سلطان احساس

عادل دلخون

سلطان احساس

عادل دلخون

به نام حق

میخواهم بنویسم...می نویسم از مردمانی که زندگی می کنند بی دغدغه ولی دغدغه ساز زندگی مردمند...زیبا نیست،پس بماند...

می نویسم از مردمی که خود خوب تیز میکنند تیغ تز خنجر را ولی چه بسا نیکو پسندند...پس بماند...

مردمانی که خود بالا بودن الاکلنگ را تجربه میکنند و دیگران را از بالا کوچک می بینند پس بماند...

مردمی که از دروغ تنفر دارند ولی با ریا و دروغ زندگی میکنند پس...

عقاب را می بینند و زندگی موش وارانه را ترجیح می دهند...!

مرغ عشق را می بینند و ازآن فقط وفا با قفس را یاد می گیرند...!

معلم را می بینند اما نه به هتگام مهرش به هنگام تنبیه ...

همان مردمانی که خوب برایشان عوض شده!خودشان هم سر درگمند...!

خدا را اما نه به هنگام رحمتش...به هنگام امتحان...!!!!!

این خداست و با تمام

یادمان رفت هر دو حکمت و یا شاید نعمتی  است که ما از آن غافلیم و دلیلش را نمیدانم...

چه چیزها که زمانِ انتخاب برایمان مهم بود و حالا که سالها گذشت به یاد اشتباهمان گریه میکنیم...

چه دلها که نابود کردیم و دیگر دل نشد که نشد...

چه چشم ها که فقط برای خودخواهی ما گریان شد...

چه حرف هایی که داغ شد بر دل بعضی ها ...

زمین مثل ابر بارید!ما چه کردیم!

حق آدم نبود این همه ننگ!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.