سلطان احساس

عادل دلخون

سلطان احساس

عادل دلخون

دنیای نامرد

آدم هاعادت می‌ کنند به هرچیزی... حتی به خنجرهایی که ازپشت می‌خورند.  چاپ

نه مهتاب می درخشد
و نه شب به انتها می رسد...
اینجا،سرزمین بی طلوع گذشته هاست!
تو را می بینم
بی احساس،
ایستاده بر فراز بلندترین قله ی محبت خود
نه پایین را می نگری
و نه شوق نگریستن داری!
خودم را می بینم
در انتهای جاده ی دراز و خاکی خیال
در انتظار تو...
با دست هایی قوی،اما #مه آلود!!!
و چشم هایی سیراب،
اما #خسته



 من به بهمن های بی فیلتروسیاه عادت کرده ام حتی اگربرف کویردلم راسفیدپوش کند

من به خنجرزدست دوست خوردن عادت دیرینه دارم ...

سخت بودتحمل کسی که اوایل جوردیگه ای بود  چاپ

توی این روزگارزیبااماکمی بیرحم ونامردخیلی دیرطول میکشه اونی روکه دوست داری بشناسی وشایدم

هرگزنشناسیش واین ناممکن ترین احتمالات راممکن میکنداگرحتی درخفابتوخیانت کنددرحالی که همزمان توداری

برای سالگرددوستی تان نقشه میکشی وشایدبه اینکه به ازدواج بامعشوقت می اندیشی که مطمینی ازاوبهتری وجودندارد...تمام پل های پشت سرت رابخاطرخواستنش خراب کردی!!!

اینکه قواعدعشق ووفاداری  روبهم میزنه شکی نیست امابیادمیاری که همه لذتهای دنیاروبخاطرش کنارگذاشتی

به عشق یک لبخندش همه کارکردم حالاکه همه چی ویران شدچطورمیشه سربلندکردچطورمیتونی توروی خدایت نگاه کنی بگی خداجون این همون بودکه زبونم لال داشت واسم خدامیشد.رغیب تو!!!ای وای برمن وما

گذشته هاگذشته من واقعاحالم خوبه اگه مینویسم به خاطراینه که مخاطبینم بدونن من زنده ام

شایدعیب من اینه که ازپایان میترسیدم هرگاه به پایان کتاب یافیلمی میرسیدم ناخداگاه اشکم سرازیرمیشد...ومن

روزی بایدواقعیت رابپذیرم که خداحافظ برایم شروعی دوباره خواهدبود

باتشکرازبهارمهربان وشیوای عزیز

میتونم تنهاچیزی که به همه عزیزان بگم اینه که مراقب خودتون ودلتون باشید


حضرت عشق...دلم خانه توست.  چاپ

وقتی شروع به نوشتن کردم ومشغول جمع آوری عکس ومطالب شدم هرگزگمان نمیکردم عزیزانی

بیایندوحرفهای معمولی مرابخوانندوخودراهمدردبنامند!نمیدونستم شایدبرای تخلیه احساس خودم باعث

رنجش کسی بشم یایادآوردردورنج عزیزی یشم.کیفیت مطالبم اگرخوب نیست ببخشیدچون من هرگزنتونستم

تراوشات ذهنی خودم رابااحساسم یکی کنم وبه زبان بیاورم!

میدونم دردهای مهم تری توزندگی هس که شایدبااهمیت ترازشکست عشقی باشه اماموضوع عشق

یک موضوع مقدس وحتی فرابشری وفرازمینی می باشدونمیتونیم نسبت بهش بی تفاوت باشیم وقتی

بدونیم سرچشمه همه اینهاخداست ومن اگرتمام اون داشته هایی که برای یک انسان فانی هدردادم رابرای

خدای حقیقی ام میگذاشتم الان مرجع تقلیدمیشدم!!!

من دریافتم که این خاصیت طبیعته وقتی که یک نفررابیشترازهمه دوست داری وهمه توجع ووقتت واحساست

روبراش میذاری تاکمبودی حس نکنه امااون ازت دورترودورترمیشه واینجاست که توهرچه داری مجبوری روکنی

مث یک برده میشی التماس میکنی امادیگه فایده ای نداره!کاش میدونستیم خدانمیگذاره کسی بیش

ازحدعاشق آفریده های خودش بشه چون میدونه بعدش دل کندن چه سخت وعذاب آورمیشه...حالابگذریم

که لیلی ومجنون یاشیرین وفرهادازدست دررفتن

تنهاعده معدودی بارش باران رواحساس میکنندوبقیه فقط خیس میشوند.پس ممنون ازتویی که احساس منو

میفهمی وناراحت ازاینکه طعم تلخ نامردی وبی وفایی روچشیدین یااگرهم مشکلی نداشتیم خب خداروشکر

همتون دوست دارم واستون بهترین آرزوهارودارم...به عنوان آخرین حرف میخوام

حقیقت تلخ دیگری درموردعشق های این دوروزمونه هست که...بخونیدبدنیست به

حقیقت عشق برسیدنمیخوام بگم همه اماداره اینجوری میشه...

ﭘﺴﺮ : ﻋﺰﯾﺰﻡ ﻋﺎﺷﻘﺘﻢ
ﺩﺧﺘﺮ : ﺁﺭﻩ ﺧﯿﻠﯽ ﻋﺸﻘﺖ ﻗﺸﻨﮕﻪ ، ﺍﻣﺎ ﺩﺳﺘﺘﻮ ﺍﺯ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﺑﺮﺩﺍﺭ
ﭘﺴﺮ : ﺟﺎﻧﻪ ﻣﻦ ﺣﺎﻝ ﮔﯿﺮﯼ ﻧﮑﻦ ﺧﻮﺩﺗﻢ ﺧﻮﺷﺖ ﻣﯿﺎﺩ ﭘﺲ ﮔﯿﺮ ﻧﺪﻩ ﺩﯾﮕﻪ
ﺩﺧﺘﺮ :ﻧﻪ ! ﻣﺎ ﺗﺎﺯﻩ 2 ﻫﻔﺘﻪ ﺱ ﮐﻪ ﺑﺎﻫﻢ ﺩﻭﺳﺖ ﺷﺪﯾﻢ
ﭘﺴﺮ : ﺗﻮ ﺩﻭﺳﻢ ﻧﺪﺍﺭﯼ ﻭ ﮔﺮ ﻧﻪ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭﻭ ﻧﻤﯽ ﮐﺮﺩﯼ
ﺩﺧﺘﺮ: ﺭﻭ ﻣﺨﻢ ﻧﺮﻭ ﺩﯾﮕﻪ؛ﻣﻦ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﺩﺍﺭﻡ ﻋﺎﺷﻘﺖ ﻣﯿﺸﻢ ﺍﻣﺎ
" ﻋﺸﻖ ﻗﻠﺒﺎ ﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﻧﻪ ﭘﺎﻫﺎ ﺭﻭ "

اما (دلشکته)نمیدونم گذرزمان میتونه همه مشکلات حل کنه یانه!ولی 

بهرحال زمان چه بخواهیم وچه نخواهیم میگذرداما

من که ازسهم رنجی که بوجودم آوردنمیگذرم

اگه خیانت نکردم...فکر نکن نمیتونستم...اتفاقا خیلی ها دور و برم بودن...
اگه خوب بودم...فکر نکن خوبی از خودت بود...خوبی تو ذاتم بود...
اگه بردمت بالا...فکر نکن چیزی بودی...میخواستم هم قد خودم شی....
اگه تک پر بودم...فکر نکن پریدن بلد نبودم...فقط میخواستم با تو بپرم...
اگه دلمو فقط به تو دادم...فکر نکن تو عالی بودی...دلم راضی نمیشد...
اگه واسه دیدنت لحظه شماری میکردم...فکر نکن خیلی شاخ بودی...به دلم که تنگ بود احترام میزاشتم...
اگه...اگه...اگه...خلاصه اگه حالا دارم فراموشت میکنم...فکر نکن واسم آسونه...
خودت راه موندن رو سخت کردی که مجبور شدم آسون برم...
رفتم چون جواب وفادری منوباخیانتت دادی...

 

هورمونی هست به نامِ هورمون "که چی بشه"
که گند میزنه به هورمونِ "اراده"

 

شراب اشکاهم دست رنج توست بخوربسلامتیه دلبرامروزت...  چاپ

ایکاش
همان آدمهایی که
نوشته هایم رامی خوانندیابرای خودبرمی دارند
و حرفهایم را
به نام خودشان می زنند!
گوشه ای از دردهایم راهم برای خود

و به نام خودشان بزنند!!!


یادم میادچه شبهابا گریه میخوابیدم به بالش مشت میکوبیدم

نمیدونی چقد سخته که مجبورم بگم خوبم...یه مدت بی خبربودم وآروم میشدم

تابازمیومدی ظالم تازه داشتم خوب میشدم فراموشت میکردم امادوباره روزازنوروزی ازنو

وتوتجربه بدزندگی من بودی هانطورکه آدمای خوبی هم اومدن وماندندوتجربه خوبم شدندشادآمدندوشادرفتند.

ملامتت نمیکنم توهم حق داری بدباشی نمیدونم شایدراه خوب جداشدن رونمیدونستی شایددیگه

دل شکستن واست عادت شده بود!نمیدونم قضاوت باوجدانت

تودیگه خودت نبودی توهمون بامحبت همیشگی منم گاهی مجبورم بگم بی خیال گذشته بی خیال احساسم

بی خیال عمری که هدرشد...آخه مجبورم میفهمی مجبورم خودم گول بزنم مث یه قمارباز

راهی ندارم جزاینکه بگذارم زمان خودش مشکل گشابشه بقول شاعر...

رفیق من سنگ صبورغمهام                    به دیدنم بیاکه خیلی تنهام
هیشکی نمی دونه چه حالی دارم          چه دنیای روبه زوالی دارم
مجنونم ودلزده ازلیلیا                              خیلی دلم گرفته ازخیلیا
نمونده ازجوونیام نشونی                         پیرشدم پیرتوای جوونی
تنهای بی سنگ صبور                              خونهءسردوسوت وکور
توی شبات ستاره نیست                          رفتی وراه چاره نیست
اگرچه هیچ کس نیومد                              سری به تنهاییت نزد
اماتو کوه درد باش                                    طاقت بیارومردباش
اگربیای همون جوری که بودی                   کم میارن حسودا ازحسودی
صدای سازم همه جاپرشده                       هرکی شنیده ازخودش بیخوده
اماحالا پرشدم ازگلایه                                چیزی ازم نمونده جزیه سایه
سایه ایی که بدون عشق وامید              همیشه محتاجه به نورخورشید


..حرفش را ساده گفت : من لایق تو نیستم !

اما نمیدانم خواست لیاقتم را به من یاداوری کند یا خیانت خودش را توجیح !؟

رفتی و ندیدی که چه محشر کردم ، با اشک تمام کوچه را تر کردم ، وقتی که شکست

بغض “تنهایی” من ، وابستگی ام را به تو باور کردم...

 

توی ترکم ترک اغوشی که فقط برای من نبود  چاپ

یکنفرازآرزوهایش گفت ودلبری کردودلی راوابسته خودکردو...رفت!

یکنفرزجرکشیدوناکام شدبزوردلکندو...اماماند!

من نمیدانم چرااین روزهازودمیگذرندحتی فرصت عشق ورزیدن راازماگرفتندومن فهمیدم کودک نامشروع درونت وشایددرونم

بعدگذشت ۱۰ماه کذایی دیگربی تابی نمیکند!!!

این ماههابرایم هرشیش شب یلدابودامابیشترازتبریکی که منتظرش نیستم بخاطرایام پیش روبه دلم بایدبگویی تسلیت دل صبورم!!!

خب لااقلش میدونم شب یلدابرات شب خاصی بوده ودراندک خونه های روشن شهردرظلمات شب چراغ خانه شوماروشن ترازگذشته بوده وحیات بیشتردراطرافیانت درجریان بودآخه فک کنم اولین شب چله ویلدات درکنارشایدشوهریانامزدت بوده وبرای هم سنگ تمام گذاشتین وتوخوشحال ترین دختراین شهربودی...

ازتومیخواهم بگذاری کودک درونم درآرامش زندگی کندکه من به اوآموختم ناله نکند!ازتومتنفرباشدوبااین حس زندگی کند...

آخرنمیدانی این آمدن این رفتنت چه بلایی برسرش می آوردوقتی که بهانه ات رامیگیردمن مجبورم بگویم مرده ای یاازاین کشوررفته ای!!!

پس باتمام خیانت ونامردی وبی وفاییت وحتی نمک نشناسی ات کنارمی آیم اگربگذاری آخراین جاده وپایانش دیداردرقیامت باشدحسن ختام این عشق نافرجام ویکطرفه...

ساعت جدایمان روی ساعت 10صبح شکسته وبی حرکت مانده هرروزش ساعت 10وهرشبش شب یلدای نامبارک بود

تمامش کن اگرخداحافظی نمیدانی لااقل بگذارساعت خوابیده دل شکسته ام رادوباره کوک کنم بگدارتارعنکبوت های دلم را

خانه تکانی کنم وبه زندگی بعدازتوبعدازساعت ۱0برسم وبرگردم مدتهاست نمیدانی قبل وبعدازساعت 10چه برسردلم آمد

10ماه بعدازاولین دیده خون بارم بعدازاولین خوردن قرص اعصاب بعدازاولین نفرینهاباخودم حساب کردم تعدادهم آغوشی هایت رابایارجدیدت وحس میکنم حتی اگردرآغوش هرکسی باشی مراهمان لحظه بیادخواهی آوردمیدانم اگردرکوچه پس کوچه های خاطراتمون عبورکنی بادلبرت وقتی دست تودست هم هستین یادمنوباهم بودن لحظه ای بیفتی وبدانی دیگردعای من نیست که همراهته بلکه...وفعلاهمین مرابس که خیال سنگین من که عذاب وجدانت روزی خواهذشدوبه همه عذابهایی که بعدازشکستن دلم ونامردی بهم کشیدی برسی خواهی فهمیداین آه منه




خسته ای ؟

دلت گــرفته ؟
دلت تنگ شده میگی کــاش بود ...
آدمای عاشق و دو فنره ی دورو برتُ میبینی یاده روزای خــوب خودت میُفتی ؟
میگی اگه اونم الان بود ماام مثل همه دست تو دست
توی این شب ســرد میرفتیم قدم زنی ....
اره یهو تمام خاطرات میاد جــلو چشمات ...
حلقه ها ی اشک چشتُ پــر میکنه ولی حیــــف حتی نمی تونی گریه کنی ....
فقط ُ فقط میتونــی یه نفــس عمیق بکشی
همیــن!
فقط میتونم بــگم گذشــت تا الان از این به بعدشم میــگذره!
بلاخــره ماام خدایی داریم .........


گیرم که یلدا هم بیاید.

شبی هم به درازا بکشد.
برفی هم ببارد.
سفره ای هم چیده شود.
اناری هم باشد.
و دیوان حافظی هم.
چه یلدایی؟
چه برفی؟
چه فالی؟
بی تو اینجا همه شب یلداست.
همه شب سرد است.
همه شب فال مرا می گیرد،
یاد آشفته تو


 صد سال نماز عشق می خونم ، قربه الی الله ، الله اکبر ، بسم عشق .......

 

اگه مهم بودی... زیرت خط میکشیدم... نه دورت  چاپ

دخیل می بندم که یلدا تو را با خود بیاورد ...

یلدای بی تو به چه کار آید ؟

کاش یلدای امسال

کوتاه ترین شب سال شود ...

اگر نباشی ....

که نیستی ...!


چه زودعاشقت شدم چه بی اندازه توراخواستم آروم شدی آروم شدم محبت کردم محبت کردی وایستت شدم وایسته ام شدی نوازشت کردم نوازشگرم شدی وفاکردم وادادارم شدی...اماوقتی عاشقت شدم عاشق سردشدی جای تعجب من اینجابودتودلت عشق به که داشتی که منوناناگهان ازمموری عشقت دیلیت کردی؟؟؟چه زیبابودروزهای عاشقانه زیستنم

حتماتوهم تجربه کردی من باتووتوبی من حتماحرفهای برای گفتن داری برای دفاع ازخودت امامن دیگه نمیخوام بشنوم کاش حرفهای اخرت رااول میگفتی تازخمی وشکستی بوجودنمی اومد!!!

نوش دارو‍‍‍‍‍‍‍‍‍بعدمرگ سهراب فایده نداره ...

 

تحقیرت هم کنم کافی نیست… تفریقت میکنم از تمام زندگی ام  چاپ


یکی بود یکی نبود
عاشقش بودم،
اومدوگفت دیگه هیچ حسی بهم نداره

..می گفت از من بیشتر عاشق اوست.

اصلادارم ازدواج میکنم ومن

از عشقم گذشتم،عشقم بود غمش برایم درد بودوشادیش شادی من...
جلوی چشمانم عشقم را پر پر کرد،مرا فروخت،از پشت خنجر زد..فقط و فقط به خاطره هــوسش.

در آخر عشقم را فاحشه خواند چون ارضایش کرده بود.

دلم وشکست و...

و من دلکندم بظاهراز معشوقی که ارضا کرده بود رقیبم راباگفتن بله درازدواج
حالا باید تا ابد در این آتش بسوزم،که عیب ازمن بودیاتوزیاده خواه بودی؟
عشقم از دستم پرید،روشنایی هایم تاریک شد،شیرینی هایم تلــــخ.دست کسی به اندامش میخوردومن!!!!!
این است سزای من،سزای کسی که برای رسیدن به عشقش سستی کرد.....!

این سزای من بودکه برای داشتن عشقش همه داشته هایش راروکرد....



به من مجــــــــــــــوز چاپ نمی دهند..

می گویند داستـــــــــــــــانی که نوشتی قابل باور نیست

اما من.....

فقط خاطـــــــراتم را نوشــــــتم...




دلتنگی سهم ماست

از خاطراتی که یه روز ، خاطره نبودن ، زندگی بودن .


 او هـــــم آدم اســـــت
اگر دوســـــتت دارم هایت را نشـــــنیده گرفت
غـــــصـــــه نـــــخور
اگـــــر رفـــــت گـــــریـــــه نـــــکـــــن
یـک روز چــشــم های یک نــفـــر عاشــقــش میکند
یک روز معــــنی کــــم محــــلی را مــــیفهمد
یک روز شکــــستن را درک مــــیکند
آن روز میـــــفهـــــمـــــد کـــــه
آه هایی کـــــه کشـــــیدی از ته قلبـــــت بوده . . .

ایـــن روزهـــآ ... پــــر از احــــســآســم، امـــآ ... خــآلـــی از اعـــــتـمـآد ...!!!!  چاپ

توی این 9ماهی که ازجداییمون میگذره فقط یک بارباهم رودروشدیم وچندباربارهم بهم اس ام اس دادی

ومن هرگزشروع کننده نبودم بااین که توتمام کننده این رابطه شدی وباعث شدی من بازجرفراوان ازتوی نامرد

جداشم وزندگی ام رابرای اولین باربدون توشروع کنم!!!

تولدی دوباره بودلحظه ای دلکندنم ازتووبرای توزندگی جدیدبایارجدید!!!خب من هرگزخواسته آنچنانی ازتونداشتم در

قبال مراقبت وهمراهی ازت.اینکه متولدشدم بخاطرکامل شدن شناختم ازتوبوددیگه کوروکرنبودم دیگه حقایق جلورویم بودوداشتم تحلیل میکردم همه رفتارات بامن چه خوب وچه بدوحتی وقتی که داشتی سردمیشدی ومن ساده دل بودم که عیب رادرخودجستجومیکردم!!!

فکرمیکردم زندگی بی توبرام دیگه ارزشی نداره اماحالافهمیدم زندگی من ارزش باتوبودن رانداشت واین توبودی که بی ارزش بودی...آره اگه داشتی به قلب عاشق من احترام میگذاشتی وبدون خیانت به من میرفتی ومیدونستی که من بخاطرعلاقه ام بهت حاضربه فداکاری بودم...

خلاصه مطلب اینه که وقتی ازمن چندماه قبل درخواست کمک کردی من باهمه تنفرم یهورام شدم وقبول کردم درخواستت رو

دقیقامث اون ماری که ازتوسبدمارگیربی اختیارباصدای فلوتش درمیادوکاملارام ومطیعش میشه

نمیخوام هربارکه خبری ازت میشه بهم بریزم بذاربه دردخودم بمیرم وتوخیالم روزی صدباربجای اینه برات بمیرم

برای دلم بمیرم وتوروح عشقمون هرشب فاتحه بخونم وازخداآرزوکنم منووبهاروامثال مث ماکه بهمون خیانت شددرآرامش زندگی کنندواون نامردی روکه بهمون خیانت کردومیادهرازگاهی بهممون میریزه ومیره روبخداواگذاریمش...


دلِ من  همی با تو مهر آورد...هرجاکه هستی بهارواست دعای خیروسلامتی میکنمدوستت دارم هوارتااااا

                                                                                                                                                   

پاییز فصل رسیدن انارهای سرخ است و انار چه دل خونی دارد از رسیدن …  چاپ

چه بی هوامیای ومیری حتی برای ثانیه ای ونمی فهمی این آمدن این رفتنت منودیوونه میکنه منوهوایی وخراب میکنه

چی میدونی ازدل من دلی که مجنون ترین مجنون زمان خودبود.

من ازانتهانمی ترسیدم من ازبی وفایی نمیترسیدم بلکه ترس من ازضربه ای بودکه بعدازاعتمادبتومیخوردم ومی ترسیدم

ازنفرین های دل شکسته ام ضربه بخوری...

بذارروزگارم خالی ازهوای توبشه دیگه بسه هرچی بایادت نفس کشیدم!نه که فک کنی هوایی تازه میخوام نه اماتوچرابی هواگاهی میای ومیری مگه نمی فهمی هوای داشتنت وندارم ازبس که نبودی تنهایی هام ویادم رفت وباخدای خودم

تقسیم کردم.یادم نیست کی باتوخندیدم امامیدانم که توبه من خندیدی ...

اگه کوه دردهم که باشم بازهم توبازی باقلبم شکستم ازرفیق خودم رودست خوردم 

دیگه چشمهای خیس وقلبهای شکسته تواین دنیامشتری ندارندودل سنگی شده مرام آدما.



گشتم بود!!
دیگرنمی گویم گشتم نبود
اتفاقا گشتم بود
ولی برای من نبود



 

آدمک برفی  چاپ

بارش اولین برف امشب آغازشدامایادوقتی که کوچک بودم  افتادم ...بارش برف برایم زیباوجالب بود‏'‏هرگزنمیدانستم سردی آدمهامیتونه ازسوزوسرمای برف بیشترباشه!وقلبهایی هم یخ زده وجودداشته باشند...

چقدرلذت داشت آدم برفی باپدردرست میکردم آدم برفی بی جانی که بادستهای پدرم جان میگرفت ودرذهن کودکانه من همدمم میشد،دماغ ودهن ودست رادرست میکردیم ومن کلاه وشالم را برایش می گذاشتم وپدرم قلبش راوطرح لبخندش رابرای آدم برفی ام ،اینگونه زنده بودآدم برفی برایم!وای چه لذتی داشت... ساعتهامراقبش بودم تاکسی خرابش نکنه حتی بااینکه قدیماآدمهاصمیمی وگرم بودن امااین گرماهم نمیتونست آدم برفیم وآب کنه!اماحالادیگه اون آدمای گرم قدیم نیستن کنارم وآدم های برفی ویخی وماشینی حضورداشتن که  فقط مختص زمستان نبودن جان داشتن ولی بی جان بودن وبرای بقای خودشان جان میگرفتن انگاربارفتن پدرآدمیت ومهرومحبت رفت!طرح لبخندش شدطرح لبخندهمراه اول واینگونه دنیای من مصنوعی شدوعشق بجای جان دادن وبخشیدن ! قلب  وجان ونفسم راگرفت

ومن بی زارم ازاین آدمک های برفی که دنیای گرم مراسردونابودکردند


                                                                                                                                                  

عشق ومهربونی ام برایت نقطه ضعف شد  چاپ

بارهاتواین مدت توروتوذهنم کشتمت و باتنفرازت عشقت وتودلم نابودکردم اما!امانمیدونم پس چراتوهنوززنده ای

اوایل جدایی چون خون گریه میکردم خون به اشک واشک هایم خشک شدند!چون کویرلوت شدم!

 وقتی رفتی منگ شدم مات ومبهوت وبعددیوانه وارفریادمیزدم وخودم رابه زمین وزمان کوبیدم ... زجرهاوناله هایم تبدیل به غصه هاوغم هاکم کم خشم وتنفرواکنون فقط تاسف

حرفهای من سرگذشت عشق نافرجام من است که به سراسردنیاپخش شده است ومیبینندومیخوانندتاماراقضاوت کنند!

میدانم که توحرفهای مرااگرهم بخوانی نمیفهمی ودرک نخواهی کردامادردوردست ترین سرزمینهامرافهمیدندازتویی که نزدیک ترین بودی وهیهات کوروکر...میدنم حال منودرک نکردی ونمیکنی این حال حاله همان ماهی توی تنگ هست هنگام تلنگربه تنگ!!!

کاش داستان جدایی منوتوزیباتمام میشدامامن حتی دریغ شدم ازیک جدایی زیباامااین دل من دیگرکبوترنیست که ازبامی که پرخواست دوباره بنشیندهرچندکه دلی برام نگذاشتی

گفتم دیگرسراغت رانمیگیرم که راحت زندگی کنی اماتوچراسراغم راگرفتی؟؟؟

عشق کسب وکارمن بودوبرایم دلگرمی ولی برای توشدفقط سرگرمی وبازی بامن

کاش میشدترابرای همیشه ازوجودم پاک کنم


گشتم بود!!
دیگرنمی گویم گشتم نبود
اتفاقا گشتم بود
ولی برای من نبود



خیلیها به زبون میارن که واسم ارزش داری
ولی به گفتن نیــست ...
به اینه تــ ♥ــوی که وقتتو واسم میزاری با همه ی
خســته گی هات
وقتی تنهام تــ ♥ــوی که با امدنت نمیزاری
تنــهایی رو حــس کنم
با همه ی اخلاقای گندم و بچه بازیهام
کنار میای
همه چیو چشــات بهم میگه
خوبه که ادم از انتخابش هیجوقت پشــیمون نشه
حتی اگه تا خر باهــم نباشیم
هیچوقت مهربونیــاتو نمیزاره پشــیمون شم
ارامــش داشتن تـو زندگی نعمتـیه که
هرکسی نداره

آره

خـدایا شکـرت که پـشتمـی...



هرگزمرانشناختی  چاپ

به قلم عادل دلخون

کاش آدمهابرای شناخت یکدیگرقبل ازوابسته کردن ووابسته شدن اول جنس طرفشون وبعداحساس اون روبشناسن

وبعدعاشق بشن تامجبورنشن دل بشکنن...

امسال واسه من خیلی زودداره میگذره،حواسم پرت دنیای توکه بودبرام زمان حساب نمیشد.به لحظاتی

می اندیشم که کنارم بودی وکوروکرشده بودی نگذاشتی حتی جدایمون هم پایان خوبی داشته باشه.تقریبا

داره ۹ماه میشه ازجدایمون ومن منتظرفرصتی هستم که کاملاباهات کات کنم!توتمام پست هایی که گذاشتم

ومطالبم گفتم که توبهم بدی کردی امامیخوام بگم منم بدبودم آره اگه نبودم توبهم خیانت نمیکردی حتماخواستی

فرارکنی ازعشق فراوونم بهت یادته بهت میگفتم به بی نهایت دارم میرسم ازعشق به تو!میگفتم ۷۰%شده عشقم وتا۱۰۰%چیزی نمونده!یادته؟رفتی تابه ۱۰۰%نرسم.حالا%هاروحساب کن روتنفر!بذاربگم چقدر،شاید۶۰%.خوش بحالت که یکی پیداشده بودکه اینقدرعاشقت بود،کاش کسی هم واسه من اینجوری حاضربودجون بده!

اگه بودچی میشدچی میکردم!شایدم جنبه نداشتم وخرمیشدم میفهمیدم عاشقمه واسیرمه عذابش

میدادم آه چه میدونم دنیای نامردهمینه.واسه دیدنت قلبم میلرزیدچون عاشقت بودم اماحالامیلرزم ومیترسم

که بخوای ببینی منوآخه الان ازت متنفرم!چه تفاوتی ایجادکردی دررندگی وباورم




ارتفاعِ چِشمام خیلى زیاده ! !
اونایی که اَزَش اُفتادن دیگه دیده نشدن . . . ! !


سخت ترین دو راهی ، دوراهی بین فراموش کردن و انتظار است
گاهی کامل فراموش میکنی و بعد میبینی که باید منتظر می ماندی
و گاهی
آنقدر منتظر میمانی تا وقتی که میفهمی زودتر از این ها باید فراموش میکردی .

موردداشتیم که...  چاپ

                     اینم لبوی داغ واقعامیچسبه الان

مورد داشتیم :
با هم دیگه دعواشون شده
دختره برگشته گفته : شیرم رو حلالت نمیکنم


ﭘﺴﺮ : ﻋﺰﯾﺰﻡ ﺍﻣﺸﺐ ﮐﺠﺎ ﻏﺬﺍ ﺑﺨﻮﺭﯾﻢ ؟
ﺩﺧﺘﺮ : ﻫﺮﺟﺎ ﺗﻮ ﺑﮕﯽ ﻋﺸﻘﻢ !
ﭘﺴﺮ : ﺑﺮﯾﻢ ﭘﯿﺘﺰﺍ ﺑﺨﻮﺭﯾﻢ ؟
ﺩﺧﺘﺮ : ﻧــــَـــه ﺭﮊﯾﻤﻢ !
ﭘﺴﺮ : ﺧﺐ ﺑﺮﯾﻢ ﮐﺒﺎﺏ ﺑﺰﻧﯿﻢ ﺍﻣﺸﺐ ؟
ﺩﺧﺘﺮ : ﻧﻪ ﺍﻭﻧﻢ ﺩﯾﺮﻭﺯ ﺧﻮﺭﺩﻡ !
ﭘﺴﺮ : ﺑﺮﯾﻢ ﺍﻭﻥ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﮐﻪ ﺗﺎﺯ ﺑﺎﺯ ﺷﺪﺩﺩﺩﻩ ؟ ﻧﻈﺮﺕ ﭼﯿﻪ ؟
ﺩﺧﺘﺮ : ﻧﻪ ﺍﻭﻧﻢ ﺩﻭﺭه !
ﭘﺴﺮ : ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ ﺑﺮﯾﻢ ﺳﺎﻧﺪﻭﯾﭽﯽ ﻫﺎﺕ ﺩﺍﮒ ﺑﺰﻧﯿﻢ ؟
ﺩﺧﺘﺮ : ﺍﯾﺸﺸﺸﺶ !!۱ ﻣﻦ ﺳﺎﻧﺪوﯾﭻ ﻭ ﺍﯾﻨﺠﻮﺭ ﭼﯿﺰﺍ ﻧﻤﯿﺨﻮﺭﻡ !
ﭘﺴﺮ : ﭘﺲ ﺑﻼﺍﺍﺍﺍﺧﺮﻫﻬﻬﻬﻬﻪ چیکار ﮐﻨﯿﯿﯿﯿﯿﯿﯿﻢ ؟
ﺩﺧﺘﺮ : ﻫﺮﭼﯽ ﺗﻮ ﺑﮕﯽ ﻋﺸﻘﻢ !!!
ﺗﻼﺵ ﺩﺍﻧﺸﻤﻨﺪﺍﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻨﺎﺧﺖ ﺯﻧﺎﻥ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺑﯽ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍست …

 

من آدم نبودم...!؟احساس نداشتم...؟!  چاپ

ﺑﻪ . ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺧﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﻣﯿﺘﻮﻧﺴﺘﻢ ﺑﻬﺖ ﺧﯿﺎﻧﺖ ﮐﻨﻢ ~
ﻃﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﺣﺘﯽ ﺭﻭﺣﺖ ﻫﻢ ﺧﺒﺮ ﺩﺍﺭ ﻧﺸﻪ ﻭﻟﯽ ﻧﮑﺮﺩﻡ ~
ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺧﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﯼ ﺗﻮو ﺯﻧﺪﮔﯿﻢ ~
ﻫﻤﻪ ﻣﻮﻗﻌﯿت هـﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﻤﻮ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻡ ﺍﻣﺎ ﺑﺎﺯ ﭘﺎﺕ ﻣﻮﻧﺪﻡ ~
ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺧﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺣﺮﻑ ﻫﻤﻪ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺟﻮﻥ ﺧﺮﯾﺪﻡ ~
ﺍﻣﺎ ﺟﺎ ﻧﺰﺩﻡ ، ﻧﺮﻓﺘﻢ ، ﻣﻮﻧﺪﻡ ~
ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺧﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺣﺮﻓﺎﻡ ، ~
ﺍﺣﺴﺎﺳﺎﺗﻢ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺑﻮﺩ ﻭﻟﯽ ﺗﻮ ﻓﻜﺮ ﻛﺮﺩی ﺩﺭﻭﻏﻪ ~
ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺧﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﻭﻗﺘﻪ ﺭﻓﺘﯽ ﻭﻟﯽ ﻫﻨﻮﺯﻡ ﺑﺎ ﮐﺴﯽ ﻧﯿﺴﺘﻢ ~
ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺧﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﻣﯿﺪﻭﻧﻢ ﮐﺎﺭﯼ ﺭﻭ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺑﺎ ﻣﻦ ﮐﺮﺩﯼ ﺭﻭ ~
ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﻣﻦ ﺑﺎ ﮐﺴﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﻧﻤﯿﮑﻨﻢ ~
ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺧﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ~
ﺟﻮﺍﺏ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﺑﺎﻫﺎﻡ ﮐﺮﺩﯼ ﺭﻭ ﺑﻬﺖ ﻧﺪﻩ ~

ﭼﻪ ﺍﺭﺯﻭﻥ ﻋﺸﻖ ﻣﻦ ﺭﻭ ﻓﺮﻭﺧﺘﯽ . . .


از قدیم گفتن "کار از محکم کاری عیب نمی کنه"
ذهن... رویا... جرأت... شجاعت... انگیزه... اعتماد به نفس... قدرت... صلابت...
همه هست...
فقط جای "تجلی" خالی است... این روزها...
شاید پیدا کند، خدارا چه دیدی... دیوانه ها که دلیل نمی خواهند...




تو دنیایی که ارزشی واسه کسی نداری، چه لزومی داره که حتما وجود داشته باشی؟
دنیایی که اگه کسی به یادت بیوفته واسه کاره خودشه یا واسه خنده نه به خاطر تو...
دنیایی که آدما خیلی ساده از کنارت می گذرن... منظورم به شخص خاصی نیست... با همه هستم... پس وقتی "بودن" مفهومی نداره "نبودن" خیلی بهتره...
انگار از اول نبودی... آدما خیلی فراموش کارن زود از یادشون میری... اما حیف که من آدم نیستم...

 

وقتی که عشقت آلوده به نیرنگ شد...  چاپ


عشق من چیزی نبودتوی دلم که لب تاقچه عادت ازیادم برود!من این اشتباه رادوست داشتم

وبهایش رادادم .قلب وروحم وجسمم باتمام تنفری که سعی کردنسبت بهت داشته باشه اماباز

نمیتونه احساسش روکنترل کنه وقتی توبه سراغش میای!توبازهم بعدازمدتهااومدی وبازداغونم

کردی،دیدم اس ام اس دادی سلام چطوری ومن باحالی دگرگون نوشتم خوبم وبعدتوگفتی ۲شب هست

که خواب بدی ازمن می بینی ونگران شدی!امامن دیگرجواب توراندادم چون دستانم سست ولرزان شده

بودندوحس نوشتن نداشتم قلبم تشویش زده وداغ شده بودوباخودمی اندیشیدم تونگران من شدی!چرا؟

پس این ۸ماه چی!من یک بارنه هزاران بارمرده ام وتوبی خبرازحالم بودی،اگه نگران حال من هستی دیگربهم

اس نده زنگ نزن بذاربه دردخودم بسوزم

بذاربه نداشتنت نبودنت نخواستنت عادت کنم بگذاراین حس تنفرم راباخودبگورببرم...این وبدون یک عاشق بی

دفاعه مظلومه ضعیفه شکننده است آزارش نده هریادی ازمعشوق داغونش میکنه،ازدیشب که اس دادی تاالان

که ۳عصرروزشنبه هس همش توفکرم وبهم ریختم دیشب ازفرط ناراحتی ساعت ۹ونیم شب خوابیدم منی که

زودتراز۱۲شب نمیخوابم!!!این غیرممکنه دیگه حال من بهتربشه وببخشه دل شکستم کارتورو،من باهزارویک دلیل

میگم که توبهم بدی کردی کاری که هرگزفکرش ونمیکردم ازجانب تواتفاق بیفته

زخمی که زذی دلی که شکستی ارزان بدست نیومده بودکه بزیرپایت له ولوردش کنیواین بهایی داردکه

دیریازودبایدبپردازی اخه این دل بی گناه بودوتواین رابطه وعشق راآلوده به نیرنگ کردی.


از او که رفته نباید رنجشی به دل گرفت
آنکه دوستش داریم هرگونه حقی بر ما دارد حتی حق آنکه دیگر دوستمان نداشته باشد...
نمیتوان از او رنجشی به دل گرفت...بلکه باید از خود رنجید...که چرا؟
که چرا باید آنقدر شایسته ی محبت نباشیم که مارا ترک کندو این خود دردی کشنده است


همه چی تموم شد......
قفسم تنگتر از ان بود که فکر میکردم.بالهایت همه خونین بودند....ولی اکنون ازادی........پرواز کن ...اوج بگیر...و بدان که پر گشودنهایت حسرت پرواز را برد از یاد مرا...!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.