سلطان احساس

سلطان احساس

عادل دلخون
سلطان احساس

سلطان احساس

عادل دلخون

آخرزندگی

متــــــــاسفم… 

نه برای تو که دروغ برایــــت خـــود زندگیست… 

نه برای خودم که دروغ تنهـــا خط قرمز زندگیـــستــــ بـــرایم…. 

متاسفم که چرا مزه ے عشـــــــق را…. 

از دستـــــــــ تــــــو چشیــــدم….


اولین باری که عشقم فهمید سیگار میکشم ،مثل بارون بارید . . .

با گریه قسمم داد ” توروخدا دیگه نکش توروخدا ترکش کن ” صداش توگوشمه هنوز !

اما من هنوزم که هنوزه دارم میکشم . . .

آخه چون اونم قسم خورده بود ، که ترکم نکنه ولی . . . . . . !



هرگاه از شدت تنهایی  ...

به سرم  ... 

هوس اعتمادی دوباره می زند  ....

... خنجر خیانتی که در پشتم فرو رفته

در می اورم و می بوسمش  ...

اندکی نمک یه رویش می پاشم  ...

 دوباره بر سر جایش می گذام   ....

از قول من به ان لعنتی بگویید ...

خیالش تخت ...

من دیوانه هنوز به خنجرش هم وفادارم ....




هر ڪس هر جا ڪه دلش می خواهد، بایستـــــد  !


اما مـــــטּ... به ڪسی اجازه اینڪه به جاﮮ تـــــو در قلب مــטּ بنشیند را

نخواهـــــم داد....قلـــــــــــــب مــــــــטּ،

،فقــــــــط جـــــاﮮ توســــــــت ...




کافه ام را می روم ....


 سیگارم را دود میکنم ....


اخر شب قدم زنان به خانه برمی گردم . . .


این روز ها هم اینطور میگذرند ، 


آرام و زیبا


اما از آن آرام هایی که پایدار نیست

 و

 از آن زیبا هایی که ظاهریست . . .




سیگاری که در نبودنت به من عشقِ می ورزد ...!

تنها عشقی است که این روزها بامن عشق بازی میکند .....!

پاکت های خالی سیگار و بسته های خالی شدهقرص.....!

تنها رفیق شب های تاریک من است....!

سیگار....سیگار...!

زجر رفتنت را میکشم ....!

پاکت....پاکت....!

توی تنهایی خیابان پرت میشوم ....!

قرص پشت قرص در وجودم اب میشود....!

با نفس های تو من دود میشوم ....!

و تو برای خودت دود میکنی...!

و من باز فردا خمار میشوم و در دود و تاریکی باز محو میشوم....!

و به امید روزی که کاملا محو شوم...!



کاش تلخی زندگی


 کمی الکل  داشت


شاید مستمان میکرد و درد را نمی فهمیدیم.......




خالی ام از حرف


پُرم از دلتنگی


تشویش هجرت باران


خسته ام از اندیشه ..دلگیرم از سوالات بی انتها


آلوده ام به روزمرگی


دورم از عشق


بی میلم به گفتن یا نگفتن


حنجره را  رغبتی به فریاد نیست


تلخم  ..نا پاکم ..مبهوتم ..دل چرکینم ..خشمناکم


از خود فرسنگها فاصله دارم  ..فاصله ای که کم نمی شود


در عذابم ..در تب و تابم ..در التهابم


خسته ام  ...خسته ام از تکرار ..از تکرار لبخند بی ریشه ! میان


این درد تا درد بعدی ..


فرسوده ام ..رنجورم ..خسته ام ..خسته ام ..


کجاست بارانی از عطوفتِ بی منت تا نمناکم کند ...


کجاست دستی تا بگیرد دستم از روی  مِهر...


کجاست آن در که به نور باز شود ..


کجاست باران


کجاست یارم


کجاست...؟




دلـــــم پـــر اسـتـــــــــ


پـــــر


پـــــر


پـــــر


      پــــــر .....


انـقــــد  کـــــِ  گــاهـــــــِ   اضــافــــِ  اش  از  چـشـمـــانــم 

 مـِ  چـکـــد....



کجایے؟!!!

تو کِ نیستے هَمهـ مے خواهَنْد جاے تو را پَر کنند!!

بیا!...

بِ هَمهـ بگو!!

تو تکرار شَدنی نیستے!!!

جاے تو جز با خودت پُر نِمیشود!
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.