باز دلتنگ توام میل بیابان دارم
امشب اندازۀ صحرای تو باران دارم
کوه آتش به دلم هیچ، کسی میداند
که من از داغ تو در سینه چه پنهان دارم؟!
آه، بیدار کن از خواب گران دریا را
که من آشفتهام امشب سر طوفان دارم
رفتهای میرسد از راه، غمت دور و دراز
بی تو با این دل بیحوصله مهمان دارم
□
تو گل و سبزهای و بوی بهاران داری
من خسته همۀ سال زمستان دارم
سر من را به خدا شانۀتان مختصر است
دلی از خاطرۀ دوست پریشان دارم...
سرد بودنم را بگذار به حساب...
گرم بودنت با دیگران...!
درد من چشمانی بود
که به من اشک هدیه می داد!
به دیگران چشمک!
قدیما گنجشنک رنگ می کردن به جای قناری می فروختن!
اماین روزها...
هوس را رنگ میکنند و به جای عشق می فروشند...
به خاطراتت بگو این قدر توی دست و پای من نپیچند...
امروز جلوی همان نیمکت همیشگی زمین خوردم...
میشه تنهایی بازی کردن,میشه تنهایی خندیدن,میشه تنهایی سفر کردن,
ولی خیلی سخته تنهایی,تنهایی راتحمل کردن...
غیرت دارم
روی خاطراتمان!!!
برای هر کسی تعریفشان نمی کنم...
تو فقط مرد باش
و
انکارش نکن...
عشق مثل نماز می مونه..!
وقتی نیت کردی نباید اطرافت رو نگاه کنی...!!
گفتی ما به درد هم نمی خوریم....!
اما هرگز متوجه نشدی که من تو را
برای دردهایم نمی خواستم!!!
شیرین بهانه بود...
فرهاد تیشه می زد تا باور نکند...
صدای مردمانی که در گوشش می خواندند...
دوستت ندارد...
شغل عجیبی است:
سوختن برای او که حتی لحظه ای برایت تب نکرد...
کلمات هم بازیچه شده اند
من برای تو می نویسم
تو برای او می خوانی...!
خواستم چشم هایش را از پشت بگیرم
دیدم طاقت اسم هایی را که می گوید ندارم...
اسباب بازی های را جمع می کردم
ماتم برد وقتی دلم را میان ان ها دیدم...
اهی دلت بهانه هایی می گیرد که خودت انگشت به دهان می مانی...
گاهی دلتنگی هایی داری که فقط باید فریادشان بزنی اما سکوت می کنی ...
گاهی پشیمانی از کرده و ناکرده ات...گاهی دلت نمی خواهد دیروز را به یاد بیاوری انگیزه ای برای فردا نداری و حال هم که...
گاهی فقط دلت میخواهد زانو هایت را تنگ در آغوش بگیری و گوشه ای گوشه ترین گوشه ای...!
که می شناسی بنشینی و"فقط" نگاه کنی...
گاهی چقدر دلت برای یک خیال راحت تنگ می شود...گاهی دلگیری...شاید از خودت...شاید