سلطان احساس

عادل دلخون

سلطان احساس

عادل دلخون

·▪•● ღ·▪•● ღحرف های یک عاشق - دل نوشته های یه عاشق شکست خورده ღ·▪•● ღ

عشق

براتون اتفاق افتاده....

گاهی فقط بوی یک عطر خاص

شنیدن صداش

شنیدن یک آهنگ خاص

یک تشابه اسم

برای چند لحظه........

باعث میشه دقیقا احساس کنی......

که قلبت میخواد از تو سینت کنده بشه.....

 

     



دلتنگم


دلتنگ روزهای باتو بودن


من صدایت کنم "عشقم"


وتو بگویی "جونم"


ومن سیرنشوم ازاین جانم گفتنهایت


وبازصدایت کنم وبازصدایت کنم.........


روزهای خوب چه زود تمام میشوند

      نوشته شده  توسط عادل دلخون     



 

     



     



تقدیم به تمام هستی ام

الان که دارم مینویسم خیلی دلم گرفته.از روزگار.از خودم کلا از همه چی....بهش قول داده بودم سربازیم که تمام شد همه چیو درس میکنم نمیزارم یه زره غم تو دلت بیاد .سربازی تموم شد ولی هر کار میکنم.......

خیلی دوسش دارم.خیلی خوب ومهربونه.این روزا خیلی دلم براش تنگ میشه دوس دارم کنارش باشم برا یه لحظه هم که شده حتی از دور ببینمش ولی فقط دلتنگی.آخه خونشون شهر ما نیس.......

اگه همین اس دادنا.زنگ زدن نباشه ........

شاید بگین دروغ بگه ولی برا اولین بار به خاطرش اشک از چشام اومد........

فقط میتونم بگم خیلی دوست دارم بیشتر از اونی که حتی فکرشو بکنی.معذرت میخوام اگه همش دل نازنینتو میشکونم به خدا نمیخوام این طوری بشه........ببخش نفس.همه چی درس میشه. 

     



خداجون دلم براش یه زره شده واسه چی همش گوشیشو داداشش میگیره.روز آخر که گوشیشو گرفت با هاش بد صحبت کردم هنوز نتونستم با نفسم بحرفم .خانوادش نمیزارن ما به هم برسیم.خدا درد دلمو به کی بگم............سربازی.دوری.دلتنگی.

خودت میدونی خیلی دوسش دارم

 نوشته شده  توسط عادل دلخون         



بسوزد پدر سربازی که سوزاند جگرم را

                           دوست دخترم مادر شدو من هنوز سربازم

                                                                                                                                                           

                      

     



سلام بچه ها نظرتون در باره ی این جمله چیه

عشق چیست؟

عشق حدیثی است که با یک نگاه ولبخند شروع با بوسه ای به اوج وبا قطره اشکی به پایان میرسه

     



فراموش می کنم

فراموش می کنم تقدیزی را که با تو رقم خورده شد

فراموش می کنم لحظاتی را که با تو سپری شد

فراموش می کنم نفسی را که با نفس تو هماهنگ شد

فراموش می کنم  دلی را که برای وداع تو ترک خورده شد

فراموش می کنم اشکی را که برای انتظار تو جاری شد

فراموش می کنم رویاهایی که با تو پروزانده شد

فراموش می کنم ارزوهایی که با وجود تو محقق شد

فراموش می کنم خونی که با نبض تو در رگ هایم جاری شد

فراموش می کنم

فراموش می کنم

زندگی!

دوست!

تو....

همه چیز را فراموش می کنم

من می توانـــــــــــــــــــــــــــــــــم...

     



♥وقتی یک دختر حرفی نمیزند

 

میلیونها فکر در سرش می گذرد

 

 

 

♥وقتی یک دختربحث نمیکند

 

عمیقا مشغول فکر کردن است

 

 

 

♥وقتی یک دختربا چشمانی پر از سوال به تو نگاه میکند

 

یعنی نمی داند تو تا چند وقت دیگر با او خواهی بود

 

 

 

♥وقتی یک دختر بعد از چند لحظه در جواب احوالپرسی تو می گوید: خوبم

 

یعنی اصلا حال خوبی ندارد

 

 

 

♥وقتی یک دختر به تو خیره می شود

 

شگفت زده شده که به چه دلیل دروغ می گویی

 

 

 

♥وقتی یک دختر سرش را روی سینه تو می گذارد

 

آرزو می کند برای همیشه مال او باشی

 

 

 

♥وقتی یک دختر هر روز به تو زنگ می زند

 

توجه تو را طلب می کند

 

 

 

♥وقتی یک دختر هر روز برای تو [اس ام اس] می فرستد

 

یعنی میخواهد تو اقلا یک بار جوابش را بدهی

 

 

 

♥وقتی یک دختر به تو می گوید دوستت دارم

 

یعنی واقعا دوستت دارد

 

 

 

♥وقتی یک دختر اعتراف می کند که بدون تونمی تواند زندگی کند

 

یعنی تصمیم گرفته که تو تمام آینده اش باشی

 

 

 

♥وقتی یک دختر می گوید دلش برایت تنگ شده

 

هیچ کسی در دنیا بیشتر از او دلتنگ تو نیست

     



امشب بغ

siwOpcfD.jpg

siYNgDGn.jpg

si3WyYyW.jpg

siT2wGMN.jpg

sik3sT53.jpg

si0r6HN4.jpg

siiebZxu.jpg

siSuJ4zo.jpg

siXoG2OQ.jpg

sivGBDbE.jpg

siMzmzib.jpg

si9ydKU2.jpg

65857624590335248777.png

بس که باریده دیگر حتی تحمل نور مهتاب را ندارد ...

آخ که چقدر تنهایم ... دل بیچاره ام بس که سنگ صبورم

بوده خرد شده و انگشتانم بس که برایت نوشته خسته

شده است ...

رو به روی آینه نشسته ام آیا این منم ؟ شکسته .... پیر

تنها.... تو با من چه کردی ؟ شاید این آخری زمزمه های

دلتنگی ام باشد و دیگر هیچ نخواهم گفت ....

اما منتظرم انتظار دیدن دوباره ی تو برای من زندگی

دوباره ای است ... پس برگرد ... عاشقانه برگرد

برای همیشه برگرد...

     



                      به تو نرسیدم، اما خیلی چیزارو یاد گرفتم...

 

یاد گرفتم به خاطر کسی که دوستش دارم باید دروغ بگم.

 

یاد گرفتم هیچکس ارزش شکوندن غرورم رو نداره.

یاد گرفتم توی زندگی برای اون که بفهمم چقدر دوستم داره هر روز به یه بهانه ای دلشو بشکونم.

یاد گرفتم گریه ی هیچکس رو باور نکنم.

یاد گرفتم بهش هیچ وقت فرصت جبران ندم.

یاد گرفتم دم از عاشقی بزنم ولی اما از کجا بگم از کی بگم...

می خوام همین جا دلمو بشکونم خوردش کنم تا دیگه عاشق نشه.

تا دیگه کسی رو دوست نداشته باشه.

توی این زمونه کسی نباید احساس تورو بدونه وگرنه اون تورو می شکونه.

می خوام بشم همون آدم قبل کسی که از سنگ بود و دو رو برش دیواری از سکوت و بی تفاوتی...

می خوام تنها باشم...

     



یکی بود یکی نبود، اونی که بود تو بودی و اونی که نبود من بودم !
یکی داشت و یکی نداشت، اونی که داشت تو بودی و اونی که تو رو نداشت من بودم!
یکی خواست و یکی نخواست، اونی که خواست تو بودی اونی که بی تو بودن رو نخواست من بودم!
یکی آورد و یکی نیاورد، اونی که آورد تو بودی اونی که جز تو به هیچ کس ایمان نیاورد من بودم !
یکی برد و یکی باخت، اونی که برد تو بودی اونی که دل به تو باخت من بودم!

 

یکی گفت و یکی نگفت، اونی که گفت تو بودی اونی که " دوست دارم " رو به هیچ کس جز تو نگفت من بودم!یکی ماند و یکی نماند، اونی که ماند تو بودی اونی که بدون تو نماند من بودم

 

 

     



خوش به حال آسمون که هر وقت دلش بگیره بی بهونه می باره ...
به کسی توجه نمی کنه ...
از کسی خجالت نمی کشه ...
می باره و می باره و ...
اینقدر می باره تا آبی شه ...
‌آفتابی شه ...!!!
کاش ...
کاش می شد مثل آسمون بود ...
کاش می شد وقتی دلت گرفت اونقدر بباری تا بالاخره آفتابی شی ...
بعدش هم انگار نه انگار که بارشی بوده

 

من برای سالها مینویسم...سالها بعد که چشمانت عاشق میشوند...

افسوس که قصه ی مادر بزرگ راست بود...همیشه یکی بود یکی نبود

 

 

 

     



زهرا اسمی که هیچوقت نتونستم

فراموش کنم شاید به خاطر

 این بود که هیچ وقت احساسه واقعی تو رو نسبت به خودم

نتونستم بفهمم  شایدم به خاطر این بود که میدونستم واقعا

عاشق تو هستم و همیشه حتی از این فکر که تو رو فراموش کنم یا

 به کسه دیگه بجز تو فکر کنم وحشت داشتم.

نمیدونم الان نزدیک 2 سال از جدایی من وتو میگذره ولی من

هنوز خودم و وجودم و زندگی کردنمو مستلزم با تو بودن

میدونم .

بعد از٢سال هنوز طرز نگاه امروزت با گذشته و زمانی که به

به خیال خودم  عاشق من بودی،هیچ فرقی نکرده وهنوز تو نگاهت

فریاد دوست داشتنو میشه شنید(من اینجوری فکر میکنم) هنوز تو نگاهت طعم شیرین

لبات میشه چشید هنوز تو نگاهت گرمی آغوشت میشه حس

کرد .

آهههههههههههههههههههههههههههههههههههه

هنوز طرز نگاهت منو یاد بغضی میندازه که روزی که

میخواستی ازم جدا بشی تو گلوم کاشتی و هنوزم که هنوزه

نترکیده و داره خفم میکنه .

      نوشته شده  توسط عادل دلخون     



 

  

بازهم شب شدو من هنوز بی عشق تو از تمام رویاها دلگیرمامشب درانتظار یک شب به خیر تا صبح بیدار خواهم ماند اما تو  چشماهای زیبایت را به رویاها بسپار....

شب به خیرگلم(تا ابد دوستت خواهم داشت)

     



دلم می خواست بهانه‌ای باشی برای فراموش کردن همه چیز...

اما حالا دلم می‌خواهد بهانه‌ای باشد برای فراموش کردن" تو" !

درسته که یه روزی فراموش می کنی و یه روز دیگه فراموش می شی ولی اینو بدون

فراموش شدگان هرگز فراموش کنندگان را فراموش نمی کنند

ما نمی تونیم به دلمون یاد بدیم که نشکنه ولی می تونیم بهش یاد بدیم که اگه شکست لبه ,تیزش دست اونی که , شکسته تش رو , نبره

خوشحالی که دلمو شکستی؟؟؟

بدان ای نازنین آنچه شکستی تصویر زیبای خودت بود که در دلم ساخته بودی

اولین شخصی که گفتم دوست دارم تو بودی ولی انقدر دل شکستن برات راحت که دل ما رو هم شکستی مشکلی نداره انقدر دل ما شکسته که دیگه ضد ضربه شده

هی فلانی
زندگی شاید همین باشد
یک فریب ساده و کوچک
آن هم از دست عزیزی که زندگی را
جز برای او وجز با او نمی خواهی !

سکوت دردناکترین پاسخ من به بیرحمی های توست!

که رفتیم حالا تو میمونی و ,عشق جدید , , , ,

,میدونم چند روز دیگه میشنوم جدا شدید

     



هی فلانی میدانی؟ میگویند رسم زندگی چنین است...

می آیند .....می مانند.....عادت میدهند......و میروند

وتو در خود می مانی وتو تنها می مانی

راستی  نگفتی رسم تو نیز چنین است؟......

مثل همه ی فلانی ها ؟؟؟

     



دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بارعاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد.
در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت. دختر با دیدن پیکربرازنده
پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت.

دختر موهایی بسیار سیاه ولی کوتاه داشت و وقتی لبخند می زد، چشمانش به باریکی یک خط می شد.
در ۱۹ سالگی دختر وارد یک دانشگاه متوسط شد و پسر با نمره ممتاز به دانشگاهی بزرگ در پایتخت راه یافت. یک شب، هنگامی که همه دختران خوابگاه برای دوست پسرهای خود نامه می نوشتند یا تلفنی با آنها حرف می زدند، دختر در سکوت به شماره ای که از مدت ها پیش حفظ کرده بود نگاه می کرد. آن شب برای نخستین بار دلتنگی را به معنای واقعی حس کرد.
روزها می گذشت و او زندگی رنگارنگ دانشگاهی را بدون توجه پشت سر می گذاشت. به یاد نداشت چند بار دست های دوستی را که به سویش دراز می شد، رد کرده بود. در این چهار سال تنها در پی آن بود که برای فوق لیسانس در دانشگاهی که پسر درس می خواند، پذیرفته شود. در تمام این مدت دختر یک بار هم موهایش را کوتاه نکرد.
دختر بیست و دو ساله بود که به عنوان شاگرد اول وارد دانشگاه پسر شد. اما پسر در همان سال فارغ التحصیل شد و کاری در مدرسه دولتی پیدا کرد. زندگی دختر مثل گذشته ادامه داشت و بطری های روی قفسه اش به شش تا رسیده بود.
دختر در بیست و پنج سالگی ازدانشگاه
فارغ التحصیل شد و در شهر پسر کاری پیدا کرد. در تماس با دوستان دیگرش شنید که پسر شرکتی باز کرده و تجارت موفقی را آغاز کرده است. چند ماه بعد، دختر کارت دعوت مراسم ازدواج پسر را دریافت کرد. در مراسم عروسی، دختر به چهره شاد و خوشبخت عروس و داماد چشم دوخته بود و بدون آنکه شرابی بنوشد، مست شد.
زندگی ادامه داشت. دختر دیگر جوان نبود، در بیست و هفت سالگی با یکی از همکارانش ازدواج کرد. شب قبل از مراسم ازدواجش، مثل گذشته روی یک کاغذ کوچک نوشت: فردا ازدواج می کنم اما قلبم از آن توست… و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا کرد.

ده سال بعد، روزی دختر به طور اتفاقی شنید که شرکت پسر با مشکلات بزرگی مواجه شده و در حال ورشکستگی است. همسرش از او جدا شده و طلبکارانش هر روز او را آزار می دهند. دختر بسیار نگران شد و به جستجویش رفت.. شبی در باشگاهی، پسر را مست پیدا کرد. دختر حرف زیادی نزد، تنها کارت بانکی خود را که تمام پس اندازش در آن بود در دست پسر گذاشت. پسر دست دختر را محکم گرفت، اما دختر با لبخند دستش را رد کرد و گفت: مست هستید، مواظب خودتان باشید.
زن پنجاه و پنج ساله شد، از همسرش جدا شده بود و تنها زندگی می کرد. در این سالها پسر با پول های دختر تجارت خود را نجات داد. روزی دختر را پیدا کرد و خواست دو برابر آن پول و ۲۰ درصد سهام شرکت خود را به او بدهد اما دختر همه را رد کرد و پیش از آنکه پسر حرفی بزند گفت: دوست هستیم، مگر نه؟
پسر برای مدت طولانی به او نگاه کرد و در آخر
لبخند زد.
چند ماه بعد، پسر دوباره ازدواج کرد، دختر نامه تبریک زیبایی برایش نوشت ولی به مراسم عروسی اش نرفت.
مدتی بعد دختر به شدت مریض شد، در آخرین روزهای زندگیش، هر روز در بیمارستان یک ستاره زیبا می ساخت. در آخرین لحظه، در میان دوستان و اعضای خانواده اش، پسر را بازشناخت و گفت: در قفسه خانه ام سی و شش بطری دارم، می توانید آن را برای من
نگهدارید؟
پسر پذیرفت و دختر با لبخند آرامش جان سپرد.

مرد هفتاد و هفت ساله در حیاط خانه اش در حال استراحت بود که ناگهان نوه اش یک ستاره زیبا را در دستش گذاشت و پرسید: پدر بزرگ، نوشته های روی این ستاره چیست؟
مرد با دیدن ستاره باز شده و خواندن جمله رویش، مبهوت پرسید: این را از کجا پیدا کردی؟ کودک جواب داد: از بطری روی کتاب خانه پیدایش کردم.
پدربزرگ، رویش چه نوشته شده است؟
پدربزرگ، چرا گریه می کنید؟
کاغذ به زمین افتاد. رویش نوشته شده بود
::

معنای خوشبختی این است در دنیا کسی هست که بی اعتنابه نتیجیه

 دوستت دارد

     



یه لحظه احساس کردم که چه‌قدددددددددددددددددر دوستت دارم و به اندازه‌ی همون دوست داشتن دلم برات تنگ شده برای بودنت .

نیستی ، اما همیشه هستی. چه حس خوبی. آیا هیچکس دیگه‌ای هم میتونه این قدرت بودن تورو داشته باشه در نبودن؟
همیشگی ترین من! دوستت دارم.همیشه باش

 

     



عزیزم خواستم فراموشت کنم اما نشد.مدتی خاطرت از یادم می رفت ولی دوباره تمام خاطراتی که با تو داشتم تمام ان احساسی که من نسبت به تو داشتم ان حرفها. ان دوست داشتن ها ان احساسات قشنگ وبی ریا وبدون هوس همه ی ان ها یادم می امد ایا میشود این خوبی ها این همه پاکی را از یاد برد.

عزیزم نمی دانم توهم مثل من.در یاد وفکر من هستی یا این که مرا از یاد بردی وتمام عشقی که بین ما بود از بین رفته .خدایا اگر به همین سادگی همه چیز فراموش میشود از اول هم این عشق بوجود نیاید اری گفتم وقتی همه ی اینها یادم میاد  دیگر فراموش کردنت سخت میشه

 دوباره همان احساس همیشگی به سراغم امده ودوباره تمام وجودم را از عشق به تو پر میکند

     



برام دعا کن عشق من، همین روزا بمیرم ...

آخه دارم از رفتن بدجوری گریه میگیرم ...

دعا کنم که این نفس،تموم شه تا سپیده ...

کسی نفهمه عاشقت، چی تا سحر کشیده ...

این آخرین باره عزیز،دستامو محکمتر بگیر ...

آخه تو که داری میری،به من نگو بمون نمیر ...

گاهی بیا یه باغ سبز،درش بروت بازه هنوز ...

من با تو سوختم نازنین،باشه برو با من نسوز ...

اگه یروز برگشتی و گفتن فلانی مرده ...

بدون که زیر خاک سرد حس نگاتو برده

گریه نکن برای من قسمت ما همینه ...

دستامو محکمتر بگیر لحظه ی آخرینه ...

این آخرین باره عزیز،دستامو محکمتر بگیر ...

آخه تو که داری میری،به من نگو بمون نمیر ...

گاهی بیا یه باغ سبز،درش بروت بازه هنوز ...

من با تو سوختم نازنین،باشه برو با من نسوز ...

برام دعا کن عـــــــــشــــــــــق من ...

     



از کسی که دوستش داری ساده دست نکش !

شاید دیگه هیچ کس رو مثل اون دوست نداشته باشی

و از کسی هم که دوستت داره بی تفاوت عبور نکن

چون شاید

هیچوقت

هیچ کس

تو رو به اندازه اون دوست نداشته باشه !!

     



سلام دوستای گلم می خواستم از همتون یه سوالی کنم تا حالا عاشق شدید  اگه شدید بهش رسیدید یا نه ؟

یا شده شما یکی رو خیلی دوست داشته باشید اما اون به یه نفر دیگه فکر کنه ودوسش داشته باشه.

دیشب من به گوشی اونی که خیلی دوسش دارم پیامک عاشقونه دادم(با یه شماره ی جدید )واز پیامکایی که میداد فهمیدم اونی که براش میمیرم یکی دیگه از پسرای فامیلو دوست داره.

بهش پیامک میدادم تا بهش بگم کی هستم و چقدر دوسش دارم .آخه از کارام که نمیفهمید.

اینم از کسایی که دوسشون داریم

هرگز به کسی نگاه نکن وقتی قصد دروغ گفتن داری!

 هرگز به کسی محبت نکن وقتی قصد شکستن قلبش را داری !!!

 هرگز قلبی را قفل نکن وقتی کلیدش را نداری!!

 

وقتی کوچیک بودیم دلمون بزرگ بود

 ولی حالا که بزرگ شدیم بیشتر دلتنگیم!!!

کاش کوچیک می موندیم تا حرفامون رو از نگاهمون بفهمن !

نه حالا که بزرگ شدیم و فریاد هم که می زنیم

باز کسی حرفمون رو نمیفهمه !!!

     



پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم
تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نیاز فوری به قلب داشت..از پسر خبری نبود..دختر با خودش میگفت :میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی..ولی این بود اون حرفات..حتی برای دیدنم هم نیومدی…شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم.. آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید…

چشمانش را باز کرد..دکتر بالای سرش بود.به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.شما باید استراحت کنید..درضمن این نامه برای شماست..!
دختر نامه رو برداشت.اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد. بازش کرد و درون آن چنین نوشته شده بود:

سلام عزیزم.الان که این نامه رو میخونی من در قلب تو زنده ام.از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم چون میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری که قلبمو بهت بدم..پس نیومدم تا بتونم این کارو انجام بدم..امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه.(عاشقتم تا بینهایت)

     

یـادته کـناره دریـا روی مـاسـه های ساحل گـفـتی که هرگــز تو از من نمیــشی یه لحظه غافـل

دو تا قـلب عاشـقونه روی ماسه ها کشـیدی گـفــتی تاره موی مـن رو به همه دنیا نمیدی



نــــه مگه تو نگفــته بودی واسه تو رفیق راهم ما چه نـقـشه ها کشیدیـم واسـه فردا های با هم

تو میگفـتی که بمونیم پاکـو بی ریاحو سـاده دسـت های همـو بگیـریم توی پیچـو خمه جاده

اما افـسوس آب دریا قـلب ها رو ا
خون بهـاشو مـن نمیخام عشـقمو داری میگیری دریا و ساحـلو سـنگت ای خدا کنه بـمیری

مـیدیدم که لای مـوج ها دنباله دسـتام میـگرده ای خدا خودت نگام کـن دریا با دلـم چه کـرده

اما افـسوس آب دریا قـلب ها رو از هم جدا کـرد دل سنـگ آبی آب لـب هامونو بی صدا کرد

توی چشـم به هم زدن بود آب دریا خاطراتم حالا یه دل واسه مـن مونـد که اونم مونده تو ماتم
از لـبـه دریا و ساحل هر کی یه خاطره داره آخـه دسـته خیـلی ها رو توی دسته هـم میـزاره

دریا حـرفی دارم اما واسه گـلایه دیـره از خـدا میـخام که هـیچ وقـت عـشـقـتو ازت نگیره


اما نارفـیـقی کردی عـشقـمو نـشونه باشـه اشـکالی نـداره ما خـدامون مـهربونه !

   نوشته شده  توسط عادل دلخون       



دلم می خواست برای یکبار برای یکبارهم که شده دستهای 

مهربانت رابه امانت برروی شانه هایم بگذاری تا گرمی داشتن

تکیه گاهی مهربان راحس کنم .

صدای قدم هایت راکه میشنوم تمام صداها درنظرم بی معنا 

جلوه می کنند .

ای بهترین تمام لحظاتم. درسکوت روزهای زندگی ام ودرتاریکی

شبهای بی کسی ام ازتوسخن می گویم .

تمام لحظات دلتنگی ام بهانه ی تورامیگیرند

برای امدنت لحظه ها نیز لحظه شماری میکنند وبرای دیدن 

دوباره ات تمام دیده ها بی تابی .

      نوشته شده  توسط عادل دلخون     



دلتنگم از دوری ات دلتنگم از اینکه چرا نمی آی تا کی باید چشم به جاده بدوزم.

دلتنگم از یاس ها وداوودی ها که نمی توانند برای آمدنت کاری بکنند تا کی باید

نظاره گر آسمان باشم تا روی تو را در میان ستاره ها بیابم.بیا وبا آمدنت روزها

زندگی شب های دلواپسی ساعت های به انتظار نشسته وامیدهای روشن را بیاور.

باز هم چشم به راهت می نشینم شاید از عابری که روزی از کوچه پس کوچه

های قلبت عبور کرده یادی کنی شاید از کبوتری که روزی از لبه پنچره نگاهت

دانه ای بر چید سراغی بگیری.هنوز سر در گم روزهای بی توام./

    نوشته شده  توسط عادل دلخون      



 روی دلای آدما هرگز حسابی وا نکناز در نشد از پنجره زوری خودت رو جا نکنآدمکای شهر ما بازیگرایی قابلن
وقتش بشه یواشکی رو قلب هم پا میذارن
تو قتلگاه آرزو آدم کشی زرنگیه
شیطونک مغزای ما دلداده دو رنگیه
دلخوشی های الکی،وعده های دروغکی
آدمکای شب زده قلبا رو ویرون میکنن
دل ستاره منو از زندگی خون میکنن
ستاره ها لحظه هارو با تنهایی رنگ میزنن
به بخت هر ستاره ای آدمکا چنگ میزنن

     نوشته شده  توسط عادل دلخون     



 

 

نبودنت بهترین بهانه است برای اشک ریختن ...

ولی کاش بودی تا اشکهایم از شوق دیدارت سرازیر میشد ...

کاش بودی و دستهای مهربانت مرهم همه دلتنگیها و نبودنهایت میشد ...

کاش بودی تا سر به روی شانه های مهربانت می گذاشتم

و دردهایم را به گوش تو میرساندم... بدون تو عاشقی برایم عذاب است

میدانم که نمیدانی بعد از تو دیگر قلبی برای عاشق شدن ندارم...

کاش میدانستی که چقدر دوستت دارم و بیش از عشق بر تو عاشقم...

میدانی که اگر از کنارم بروی لحظه های زندگی برایم پر از درد و عذاب میشود

 میدانم که نمیدانی بدون تو دیگربهانه ای نیست برای ادامه ی زندگی جزانتظار آمدنت ...

انتـــــــــــــــــــــــــــــظار ...

شش حرف و چهار نقطه ! کلمه کوتاهیه . اما

لطفا برای خواندن بقیه این متن به بخش ادامه مطلب مراجعه کنید




>>> ادامه مطلب <<<

+ نوشته شده  توسط عادل دلخون      



 

پسرکی دو خط سیاه موازی روی تخته کشید خط اولی به دومی گفت ما میتوانیم
زندگی خوبی داشته باشیم . دومی قلبش تپید و لرزان گفت بهترین زندگی !!! در
همان زمان معلم بلند فریاد زد دو خط موازی هیچگاه به هم نمی رسند. و بچه ها
همه با هم تکرار کردند دو خط موازی هیچگاه به هم نمیرسند مگر آنکه یکی از آنها
برای رسیدن به دیگری خود را بشکند.

 

عشق نمی پرسه تو کی هستی؟ عشق فقط میگه: تو ماله منی .
عشق نمی پرسه اهل کجایی؟ فقط میگه: توی قلب من زندگی می کنی .
عشق نمی پرسه چه کار می کنی؟ فقط میگه:
باعث می شی قلب من به ضربان بیفته .
عشق نمی پرسه چرا دور هستی؟
فقط میگه: همیشه با منی .
عشق نمی پرسه دوستم داری؟
فقط میگه: دوستت دارم.

 

میونه خواب و بیداری تو رو میدیدم انگاری
به من گفتی نشو عاشق که عشق داره گرفتاری
گذاشتی سر روی شونم به من گفتی نمی دونم
چگونه میشه عاشق شد تو این دنیای بیزاری؟!
نشو عاشق! نباش عاشق! نگو حتی دوستم داری!
ولی بی عشق چه خواهی کرد؟!
من که قصه ی عشقمو با توتوی زندگی دیدم
هوای قلبمو با تو هوای بندگی دیدم
نپرسیدم نترسیدم منی که عاشقت بودم،
چرا گفتی که خواب عشقمو رو سادگی دیدم؟!
چرا عاشق ترین بودم تورو عاشق نمی دیدم؟!
عجب خواب پریشونی تو رویای تو می دیدم
که حتی آرزو کردم، تو رو هرگز نمی دیدم
نشو عاشق...
نباش عاشق...
باشه!!!
ولی بی عشق چه خواهی کرد؟!!!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.