تجارت موفقی را آغاز کرده است. چند ماه بعد، دختر کارت دعوت مراسم ازدواج پسر را دریافت کرد. در مراسم عروسی، دختر به چهره شاد و خوشبخت عروس و داماد چشم دوخته بود و بدون آنکه شرابی بنوشد، مست شد.
زندگی ادامه داشت. دختر دیگر جوان نبود، در بیست و هفت سالگی با یکی از همکارانش ازدواج کرد. شب قبل از مراسم ازدواجش، مثل گذشته روی یک کاغذ کوچک نوشت: فردا ازدواج می کنم اما قلبم از آن توست… و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا کرد.

ده سال بعد، روزی دختر به طور اتفاقی شنید که شرکت پسر با مشکلات بزرگی مواجه شده و در حال ورشکستگی است. همسرش از او جدا شده و طلبکارانش هر روز او را آزار می دهند. دختر بسیار نگران شد و به جستجویش رفت.. شبی در باشگاهی، پسر را مست پیدا کرد. دختر حرف زیادی نزد، تنها کارت بانکی خود را که تمام پس اندازش در آن بود در دست پسر گذاشت. پسر دست دختر را محکم گرفت، اما دختر با لبخند دستش را رد کرد و گفت: مست هستید، مواظب خودتان باشید.
زن پنجاه و پنج ساله شد، از همسرش جدا شده بود و تنها زندگی می کرد. در این سالها پسر با پول های دختر تجارت خود را نجات داد. روزی دختر را پیدا کرد و خواست دو برابر آن پول و ۲۰ درصد سهام شرکت خود را به او بدهد اما دختر همه را رد کرد و پیش از آنکه پسر حرفی بزند گفت: دوست هستیم، مگر نه؟
پسر برای مدت طولانی به او نگاه کرد و در آخر
لبخند زد.
چند ماه بعد، پسر دوباره ازدواج کرد، دختر نامه تبریک زیبایی برایش نوشت ولی به مراسم عروسی اش نرفت.
مدتی بعد دختر به شدت مریض شد، در آخرین روزهای زندگیش، هر روز در بیمارستان یک ستاره زیبا می ساخت. در آخرین لحظه، در میان دوستان و اعضای خانواده اش، پسر را بازشناخت و گفت: در قفسه خانه ام سی و شش بطری دارم، می توانید آن را برای من
نگهدارید؟
پسر پذیرفت و دختر با لبخند آرامش جان سپرد.

مرد هفتاد و هفت ساله در حیاط خانه اش در حال استراحت بود که ناگهان نوه اش یک ستاره زیبا را در دستش گذاشت و پرسید: پدر بزرگ، نوشته های روی این ستاره چیست؟
مرد با دیدن ستاره باز شده و خواندن جمله رویش، مبهوت پرسید: این را از کجا پیدا کردی؟ کودک جواب داد: از بطری روی کتاب خانه پیدایش کردم.
پدربزرگ، رویش چه نوشته شده است؟
پدربزرگ، چرا گریه می کنید؟
کاغذ به زمین افتاد. رویش نوشته شده بود
::

معنای خوشبختی این است در دنیا کسی هست که بی اعتنابه نتیجیه

 دوستت دارد

     



یه لحظه احساس کردم که چه‌قدددددددددددددددددر دوستت دارم و به اندازه‌ی همون دوست داشتن دلم برات تنگ شده برای بودنت .

نیستی ، اما همیشه هستی. چه حس خوبی. آیا هیچکس دیگه‌ای هم میتونه این قدرت بودن تورو داشته باشه در نبودن؟
همیشگی ترین من! دوستت دارم.همیشه باش

 

     



عزیزم خواستم فراموشت کنم اما نشد.مدتی خاطرت از یادم می رفت ولی دوباره تمام خاطراتی که با تو داشتم تمام ان احساسی که من نسبت به تو داشتم ان حرفها. ان دوست داشتن ها ان احساسات قشنگ وبی ریا وبدون هوس همه ی ان ها یادم می امد ایا میشود این خوبی ها این همه پاکی را از یاد برد.

عزیزم نمی دانم توهم مثل من.در یاد وفکر من هستی یا این که مرا از یاد بردی وتمام عشقی که بین ما بود از بین رفته .خدایا اگر به همین سادگی همه چیز فراموش میشود از اول هم این عشق بوجود نیاید اری گفتم وقتی همه ی اینها یادم میاد  دیگر فراموش کردنت سخت میشه

 دوباره همان احساس همیشگی به سراغم امده ودوباره تمام وجودم را از عشق به تو پر میکند

     



برام دعا کن عشق من، همین روزا بمیرم ...

آخه دارم از رفتن بدجوری گریه میگیرم ...

دعا کنم که این نفس،تموم شه تا سپیده ...

کسی نفهمه عاشقت، چی تا سحر کشیده ...

این آخرین باره عزیز،دستامو محکمتر بگیر ...

آخه تو که داری میری،به من نگو بمون نمیر ...

گاهی بیا یه باغ سبز،درش بروت بازه هنوز ...

من با تو سوختم نازنین،باشه برو با من نسوز ...

اگه یروز برگشتی و گفتن فلانی مرده ...

بدون که زیر خاک سرد حس نگاتو برده

گریه نکن برای من قسمت ما همینه ...

دستامو محکمتر بگیر لحظه ی آخرینه ...

این آخرین باره عزیز،دستامو محکمتر بگیر ...

آخه تو که داری میری،به من نگو بمون نمیر ...

گاهی بیا یه باغ سبز،درش بروت بازه هنوز ...

من با تو سوختم نازنین،باشه برو با من نسوز ...

برام دعا کن عـــــــــشــــــــــق من ...

     



از کسی که دوستش داری ساده دست نکش !

شاید دیگه هیچ کس رو مثل اون دوست نداشته باشی

و از کسی هم که دوستت داره بی تفاوت عبور نکن

چون شاید

هیچوقت

هیچ کس

تو رو به اندازه اون دوست نداشته باشه !!

     



سلام دوستای گلم می خواستم از همتون یه سوالی کنم تا حالا عاشق شدید  اگه شدید بهش رسیدید یا نه ؟

یا شده شما یکی رو خیلی دوست داشته باشید اما اون به یه نفر دیگه فکر کنه ودوسش داشته باشه.

دیشب من به گوشی اونی که خیلی دوسش دارم پیامک عاشقونه دادم(با یه شماره ی جدید )واز پیامکایی که میداد فهمیدم اونی که براش میمیرم یکی دیگه از پسرای فامیلو دوست داره.

بهش پیامک میدادم تا بهش بگم کی هستم و چقدر دوسش دارم .آخه از کارام که نمیفهمید.

اینم از کسایی که دوسشون داریم

هرگز به کسی نگاه نکن وقتی قصد دروغ گفتن داری!

 هرگز به کسی محبت نکن وقتی قصد شکستن قلبش را داری !!!

 هرگز قلبی را قفل نکن وقتی کلیدش را نداری!!

 

وقتی کوچیک بودیم دلمون بزرگ بود

 ولی حالا که بزرگ شدیم بیشتر دلتنگیم!!!

کاش کوچیک می موندیم تا حرفامون رو از نگاهمون بفهمن !

نه حالا که بزرگ شدیم و فریاد هم که می زنیم

باز کسی حرفمون رو نمیفهمه !!!

     



پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم
تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نیاز فوری به قلب داشت..از پسر خبری نبود..دختر با خودش میگفت :میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی..ولی این بود اون حرفات..حتی برای دیدنم هم نیومدی…شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم.. آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید…

چشمانش را باز کرد..دکتر بالای سرش بود.به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.شما باید استراحت کنید..درضمن این نامه برای شماست..!
دختر نامه رو برداشت.اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد. بازش کرد و درون آن چنین نوشته شده بود:

سلام عزیزم.الان که این نامه رو میخونی من در قلب تو زنده ام.از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم چون میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری که قلبمو بهت بدم..پس نیومدم تا بتونم این کارو انجام بدم..امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه.(عاشقتم تا بینهایت)

     

یـادته کـناره دریـا روی مـاسـه های ساحل گـفـتی که هرگــز تو از من نمیــشی یه لحظه غافـل

دو تا قـلب عاشـقونه روی ماسه ها کشـیدی گـفــتی تاره موی مـن رو به همه دنیا نمیدی



نــــه مگه تو نگفــته بودی واسه تو رفیق راهم ما چه نـقـشه ها کشیدیـم واسـه فردا های با هم

تو میگفـتی که بمونیم پاکـو بی ریاحو سـاده دسـت های همـو بگیـریم توی پیچـو خمه جاده

اما افـسوس آب دریا قـلب ها رو ا
خون بهـاشو مـن نمیخام عشـقمو داری میگیری دریا و ساحـلو سـنگت ای خدا کنه بـمیری

مـیدیدم که لای مـوج ها دنباله دسـتام میـگرده ای خدا خودت نگام کـن دریا با دلـم چه کـرده

اما افـسوس آب دریا قـلب ها رو از هم جدا کـرد دل سنـگ آبی آب لـب هامونو بی صدا کرد

توی چشـم به هم زدن بود آب دریا خاطراتم حالا یه دل واسه مـن مونـد که اونم مونده تو ماتم
از لـبـه دریا و ساحل هر کی یه خاطره داره آخـه دسـته خیـلی ها رو توی دسته هـم میـزاره

دریا حـرفی دارم اما واسه گـلایه دیـره از خـدا میـخام که هـیچ وقـت عـشـقـتو ازت نگیره


اما نارفـیـقی کردی عـشقـمو نـشونه باشـه اشـکالی نـداره ما خـدامون مـهربونه !

   نوشته شده  توسط عادل دلخون       



دلم می خواست برای یکبار برای یکبارهم که شده دستهای 

مهربانت رابه امانت برروی شانه هایم بگذاری تا گرمی داشتن

تکیه گاهی مهربان راحس کنم .

صدای قدم هایت راکه میشنوم تمام صداها درنظرم بی معنا 

جلوه می کنند .

ای بهترین تمام لحظاتم. درسکوت روزهای زندگی ام ودرتاریکی

شبهای بی کسی ام ازتوسخن می گویم .

تمام لحظات دلتنگی ام بهانه ی تورامیگیرند

برای امدنت لحظه ها نیز لحظه شماری میکنند وبرای دیدن 

دوباره ات تمام دیده ها بی تابی .

      نوشته شده  توسط عادل دلخون     



دلتنگم از دوری ات دلتنگم از اینکه چرا نمی آی تا کی باید چشم به جاده بدوزم.

دلتنگم از یاس ها وداوودی ها که نمی توانند برای آمدنت کاری بکنند تا کی باید

نظاره گر آسمان باشم تا روی تو را در میان ستاره ها بیابم.بیا وبا آمدنت روزها

زندگی شب های دلواپسی ساعت های به انتظار نشسته وامیدهای روشن را بیاور.

باز هم چشم به راهت می نشینم شاید از عابری که روزی از کوچه پس کوچه

های قلبت عبور کرده یادی کنی شاید از کبوتری که روزی از لبه پنچره نگاهت

دانه ای بر چید سراغی بگیری.هنوز سر در گم روزهای بی توام./

    نوشته شده  توسط عادل دلخون      



 روی دلای آدما هرگز حسابی وا نکناز در نشد از پنجره زوری خودت رو جا نکنآدمکای شهر ما بازیگرایی قابلن
وقتش بشه یواشکی رو قلب هم پا میذارن
تو قتلگاه آرزو آدم کشی زرنگیه
شیطونک مغزای ما دلداده دو رنگیه
دلخوشی های الکی،وعده های دروغکی
آدمکای شب زده قلبا رو ویرون میکنن
دل ستاره منو از زندگی خون میکنن
ستاره ها لحظه هارو با تنهایی رنگ میزنن
به بخت هر ستاره ای آدمکا چنگ میزنن

     نوشته شده  توسط عادل دلخون     



 

 

نبودنت بهترین بهانه است برای اشک ریختن ...

ولی کاش بودی تا اشکهایم از شوق دیدارت سرازیر میشد ...

کاش بودی و دستهای مهربانت مرهم همه دلتنگیها و نبودنهایت میشد ...

کاش بودی تا سر به روی شانه های مهربانت می گذاشتم

و دردهایم را به گوش تو میرساندم... بدون تو عاشقی برایم عذاب است

میدانم که نمیدانی بعد از تو دیگر قلبی برای عاشق شدن ندارم...

کاش میدانستی که چقدر دوستت دارم و بیش از عشق بر تو عاشقم...

میدانی که اگر از کنارم بروی لحظه های زندگی برایم پر از درد و عذاب میشود

 میدانم که نمیدانی بدون تو دیگربهانه ای نیست برای ادامه ی زندگی جزانتظار آمدنت ...

انتـــــــــــــــــــــــــــــظار ...

شش حرف و چهار نقطه ! کلمه کوتاهیه . اما

لطفا برای خواندن بقیه این متن به بخش ادامه مطلب مراجعه کنید




>>> ادامه مطلب <<<

+ نوشته شده  توسط عادل دلخون      



 

پسرکی دو خط سیاه موازی روی تخته کشید خط اولی به دومی گفت ما میتوانیم
زندگی خوبی داشته باشیم . دومی قلبش تپید و لرزان گفت بهترین زندگی !!! در
همان زمان معلم بلند فریاد زد دو خط موازی هیچگاه به هم نمی رسند. و بچه ها
همه با هم تکرار کردند دو خط موازی هیچگاه به هم نمیرسند مگر آنکه یکی از آنها
برای رسیدن به دیگری خود را بشکند.

 

عشق نمی پرسه تو کی هستی؟ عشق فقط میگه: تو ماله منی .
عشق نمی پرسه اهل کجایی؟ فقط میگه: توی قلب من زندگی می کنی .
عشق نمی پرسه چه کار می کنی؟ فقط میگه:
باعث می شی قلب من به ضربان بیفته .
عشق نمی پرسه چرا دور هستی؟
فقط میگه: همیشه با منی .
عشق نمی پرسه دوستم داری؟
فقط میگه: دوستت دارم.

 

میونه خواب و بیداری تو رو میدیدم انگاری
به من گفتی نشو عاشق که عشق داره گرفتاری
گذاشتی سر روی شونم به من گفتی نمی دونم
چگونه میشه عاشق شد تو این دنیای بیزاری؟!
نشو عاشق! نباش عاشق! نگو حتی دوستم داری!
ولی بی عشق چه خواهی کرد؟!
من که قصه ی عشقمو با توتوی زندگی دیدم
هوای قلبمو با تو هوای بندگی دیدم
نپرسیدم نترسیدم منی که عاشقت بودم،
چرا گفتی که خواب عشقمو رو سادگی دیدم؟!
چرا عاشق ترین بودم تورو عاشق نمی دیدم؟!
عجب خواب پریشونی تو رویای تو می دیدم
که حتی آرزو کردم، تو رو هرگز نمی دیدم
نشو عاشق...
نباش عاشق...
باشه!!!
ولی بی عشق چه خواهی کرد؟!!!

·▪•● ღ·▪•● ღنشانه های یک مرد عاشقღ·▪•● ღ

چشم ها :

مردها وقتی عاشق کسی هستند موقع حرف زدن ، راه رفتن و نشستن نگاهشان دوخته به طرف مقابل است اما اگر وقتی با شماست چشم هاش به اطراف می چرخد یعنی متوجه شما نیست و شما برایش بی اهمیت هستید.

 

دهان :

مردهای عاشق معمولا لبخند عمیق و صمیمی به طرف مقابل می زنند اما اگر لبخند خشک و زورکی داشتند نشانه این است که او دارد شما را تحمل می کند و به زودی شما را ترک می کند.

 

شانه ها :

مردان عاشق وقتی در حال صحبت با فرد مورد علاقه شان هستند شانه هاشان به طور غیر ارادی به جلو خم می شود این حرکت نشانه این است که او می خواهد شما در مرکز توجه اش باشید و تمام توجه و تمرکزش متوجه شماست.

 

بازو ها :

مردهای عاشق معمولا بازو هایشان را می گشایند که نشانه علاقه به ایجاد صمیمیت و آشنایی بیشتر با شماست.

 

دست ها :

بازی با دست ها هنگام صحبت و دست های خیس از عرق نشان دهنده این است که او به طرف شما جذب شده است ولی اگر از دستش برای مرتب کردن موها و پیراهنش استفاده کند یعنی می خواهد در نظر شما بهترین باشد.

 

پاها :

مردی که عاشق شماست در زمان راه رفتن شما را راهنمایی می کند و این نشان دهنده میزان صمیمیت و علاقه او برای حمایت و مراقبت از شماست.

 

قفسه سینه :

مرد علاقه مند به شما موقع قدم زدن سینه اش را جلو داده و بازویش متمایل به عقب برای تحت تاثیر قرار دادن شماست.

 

رفتار :

او سعی می کند در مقابل شما مانند یک جنتلمن واقعی رفتار کند ، در را برای شما باز کند کیفتان را بردارد و سعی می کند زندگی را برایتان راحت تر کند البته این نشان دهنده تربیت خوب مادرش است.

 

شخصیت :

شخصیت بعضی مردان پشت حرف های آزار دهنده ، نیش دار و خنده دار پنهان شده و این کارها تنها نشانه علاقه و عشق بیشتر او به شماست.

آدم ها متفاوتند بعضی با علاقه ظاهری و برخی با علاقه قلبی در ضمن صفت های مشترک در بین همه مردها این است که آنها تشنه زیبایی و محبت هستند و دوست دارند تایید شوند.

·▪•● ღ·▪•● ღمجنون عاشق که به خاطر عشقش زندگیش را تلخ کرد·▪•● ღ·▪•● ღ

یکی بود یکی نبود                                 
یه روزی از روزا با یه دختری آشنا شدم.

اون اولا واسم مثل یه دوست خوب بود.
یه دوست که باهاش بتونم راحت درد دل کنم.
ولی کم کم خیلی بهش عادت کردم.
واسم با دیگران متفاوت بود.
عاشقش شدم.
عشق اولم بود.
نمی دونستم چه جوری بهش بگم.
چه جوری نشون بدم
که دوستش دارم.
روز ها گذشت.
من هم هر کاری که می تونستم می کردم
که بهش نشون بدم که دوستش دارم.
یه روز قلبمو تقدیمش کردم٬ قلبمو پس داد!
دختر عجیبی بود. اصلا توو خط عشق و عاشقی نبود.
همین جور عاشقش موندم...
یه روز اومد گفت:
" این دوستمه اسمش سعید هست."
یهو یه چیزی قلبمو فشار داد.
بغضمو خوردم و لبخند زدم گفتم:
"خوشبختم."

دیگه چیزی از دلم نمونده بود.
اون لبخند از ته دل نبود.
فقط ماهیچه های صورتم بودن که به صورت یک لبخند شکل گرفته بودند.
که باز هم ناراحت نشه!
یه روز درحالی که گریه می کرد به خونم اومد و گفت:
"با هم جرو بحثمون شده. می تونم پیشت بمونم؟"
با این حال که می دونستم این قلبمه که باز هم باید درد بکشه و جیک نزنه٬
لبخند زدم و گفتم:
"بله که می تونی."
بغلش کردم و سرش رو گذاشتم رو شونم که گریه کنه تا آروم بشه...
چندین ماه گذشت...
یه روز بهم زنگ زد و گفت:
"پنجشنبه هفته ی دیگه عروسیم هست. کارت دعوتو کی بیارم خونتون بهت بدم؟"
دیگه نمی فهمیدم چی میگه.
منگ شده بودم.
یهو دیدم داره میگه:
"... کوشی؟ الوووووو...."
گفتم: "اینجام. اینجام. یه لحظه رفتم تو فکر."
گفت: "تو همیشه وقتی با من حرف می زنی میری تو فکر!"
گفتم: "فردا خونه هستم. حدود ساعت پنج بیا دعوت نامه رو بده."
....
اون شب اصلا خوابم نمی برد. خُل شده بودم.
یاد اون روزهای اول که تازه باهاش آشنا شده بودم افتاده بودم.
خلاصه با هزار تا وول خوردن و کلنجار رفتن تونستم یه سه ساعت بخوابم.
فردا ساعت پنج زنگ در به صدا در اومد.
خودش بود. بازم سر ساعت!
در رو باز کردم.
به چشماش زل زدم.
هنوزم عاشقش بودم. ولی ...
گفت:
"یوهو. کجایی؟ بیا اینم دعوت نامه. پنجشنبه می بینمت."
تا پنجشنبه بیاد٬‌ نمی دونم چه جوری زندگی کردم.
همه چیز واسم مثل جهنم بود.
نمی تونستم تحمل کنم.
به سیگار و مشروب هم عادت نداشتم.
دوست داشتم برم بالای یه کوهی و تا دلم می خواد داد بزنم.
....
پنجشنبه کت شلوارم رو پوشیدم.
به سالن که رسیدم٬ اونو توو لباس عروس دیدم.
چقدر زیبا شده بود.
اومد جلو و بهم گفت:
"خوش اومدی ارشیا برو یه جا بشین. امیدوارم بهت امشب خوش بگذره."
دستشو گرفتم و لبم رو آوردم نزدیک گوشش و گفتم:
"نه. اومدم این کادوی ناقابل رو بدم و برم. تو همیشه توو قلب من هستی. منو یادت نره!"
گونش رو بوسیدم و گفتم:
"خداحافظ!"
حالا این من بودم و تنهایی هام که باید تا ابد باهاش می ساختم!...


 

·  ღ سایه بونه شب ღღ●•▪·



بی خبر از حال هم بودن چه سود؟

بر مزارم با سوز نالیدن چه سود؟

زنده را تا زنده است باید به فریادش رسید

ورنه بر سنگ مزارم آب پاشیدن چه سود؟

گر نرفتی خانه اش تا زنده بود

خانه صاحب عزا را خوابیدن چه سود؟

گر نپرسی حال من تا زنده ام

گریه و زاری و نالیدن چه سود؟

زنده را در زندگی قدرش بدان

ورنه مشکی را برای مرده پوشیدن چه سود؟

گر نکردی یاد من تا زنده ام

سنگ مرمر روی قبرم وا نهادن را چه سود؟


·  ღ سایه بونه شب ღღ●•▪·


گاهی در زندگی موقعیتی پیش می آید که باید تاوان دعاهای مستجاب شده ی خود را بپردازیم


·  ღ سایه بونه شب ღღ●•▪·



زخم زندگی ام تویی...که از تو خون می چکد...همه به زخم هایشان دستمال میبندند اما من به زخمم دل بسته ام !


·  ღ سایه بونه شب ღღ●•▪·


آنقدر از زندگیه غمگینم دلگیرم که روزی مرگ خود را جشن خواهم گرفت...


·  ღ سایه بونه شب ღღ●•▪·



بدان که دوستت دارم ! حتی اگر قرار باشد شبی بی چراغ در حسرت یافتنت تمام دنیا را قدم بزنم !



·  ღ سایه بونه شب ღღ●•▪·


نوشتم نامه ای با دست خسته

فراموشم نکن قلبم شکسته

نوشتم نامه ای با برگ گندم

فراموشم نکن با حرف مردم



·  ღ سایه بونه شب ღღ●•▪·


 

وای که چقدر عاشق این متنم !!!!! این متن با 90% شما داره حرف میزنه !! تورو خدا با دقت بخونیدش!! متن اینه :

نه اسمش عشق است و نه علاقه و نه حتی عادت...حماقت محض است دلتنگ کسی باشی که دلش با تو نیست...!!


·  ღ سایه بونه شب ღღ●•▪·


شب که میشود نبودن هایش را زیر بالشم میگذارم و شجاعت خود را زیر سوال میبرم ! دوام می آورم تا فردا؟؟؟


·  ღ سایه بونه شب ღღ●•▪·

در 3 وقت دعا برآورده میشه : 1-وقت باران 2- وقت اذان 3- وقتی که دلت میشکنه... خدایا دل من سخت شکسته است ، دستانم را هم به سویت دراز کرده ام پس چرا صدایم را نمیشنوی؟؟؟


·  ღ سایه بونه شب ღღ●•▪·


بچه ها چطور بود؟؟؟ خوب بود یا نه ؟؟؟ حالتون عوض شد ؟؟؟ دلتون گرفت یا نه ؟؟؟مامانم همیشه میگه ایشالا به چیزهایی که تصورش رو هم نمیکنی برسی.منم  امیدوارم اگه عاشقید جوری که حتی تصورش رو هم نمیکنید بهش برسید...منتظر نظرهاتون هستم..تا بعد . . .

                                                                                                        

موس مردم آزار

 

 

 

 
 

نبودنت بهترین بهانه است برای اشک ریختن ...
ولی کاش بودی تا اشکهایم از شوق دیدارت سرازیر می شد ...
کاش بودی و دستهای مهربانت مرهم همه دلتنگی ها و نبودن هایت می شد ...
کاش بودی تا سر به روی شانه های مهربانت می گذاشتم
و دردهایم را به گوش تو می رساندم ...
کاش می دانستی که چقدر دوستت دارم و بیش از عشق بر تو عاشقم ...
می دانی که اگر از کنارم بروی لحظه های زندگی برایم پر از درد و عذاب می شود
می دانم که می دانی بدون تو دیگر بهانه ای نیست برای ادامه ی زندگی جز انتظار آمدنت ...
انتـــــــــــــــــــــــــــــظار ...
شش حرف و چهار نقطه ! کلمه کوتاهیه . اما ...

 

=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=

خیلی دلم گرفته نیلوفرم ... خیلی بهت نیاز دارم ، بیشتر از قبل ...

آخه تو بهونه ی زندگی منی ، تو نفس منی ...

تو نفس منی ... چون مثل الان که پیشم نیستی نفسم می گیره ... نمی تونم نفس بکشم

احساس می کنم تو یک قفس تنگ و تاریک حبس شدم ...

آره ... همه ی این ها و خیلی چیزای دیگه ... مثل گریه های شبانه و بغضی که خفم می کنه

چرا ما که عاشق ترینیم نتونیم الان با هم باشیم؟ چرا ... ؟

هرچی می خوام از این مرداب دلتنگی بیرون بیام و بیشتر دست و پا می زنم

بیشتر توش غرق میشم ... آخه من چطوری می تونم از تو فرار کنم نیلوفرم ؟

از غم دوری تو ؟ از دلتنگی هام ؟ از این زندگی ؟ از تنهایی هام ؟ از تو که همه ی زندگی منی ؟

تو دست هامو بگیر و از این مرداب نجاتم بده ... چون فقط تویی که منو می فهمی !

روزگار بدون تو واسم خیلی سخت می گذره ... خیلی ...

ولی لحظه ای و کمتر از لحظه ای نخواستم که بدون تو باشم

نخواستم که دل تنگت نباشم ... نخواستم که منتظرت نباشم ...

فقط خواستم که تورو داشته باشم چون در اون صورت هیچ دلتنگی هم ندارم

غمی ندارم ، غصه ای ندارم ... اون موقع همه چی دارم ... هر چیز خوبی رو ...

چون تو همه ی خوبی ها رو داری ... تو بهترینی نیلوفرم ...

بهت نیاز دارم ... منو از این قفس آزاد کن ...

 
 

هیچ وقت نذار هر رهگذری که رد میشه رو دلت یادگاری بنویسه چون بعدا پاک کردنش خیلی سختههان او همه ی فکرم شد

در رویاهای کودکانه آموختم به چیزی که به من تعلق ندارد فکر نکنم اما ناگهان او همه ی فکرم شد

کاشکی دنیا واسه یک شب مال من بود اون وقت با خوشحالی از دنیام پرتت می کردم بیرون


چندی ست که بیمار وفایت شده ام/در بستر غم،چشم به راهت شده ام/این را تو بدان اگر بمیرم روزی/مسئول تویی که من فدایت شده ام

 

 

اگه یه روزی خدا تورو لبه پرتگاه برد و خواست بندازتت پایین بهش اعتماد کن چون یا از پشت میگرتد یا بهت پرواز کردن یاد میده

 
 
بی تو بودن چقدر سخته
 
                   با تو بودن هم خودش درده
 
                              بی تو فکر کردن محاله
 
با تو بودن هم یه خوابه
 
گفته بودی تو را از یاد خواهم برد
 
       ولی نبردم
 
گفته بودی دل به دگری خواهم سپرد
 
       ولی نسپردم
 
گفته بودی فراموشت خواهم کرد
 
       ولی نکردم
 
گفته بودی غباری بر خاطرات خواهد نشست
 
       ولی ننشست
 
ومی خواهم بدونی
 
 اگه کفر نیست
 
گفته بودی تو دستت رو بالا بگیر خدا خودش می گیره
 
ولی ببین که اون دستم رو نگرفت
 
وبدان که
 
اگر دورم ز دیدارت دلیل بی وفایی نیست
وفا آنست که نامت را همیشه زیر لب دارم
.
وبدان که
گرم یاد آوری یانه من از یادت نمی کاهم
من تو را چشم در راهم.
وبدان که
 در خیال و اندیشه من توئی
نه همین شب که همه شبها توئی
تو دلم تویی اون و با کسی آشنا نکردم
 
تا قیامت هم تو رو من از خودم جدا نکردم
وبدان که
شاید چیزی نمی گم ولی شبها تا سحر منتظرت می مونم
بخدا محاله به یادت نباشم
زیر آسمون پرستاره به یادت نباشم
کاش می شد
کنارم میماندی ودستم را دردستت می فشردی.
کاش می دانستی
 دلم برایت تنگ هست
به اندازه همین فاصله که ما بین من و توهست.
کاش می دانستم
این سکوت را تا به کی ادامه خواهی داد.
کاش می گفتی
که این بغض نشکفته تا به کی بشکفته خواهد شد.
وکاش می شد
می دانستم که این فاصله ها تا به کی برچیده خواهد شد.
من نمی دانم
بی من کجا رفتی و من بی توبه کدامین سرزمین پناه خواهم برد.
وتو ای ناز...  .  ....
بدان که
اکنون چون درختی خشک و بی بارم
وگلی خشکیده در سینه دارم
ومن هنوز در تردیدم
 که آیا گریزی ازاین فاصله نبود.
ومن هنوز هم در تردیدم
که آیا گریزی ازاین فاصله نبود.
ومن هنوز هم در اندیشه اینم
بعد از تو از کدام دریچه
آسمان را به تماشا بنشینم
 
ومن هنوز در پاسخ این سوالم
که آیا به راستی
خود کرده را هیچ تدبیر نیست
پس نقش تو در این ره چیست؟
 
آه نمی دانم
که این تقدیر من بود
یا سرنوشت تو بود
 

توی باغها گل سرخی توی آسمون ستاره

جایی رو سراغ ندارم که نشون از تو نداره

تاریخ تولد تو توی دفتر حسابم

شب که چشمامو میبندم باز نمی زاری بخوابم

عکس تو جور عجیبی توی چشمام می درخشه

دیوونم خدا میدونه...کاش خودش منو ببخشه

توی تابستون نسیمی... آفتابی توی زمستون

تو همونی که گرونه نمیاد به دستم آسون

وقتی من تو آسمونم تو توی راه زمینی

مشکل اینه چون عزیزی هر جا باشی نازنینی

سفر دور و درازت بی ختر باشه الهی

بیخبر منو گذاشتی اما... نه تو بیگناهی

قیمت نگاه نازت... خیلیه...مثل صداقت

قیمت نگاه نازت... خیلیه...مثل صداقت

مثل خوب بودن تو سختی واسه اثبات رفاقت

توی خرداد گل یاسی توی آبان گل مریم

چه شکنجه ی قشنگی می کٌشی منو تو کم کم

چه تفاهمی تو عاقل دل من با تو دیوونه

درمونم دست چشماته...  اینم آخرین بهونه

دل تو یه وقتا سنگه یه روز هم مثل بلوری

شبا گاهی قرص ماهی یه روز هم یه تیکه نوری

حوصله که داشته باشی دو سه جمله میگی گاهی

اما میلت که نباشه نداری حتی نگاهی

چون غروب خیلی قشنگه... تو خودِ خودِ غروبی

چی بگم قد یه واژست... هر چی هستی خیلی خوبی

عکست نازت رو گذاشتم گوشه ی سفید دفتر

تا دیگه هیچکی نبینه هر چی پنهون باشه بهتر

یه روزی میشی یه دریا فرداش هم یه کوهی

هر چی که دلت می خواد باش هر جا باشی باشکوهی

لااقل خوب شد که لطفی کردی و واسم نوشتی

معنی حرف تو این بود که مطیع سرنوشتی

دلم رو دادم به دست تو برای یادگاری

قابلی نداره بردار می دونم  دوستم نداری

وقتی که بارون میگیره چشمام از عشق تو خیسه

دل برات به قول سهراب زیر بارون می نویسه

تنها آرزوم همینه... تا یادم نرفته راستی

کاش یه روزی بهم بگی که من همونم که می خواستی

تنها آرزوم همینه... تا یادم نرفته راستی

کاش یه روزی بهم بگی که من همونم که می خواستی

[

پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم
تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نیاز فوری به قلب داشت..از پسر خبری نبود..دختر با خودش میگفت :میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی..ولی این بود اون حرفات..حتی برای دیدنم هم نیومدی…شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم.. آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید…

چشمانش را باز کرد..دکتر بالای سرش بود.به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.شما باید استراحت کنید..درضمن این نامه برای شماست..!
دختر نامه رو برداشت.اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد. بازش کرد و درون آن چنین نوشته شده بود:

سلام عزیزم.الان که این نامه رو میخونی من در قلب تو زنده ام.از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم چون میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری که قلبمو بهت بدم..پس نیومدم تا بتونم این کارو انجام بدم..امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه.(عاشقتم تا بینهایت)

[
یک روز یک پسر و دختر جوان دست در دست هم از خیابانی عبور میکردند جلوی ویترین یک مغازه می ایستند دختر:وای چه پالتوی زیبایی پسر: عزیزم بیا بریم تو بپوش ببین دوست داری؟ وارد مغازه میشوند دختر پالتو را امتحان میکند و بعد از نیم ساعت میگه که خوشش اومده پسر: ببخشید قیمت این پالتو چنده؟ فروشنده:360 هزار تومان پسر: باشه میخرمش دختر:آروم میگه ولی تو اینهمه پول رو از کجا میاری؟ پسر:پس اندازه 1ساله ام هست نگران نباش چشمان دختر از شدت خوشحالی برق میزند دختر:ولی تو خیلی برای جمع آوری این پول زحمت کشیدی میخواستی گیتار مورد علاقه ات رو بخری پسر جوان رو به دختر بر میگرده و میگه: مهم نیست عزیزم مهم اینکه با این هدیه تو را خوشحال میکنم برای خرید گیتار میتونم 1سال دیگه صبر کنم بعد از خرید پالتو هردو روانه پارک شدن پسر:عزیزم من رو دوست داری؟ دختر: آره پسر: چقدر؟ دختر: خیلی پسر: یعنی به غیر از من هیچکس رو دوست نداری و نداشتی؟ دختر: خوب معلومه نه یک فالگیر به آنها نزدیک میشود رو به دختر میکند و میگویید بیا فالت رو بگیرم دست دختر را میگیرد فالگیر: بختت بلنده دختر زندگی خوبی داری و آینده ای درخشان عاشقی عاشق چشمان پسر جوان از شدت خوشحالی برق میزند فالگیر: عاشق یک پسر جوان یک پسر قدبلند با موهای مشکی و چشمان آبی دختر ناگهان دست و پایش را گم میکند پسر وا میرود دختر دستهایش را از دستهای فالگیر بیرون میکشد چشمان پسر پر از اشک میشود رو به دختر می ایستدو میگویید : او را میشناسم همین حالا از او یک پالتو خریدیم دختر سرش را پایین می اندازد پسر: تو اون پالتو را نمیخواستی فقط میخواستی او را ببینی ما هر روز از آن مغازه عبور میکردیم و همیشه تو از آنجا چیزی میخواستی چقدر ساده بودم نفهمیدم چرا با من اینکارو کردی چرا؟ دختر آروم از کنارش عبور کرد او حتی پالتو مورد علاقه اش را با خود نبرد واقعا دخترها اینطوری هستن
[

وزی مرد جوانی وسط شهری ایستاده بود و ادعا می کرد که زیبا ترین قلب را درتمام آن منطقه دارد .
جمعیت زیاد جمع شدند . قلب او کاملاً سالم بود و هیچ خدشه‌ای بر آن وارد نشده بود و همه تصدیق کردند که قلب او به راستی زیباترین قلبی است که تاکنون دیده‌اند.

 


مرد جوان با کمال افتخار با صدایی بلند به تعریف قلب خود پرداخت . ناگهان پیر مردی جلوی جمعیت آمد و گفت که قلب تو به زیبایی قلب من نیست . مرد جوان و دیگران با تعجب به قلب پیر مرد نگاه کردند قلب او با قدرت تمام می‌تپید اما پر از زخم بود. قسمت‌هایی از قلب او برداشته شده و تکه‌هایی جایگزین آن شده بود و آنها به راستی جاهای خالی را به خوبی پر نکرده بودند برای همین گوشه‌هایی دندانه دندانه درآن دیده می‌شد. در بعضی نقاط شیارهای عمیقی وجود داشت که هیچ تکه‌ای آن را پرنکرده بود، مردم که به قلب پیر مرد خیره شده بودند با خود می‌گفتند که چطور او ادعا می‌کند که زیباترین قلب را دارد؟

 


مرد جوان به پیر مرد اشاره کرد و گفت تو حتماً شوخی می‌کنی؛ قلب خود را با قلب من مقایسه کن؛ قلب تو فقط مشتی رخم و بریدگی و خراش است .

 


پیر مرد گفت : درست است . قلب تو سالم به نظر می‌رسد اما من هرگز قلب خود را با قلب تو عوض نمی‌کنم. هر زخمی نشانگر انسانی است که من عشقم را به او داده‌ام، من بخشی از قلبم را جدا کرده‌ام و به او بخشیده‌ام. گاهی او هم بخشی از قلب خود را به من داده است که به جای آن تکه‌ی بخشیده شده قرار داده‌ام؛ اما چون این دو عین هم نبوده‌اند گوشه‌هایی دندانه دندانه در قلبم وجود دارد که برایم عزیزند؛ چرا که یاد‌آور عشق میان دو انسان هستند.

 


بعضی وقتها بخشی از قلبم را به کسانی بخشیده‌ام اما آنها چیزی از قلبشان را به من نداده‌اند، اینها همین شیارهای عمیق هستند . گرچه دردآور هستند اما یاد‌آور عشقی هستند که داشته‌ام . امیدوارم که آنها هم روزی بازگردند و این شیارهای عمیق را با قطعه‌ای که من در انتظارش بوده‌ام پر کنند، پس حالا می‌بینی که زیبایی واقعی چیست ؟

 


مرد جوان بی هیچ سخنی ایستاد، در حالی که اشک از گونه‌هایش سرازیر می‌شد به سمت پیر مرد رفت از قلب جوان و سالم خود قطعه‌ای بیرون آورد و با دستهای لرزان به پیر مرد تقدیم کرد پیر مرد آن را گرفت و در گوشه‌ای از قلبش جای داد و بخشی از قلب پیر و زخمی خود را به جای قلب مرد جوان گذاشت. مرد جوان به قلبش نگاه کرد؛ دیگر سالم نبود، اما از همیشه زیباتر بود زیرا که عشق از قلب پیر مرد به قلب او نفوذ کرده بود .

[
مرد جوانی کنار نهر آب نشسته بود و غمگین و افسرده به سطح آب زل زده بود.
استادی از آنجا می گذشت. او را دید و متوجه حالت پریشانش شد و کنارش نشست.
مرد جوان وقتی استاد را دید بی اختیار گفت: “عجیب آشفته ام و همه چیز زندگی ام به هم ریخته است. به شدت نیازمند آرامش هستم و نمی دانم این آرامش را کجا پیدا کنم؟”
استاد برگی از شاخه افتاده روی زمین را داخل نهر آب انداخت و گفت: به این برگ نگاه کن وقتی داخل آب می افتد خود را به جریان آن می سپارد و با آن می رود.
سپس استاد سنگی بزرگ را از کنار جوی آب برداشت و داخل نهر انداخت. سنگ به خاطر سنگینی اش داخل نهر فرو رفت و در عمق آن کنار بقیه سنگ ها قرار گرفت.
استاد گفت: “این سنگ را هم که دیدی. به خاطر سنگینی اش توانست بر نیروی جریان آب غلبه کند و در عمق نهر قرار گیرد. حال تو به من بگو آیا آرامش سنگ را می خواهی یا آرامش برگ را؟!”
مرد جوان مات و متحیر به استاد نگاه کرد و گفت: “اما برگ که آرام نیست. او با هر افت و خیز آب نهر بالا و پائین می رود و الان معلوم نیست کجاست! لااقل سنگ می داند کجا ایستاده و با وجودی که در بالا و اطرافش آب جریان دارد اما محکم ایستاده و تکان نمی خورد. من آرامش سنگ را ترجیح می دهم!”
استاد لبخندی زد و گفت: “پس چرا از جریان های مخالف و ناملایمات جاری زندگی ات می نالی؟
اگر آرامش سنگ را برگزیده ای پس تاب ناملایمات را هم داشته باش و محکم هر جایی که هستی آرام و قرار خود را از دست مده.”
استاد این را گفت و بلند شد تا برود. مرد جوان که آرام شده بود نفس عمیقی کشید و از جا برخاست و مسافتی با استاد همراه شد.
چند دقیقه که گذشت موقع خداحافظی مرد جوان از استاد پرسید: “شما اگر جای من بودید آرامش سنگ را انتخاب می کردید یا آرامش برگ را؟”
استاد لبخندی زد و گفت: “من تمام زندگی ام خودم را با اطمینان به خالق رودخانه هستی و به جریان زندگی سپرده ام و چون می دانم در آغوش رودخانه ای هستم که همه ذرات آن نشان از حضور یار دارد از افت و خیزهایش هرگز دل آشوب نمی شوم و من آرامش برگ را می پسندم…

وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو "داداشی" صدا می کرد .
به موهای مواج و زیبای اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهی به این مساله نمیکرد .

آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست . من جزومو بهش دادم .بهم گفت:"متشکرم".

میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم .
تلفن زنگ زد .خودش بود . گریه می کرد. دوستش قلبش رو شکسته بود. از من خواست که برم پیشش. نمیخواست تنها باشه. من هم اینکار رو کردم. وقتی کنارش رو کاناپه نشسته بودم. تمام فکرم متوجه اون چشمهای معصومش بود. آرزو میکردم که عشقش متعلق به من باشه. بعد از 2 ساعت دیدن فیلم و خوردن 3 بسته چیپس ، خواست بره که بخوابه ، به من نگاه کرد و گفت :"متشکرم " .
روز قبل از جشن دانشگاه پیش من اومد. گفت :"قرارم بهم خورده ، اون نمیخواد با من بیاد" .
من با کسی قرار نداشتم. ترم گذشته ما به هم قول داده بودیم که اگه زمانی هیچکدوممون برای مراسمی پارتنر نداشتیم با هم دیگه باشیم ، درست مثل یه "خواهر و برادر" . ما هم با هم به جشن رفتیم. جشن به پایان رسید . من پشت سر اون ، کنار در خروجی ، ایستاده بودم ، تمام هوش و حواسم به اون لبخند زیبا و اون چشمان همچون کریستالش بود. آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه ، اما اون مثل من فکر نمی کرد و من این رو میدونستم ، به من گفت :"متشکرم ، شب خیلی خوبی داشتیم " .
یه روز گذشت ، سپس یک هفته ، یک سال ... قبل از اینکه بتونم حرف دلم رو بزنم روز فارغ التحصیلی فرا رسید ، من به اون نگاه می کردم که درست مثل فرشته ها روی صحنه رفته بود تا مدرکش رو بگیره. میخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون به من توجهی نمی کرد ، و من اینو میدونستم ، قبل از اینکه خونه بره به سمت من اومد ، با همون لباس و کلاه فارغ التحصیلی ، در حالی که گریه میکرد  آروم گفت تو بهترین داداشی دنیا هستی ، متشکرم.
میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم .
نشستم روی صندلی ، صندلی ساقدوش ، اون دختره حالا داره ازدواج میکنه ، من دیدم که "بله" رو گفت و وارد زندگی جدیدی شد. با مرد دیگه ای ازدواج کرد. من میخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون اینطوری فکر نمی کرد و من اینو میدونستم ، اما قبل از اینکه بره رو به من کرد و گفت " تو اومدی ؟ متشکرم"
سالهای خیلی زیادی گذشت . به تابوتی نگاه میکنم که دختری که من رو داداشی خودش میدونست توی اون خوابیده ، فقط دوستان دوران تحصیلش دور تابوت هستند ، یه نفر داره دفتر خاطراتش رو میخونه ، دختری که در دوران تحصیل اون رو نوشته. این چیزی هست که اون نوشته بود :
" تمام توجهم به اون بود. آرزو میکردم که عشقش برای من باشه. اما اون توجهی به این موضوع نداشت و من اینو میدونستم. من میخواستم بهش بگم ، میخواستم که بدونه که نمی خوام فقط برای من یه داداشی باشه. من عاشقش هستم. اما .... من خجالتی ام ... نمی‌دونم ... همیشه آرزو داشتم که به من بگه دوستم داره. ....
ای کاش این کار رو کرده بودم ................."


ای کاش این کار رو کرده بودم ................."

ای کاش این کار رو کرده بودم ................."·  ·  ·  ·  ღ

♥♥♥آنچه یک زن از مرد عاشق نمی داند

آنچه یک زن از مرد عاشق نمی داند
 
●مردان عاشق
-یک مرد پس از حل موفقیت آمیز یک مشکل به آسانی قادر است با موفقیت بیشتر مجددا بر روی مشکلات دیگر متمرکز گردد . هر مردی در ذهنش تعریفی از احساساتش دارد که این تعریف در سایه دستیابی به اهدافی همچون قدرت ، صلاحیت و کارآیی شکل خواهد گرفت .مردان و زنان در باره موضوع شراکت در زندگی از اعتقادات متفاوتی برخوردارند ، زنان از کار کردن در کنار هم لذت می برند ، در حالیکه مردان دفتر شخصی شان را بیشتر می پسندند تا در آن به تنهایی بر تمامی امور کنترل داشته باشند...

دانستنیهای مرد عاشق,مرد عاشق,خصوصیات مرد عاشق زنان نمی دانند

آنچه,زن,مرد,عاشق,داند,آکاایران,مرد,موفقیت,گرفت,موفقیت,مرد,تعریف در سایه دستیابی به اهدافی,تنهایی,کنار,موفقیت آمیز یک مشکل,کارآیی,گرفت مردان و زنان در باره,موفقیت,تعریف,شخص,باشند

-یکی از مسائلی که برای یک مرد بسیار حائز اهمیت است ، پشتکار او برای رسیدن به اهدافش می باشد . یک مرد از اینکه در امور مختلف خبره باشد به خود می بالد ، خصوصا اینکه قادر به تعمیر لوازم بوده ، بر مشکلات پیروز شود و یا بتواند ر اه حلی برای آنها بیابد. مردان از پند و اندرز گریزانند و نسبت به آن حساسیت دارند . شما می توانید به آرامی و با نصیحت کردن ملایم یک مرد ، او را متوجه سازید که امکان دارد در برخی موارد خودش نداند باید چه کاری انجام دهد و اصولا از عهده چه نوع کاری بر می آید .
-اصولا مردها مشکلاتشان را به تنهایی حل می کنند و فقط از کسی کمک می خواهند که برای حل مشکلاتشان ارزش قائل باشند .
-پذیرفتن عشق واقعی مردی که سالروز تولد همسرش و یا سالگرد ازدواجشان را از یاد برده باشد ، برای زنان بسیار دشوار است .
-یک مرد پیش از آنکه بر عیوب دیگران متمرکز گردد ، باید از معایبش آگاه شود .
-وقتی مردی بر روی مسئله خاصی متمرکز می گردد . تمرکز او کاملا هدفمند و کارآمد خواهد بود . همینطور امکان دارد این توجه بتواند چشمش را بر روی نیازهای دیگر ببندد .
-وقتی مردی به غار تنهایی اش پناه می برد ، از میزان فاصله ای که بین خودش و همسرش ایجاد کرده ، اطلاعی ندارد .
-اگر زنی به شوهرش اجازه ندهد تا برای مدتی در خلوت خود سیر کند ، احساس دلتنگی مرد برای با هم بودن از بین خواهد رفت .
-عوامل اصلی بروز استرس در یک مرد جدایی ، نارضایتی و سکوت هستند .
-بعضی معتقدند که مردان از برقراری ارتباط فقط به دنبال رابطه جسمانی هستند ، اما حقیقت این است که مردها در پی رسیدن به عشق هستند و تنها راه دستیابی به آن را برقراری روابط جسمانی می دانند .
اگر یک زن در مقابل تمایلات و نزدیکی های شوهرش ناز و عشوه کند ، تعجب او را بر می انگیزد ، زیرا یک مرد همیشه به دنبال فرصتی است تا بتواند همسرش را خشنود سازد .
-اگر زنی در وضعیتی باشد که تمایلی به برقراری رابطه جسمانی ندارد ، شوهرش احساسش را به درستی درک نمی کند و تصور می کند که همسرش او را نپذیرفته است .
-یک زن می تواند از طریق ارتباط با شوهرش ، بر احساسات متضادش غلبه کند و به او بگوید که از رابطه جسمانی با او لذت می برد .
هر چه یک رابطه بیشتر در عمق پیش می رود ، علاقه و سرعت مرد در برقراری روابط نزدیک بیشتر می‌شود . دراین زمان آن مرد از خاطر برده است که دوستی را با حرکاتی آرام و مداوم شروع کرده تا توانسته همراهش را برانگیزاند .
به هر صورت مردان همیشه نیازمند دریافت عشقند و عمده ترین نیازشان نیز عشق ورزیدن است .
زمانی که این احساس درون یک مرد سر می کشد که هیچ نوع نقش مثبتی در زندگی ندارد ، توجه به اطراف و برقراری ارتباط برایش بسیار دشوار خواهد بود و وقتی هیچ کس به او احتیاج نداشته باشد ، به حرکت واداشتن او بسیار مشکل است .
هر گاه زنی از شوهرش تقاضای کمک و حمایت می کند ، احساس قدرت بر مرد چیره می شود . این تقاضا مرد را تشویق می کند تا تمامی تلاشش را در جهت بهترین بودن به کار گیرد .
مرد با فداکاری برای همسرش عشق را هر چه بیشتر احساس می‌کند و این احساس تفکر همسرش کاملا منحصر به فرد است را زنده می کند .
یک مرد قادر است احساساتش را مستقیما عملی کند و وقتی زن از او سپاسگزاری می کند، عشق مرد را به عرش خواهد رساند .
در صورتی که زنی بتواند قدردانی اش را در اعمال و رفتارش متجلی سازد ، شوهرش را کاملا مجذوب خواهد کرد ، زن با سپاسگزاری نشان می دهد که ارزش فداکاری مرد را درک کرده است .
وقتی مردی احساس کند همسرش به او اعتماد دارد ارزش خودش را درک خواهد کرد ، اگر زن به اینکه مرد می تواند یاور و پشتیبانش باشد اعتماد کند ، به آن مرد قدرتی خواهد داد که بتواند به بهترین شرایطش دست یابد .
مردها باید احساس کنند که وجودشان در زندگی زنها مؤثر و تاثیر گذار است و هنگامی که یک زن به اقدامات مردی پاسخ می دهد ، عشق او رو به فزونی می گذارد .
خانمها باید بدانند که حتما نیازهایشان را در مقابل شوهرشان بیان کنند؛ زیرا که مردها به طور غریزی ناخودآگاه خواسته های همسرشان را نمی شناسند .
اگر مردی احساس کند بعضی از اطرافیان به او نیاز دارند، جذابتر به نظر خواهد رسید ، اما در صورتی که مردی به دیگران نیازمند باشد ، ساکت و خاموش خواهد شد .
اگر مردی نتواند در زندگیش جلوی انجام کاری را بگیرد ، این احساس به او دست می دهد که اختیارش را از دست داده است . اما در صورتی که مرد بداند به راحتی قادر است هر مسئله ای را نپذیرد ، با تمایل هر چه بیشتر آن را خواهد پذیرفت .
اگر مردی را سرزنش کنید و با صدای بلند با او حرف بزنید ، تنها چیزی که آن مرد می شنود ، سخنانی در باره عدم توانایی اش در به انجام رساندن امور است و همین موضوع را سبب شکست خود در برابر همسرش می‌داند.
آقایان فقط از این نکته شکایت دارند که چرا درخواستهای همسرشان را مد نظر قرار داده اند .
مردها فکر می کنند کارهای کوچکی که انجام می دهند در برابر کارهای بزرگی که انجام داده اند ، برای زنان از ارزش و اهمیتی برخوردار نیست .
آقایان بطور ذاتی مایلند تمامی انرژیهای درونی شان را فقط بر روی یک مسئله بزرگ متمرکز کنند و اهمیت مسائل کوچک را نادیده بگیرند .
بیشترین گله رنان نسبت به مردان در این است که مردها به حرفهایشان گوش نمی سپارند .
مرد فکر می کند زن با حرف زدن فقط به دنبال پیدا کردن راه حلی برای حل مشکلاتش می گردد ، اما در واقع زن در پی همدردی است
مرد پیش از حرف زدن ، ابتدا فکر می کند که بر زبان جاری ساختن کدامیک از احساساتش برایش سودمند است و بعد شروع به صحبت می کند .
زمانی که نیازهای عاطفی یک مرد برآورده می شوند ، او قادر است به آسانی با تفاوتها و مخالفتهای اطرافیان کنار بیاید .
اگر نیازهای عاشقانه مردی مورد توجه و احترام قرار نگیرد ، او به طور غریزی شمشیرش را از فلاف بیرون می کشد و تمام توجهش را بر این نکته متمرکز می کند که حق با اوست .
زن هرگز در مواقع شکست مرد نباید از او انتقاد کند .
اگر خانمها از احساس مسئولیت در باره اشتباهات آقایان دست بردارند ، آنها با آزادی بیشتری خودشان را تغییر خواهند داد .
برای اینکه مردی مورد تایید خودش قرار گیرد ، باید عشق همسرش را به صورتی قابل پذیرش احساس کند. در غیر اینصورت مرد به حالت تدافعی اش ادامه داده و رفتارهای مشابهی را آغاز خواهد کرد . 
 
روانشناسی روابط اجتماعی - ویستا

♥♥♥ اَعوذُ بِاللّـــــــــــــــه مِن اَلآدم لاشیـــــــــــــــــــ ♥♥♥

♥♥♥ اَعوذُ بِاللّـــــــــــــــه  مِن اَلآدم لاشیـــــــــــــــــــ ♥♥♥

 

❢❢❢ ☼☼☼ ❢❢❢

 

لشم . . .❣❣  لآشی ❣❣ . . . نیستم

بد حرفم  . . .❣❣ بی اَدب ❣❣. . . نیستم

مستم . . .❣❣ پَست ❣❣. . . نیستم

اصلا . . .  ❣❣هرکیم ❣❣ . . .هستم

من . . . ❣❣ همینم ❣❣ . . . که هستم

✓✓ شآخ  نیستم چون  گآو  نیستم ✓✓

✓✓خآص  نیستم چون  عقده ای  نیستم✓✓

✘✘ فقط  یه  ادمم  چیزی که خیلیا نیستن ✘✘عکس عاشقانه