سلطان احساس

عادل دلخون

سلطان احساس

عادل دلخون

عاشقانه ها



اگه یه نفر ازت پرسید چقدر دوسم داری ؟

بگو اندازه که هستی
اگه پرسید تا کی دوستم داری ؟
بگو تا وقتی هستی

اگه پرسید چقدر بهم اطمینان داری ؟
بگو همون قد که خودت بهم اطمینان میدی

تا بدونه تا زمانی با ارزشه
که به ارزشهات احترام میذاره





♥♥ادامــه مــطــلــب…♥♥



کسی که، کم آورده باید چطور
بشینه یه گوشه توکل کنه ؟؟؟

یه آدم مگه تا چه اندازه ای
می تونه شکست و تحمل کنه ؟؟؟

خودم رو به هر در زدم تا یه بار
یه جایی یکشون رو من وابشه . . .

نگاه کن خدایا چطور سرنوشت
داره ذره ذره منو میکشه . . .





♥♥ادامــه مــطــلــب…♥♥



خدایا سرده این پایین از اون بالا تماشا کن...
اگه میشه فقط گاهی خودت قلب منو "ها" کن

خدایا سرده این پایین ببین دستامو میلرزه
دیگه حتی همه دنیا به این دوری نمی ارزه

بگو گاهی که دلتنگم از اون بالا تو میبینی
بگو گاهی که غمگینم تو هم دلتنگ و غمگینی

خدایا.. من دلم قرصه! کسی غیر از تو با من نیست
خیالت از زمین راحت که حتی روز...روشن نیست

کسی اینجا حواسش نیست که دنیا زیر چشماته
یه عمره یادمون رفته زمین دار مکافاته!!

فراموشم میشه گاهی که این پایین چه ها کردم
که روزی باید از اینجا بازم پیش تو برگردم

خدایا...وقت برگشتن یه کم با من مدارا کن
شنیدم گرمه اغوشت اگه میشه منم جا کن....




 

♥♥ادامــه مــطــلــب…♥♥



بر دور ترین شاخه

ممنوع ترین میوه ای...برای من

آه اگر دستم برسد
...
اگر بچینمت

زمین خواهد مُرد

از حسرت







این شهر
شهر قصه های مادر بزرگ نیست
که زیبا و آرام باشد

آسمانش را
هرگز آبی ندیده ام

من از اینجا خواهم رفت
و فرقی هم نمی کند
که فانوسی داشته باشم یا نه

کسی که می گریزد
از گم شدن نمی ترسد...







سردش بود دلم را برایش سوزاندم!!!


گرمش که شد با خاکستر قلبم نوشت:


خـداحـافـظ ...



 




تلخ میگذرد...

این روزها را میگویم

که قرار است

از تو ...

که آرام جان لحظه هایم بوده ای

برای دلم ...

یک انسان معمولی بسازم . . . !









اینجا در دنیای من گرگ ها هم افسردگی مفرط گرفته اند.

دیگر گوسفند نمی درند!

به نی چوپان دل می سپارند و گریه می کنند...








به تو که میرسم مکث میکنم !

انگار در زیباییت چیزی را جا گذاشته ام ، مثلا …

در صدایت ، آرامش

یا در چشم هایت ، زندگی








هوا اینجا کمی دلگیر است ، آنجا را نمی دانم

اینجا ترس فراموش کردنت مثل خره تمام جانم را پر میکند ، آنجا را نمیدانم

اینجا جای خالیت به وسعت یک جهان است ، آنجا را نمیدانم

ای کاش برای تو هم تفاوت بین “اینجا” و “آنجا” فقط یک “ی” باشد …








دست به دامن خدا که میشوم...

چیزی آهسته درون من به صدا میاید که: نترس!

از باختن تا ساختن دوباره…

فاصله ای نیست…


 

 




دقیقا نمی‌دونم کجایِ یک رابطه باید دل رو به دریا زد

نمی‌دونم مناسب‌ترین حرف ،

مناسب‌ترین حرکت کی باید باشه

ولی‌ میدونم ، جلوی اتفاق رو نباید گرفت

گاهی‌ هم بهتره اتفاق رو جلو بیندازی

مثلاً وقت رفتنت که می‌شه

یکباره برگردی بگی‌ دلم نمیخواد برم

وقت رفتنش که می‌شه

دستش رو بگیری بگی‌ دلم نمیخواد بری

وقتی‌ یکی‌ بهت میگه پیشم بمون

درنگ نکن ... پیشش بمون

وقتی‌ دلت می‌خواد پیشش بمونی‌ ... غرور نداشته باشی

دست‌هات رو حلقه کن دورش

بگو ... دوستت دارم ... دلم می‌خواد پیشت بمونم

بگذار اتفاقِ دوست داشتن هر چه زودتر بیفته ...

شاید نسلِ ما وقتِ زیادی برای عشق ورزیدن نداشته باشه . . !!!






برای تو دنیا رو همونجوری که خواستی ساختم . . .

اما توی بازی عشقت بدجوری آسون باختم ! ! !








امروز با نوازش خورشید بیدار شدم ،

معنی چشمکِ دیشبِ ستاره را هم فهمیدم ،

نکند صبح دولتمان دمید؟!

میدانی روی این خاک سنگین قدم بر میداشتیم ،

حالا اجازه هست در آسمانش پرواز کنیم؟!

مگر باخبر نشدی ؟!

ادامه شعر در ادامه مطلب
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.