رحم کن...
دست از سر باد بردارند
دارد به کوه می زند خودش را...
قبله ام کج نیست....
نیم رخش را دوست دارم.....
دست از سر باد بردارند
دارد به کوه می زند خودش را...
قلبم بوی کافور میدهد....
شب به شب، در آن مرده شورها،
آرزویی را غسل میدهند و کفن میکنند....
دختری که مسخره بازی درمیاری نگات میکنه...
وچشماش برق میزنه وزیرلب میگه''''ععععزیزم'''''
دختری که وقتی قدم میزنیدویه بسرخوشتیب ترمیبینه
خودش رو میچسبونه بهت
دختری که وقتی ازهمه شاکی هستیو دادمیزنی هیچی
نمیگه فقط اروم دستتو میگیره
دختری که روز دختر وقتی واسش یه شاخه گل میخری یه لبخند غمگین
میزنه ومیگه عشقم مهم خودتی...
این دخترو حق نداری اذیت کنی یابهش کم محلی کنی یاااااااااااا....
"یِڪ مَــــــــــــــرבِ פֿـوبــ"...
بآیـَב لآاقَلــ یِڪ قِصّہ آرآمـــــــــــــ بَلَـــــــــــב بآشَـב ...
بَرآے وَقتـــــــــــــ هآیے ڪہ عِشقَشــــــــــــ بے قَرآر اَستــ وَ
نِمے פֿـوآهَـב اَز بے قَـرآرے هآیشــ פَـرفــ بِزنَـב ...
بَرآےِ وَقتــ هآیے ڪہ عِشقَـشــ لَـجـــــــــــ مے ڪُنـَב ...
بَهآنــــــــــــہ مے ڪًیــــــــــرَב ...
بُغضــ مے ڪُنَـב ...
قَهر مے ڪُنَـــــــــــــــב ...
بَرآےِ وَقتــ هآیے ڪہ عِشقَشــ بَچّہ مے شَوב...
خدایا!
دستانی را در دستانم قرار بده
که پاهایش با دیگری پیش نرود...
هـــروقت ڪـم می آورم... مـی گـــویم :
تمام مزرعه را مترسک ها خوردند
بیچاره کلاغها که زیر بار تهمت
سیاه شدند!
میان آن همه الف و ب دبستان،
آنچه در زندگی واقعیت داشت
خط فاصله بود!
آری معلم میدانست !
فاصله ها چه بروزمان می آورد که به خط فاصله می گفت : "خط تیره"...
اگر مرگم به نامردی نگیرد
مرا مهر تو در دل جاودانی ست
وگر عمرم به ناکامی سر آید
تو را دارم که مرگم زندگانی ست