سلطان احساس

سلطان احساس

عادل دلخون
سلطان احساس

سلطان احساس

عادل دلخون

کلبه کوچک تنهایی

 

ازکورش کبیر پرسیدند زندگی خود رابر چند اصول

 پایدار کرده ای که لقب کبیر را بتو داده اند،


فرمود :


 دانستم کار مرا دیگری انجام نمی دهد، پس تلاش

کردم.
 
دانستم که خدا مرا می بیند، پس حیا کردم.


دانستم رزق مرا دیگری نمی خورد، پس آرام شدم.


دانستم پایان کارم مرگ است، پس مهیا شدم.

خداوندا نمی دانم

در این دنیای وانفسا

کدامین تکیه گه را تکیه گاه خویشتن سازم

نمیدانم

نمی دانم خداوندا.

در این وادی که عالم سر خوش است و دلخوش است و جای خوش دارد.

کدامین حالت و حال و دل عالم نصیب خویشتن سازم

نمی دانم خداوندا

به جان لاله های پاک و والایت نمی دانم

دگر سیرم خداوندا.

دگر گیجم خداوندا

خداوندا تو راهم ده.

پناهم ده .

امیدم خداوندا .

که دیگر نا امیدم من و میدانم که نومیدی ز درگاهت گناهی

بس ستمبار است و لیکن من نمیدانم دگر پایان پایانم.

همیشه بغض پنهانی گلویم را حسابی در نظر دارد و می دانم

که آخر بغض پنهانم مرا بی جان و تن سازد.

چرا پنهان کنم در دل؟

چرا با کس نمی گویم؟

چرا با من نمی گویند یاران رمز رهگشایی را؟

همه یاران به فکر خویش و در خویشند. گهی پشت و گهی پیشند

ولی در انزوای این دل تنها . چرا یاری ندارم من . که دردم را فرو ریزد

دگر هنگامه ی ترکیدن این درد پنهان است

خداوندا نمی دانم

نمی دانم

و نتوانم به کس گویم

فقط می سوزم و می سازم و با درد پنهانی بسی

من خون دل دارم. دلی بی آب و گل دارم

به پو چی ها رسیدم من

به بی دردی رسیدم من

به این دوران نامردی رسیدم من

نمیدانم

نمی گویم

نمی جویم نمی پرسم

نمی گویند

نمی جوند

جوابی را نمی دانم

سوالی را نمی پرسند و از غمها نمی گویند

چرا من غرق در هیچم؟

چرا بیگانه از خویشم؟

خداوندا رهایی ده

کلام آشنایی ده

خدایا آشنایم ده

خداوندا پناهم ده

امیدم ده

دستم به توکه نمی رسد ...

 

فقطـــ حریف واژه هامی شوم!

 
گـــــــاهی، هوس می کنم، تمام کاغذهای سفید روی میز را،

 
از نام تو پرکنم …

 
تنگاتنگاهم، بی هیچ فاصله ای !


از بس، که خالی ام از تو …

 
از بس، که تو را کم دارم …

 
آخر مگر کاغذ هم ... زندگی می شود ؟؟؟؟؟؟

 

ای خدا.....تاکی؟؟؟؟؟؟؟

 

غریبه بود...

 

آشنا شد...

 

عادت شد...عشق شد...هستی شد...

 

روزگار شد...

 

خسته شد...

 

بی وفا شد...

 

دور شد...

 

بیگانه شد...

 

حسرت شد...

 

اما !

 

فراموش نشد...!.

 

                  

تنهایی...

 

درد من

 

 

تنها و تنها برای من است

 

 

تو نه آنرا میبینی

 

نه می توانی حس کنی

 

و نه رنج حاصل از آنرا تحمل می کنی

 

اما باور کن می توانی با بودنت

 

تحملش را برای من آسانتر کنی .

 


                  

لمس کن...

لمس کن کلماتی را که برایت می نویسم
تا بخوانی و بفهمی چقدر جایت خالیست ...تا بدانی نبودنت آزارم می دهد ...


لمس کن نوشته هایی را که لمس ناشدنیست و عریان ...که از قلبم بر قلم و کاغذ می چکد


لمس کن گونه هایم را که خیس اشک است و پُر شیار ...


لمس کن لحظه هایم را ...


تویی که می دانی من چگونه عاشقت هستم٬
لمس کن این با تو نبودن ها را


لمس کن ….

 

 

                  

حلقه عشق...

چقدر صمیمانه نگاه پاک مرا خرید و

  چقدر نامهربانه آسمان آبی عشق را برایم تیره نمود.

  میگفت با فانوسی از عشق کلبه ی تاریک دلت را روشن خواهم کرد.

  از یاس های سپید محبت و صمیمیت سخنها داشت

   ولی اخر مرا دربیستون عشق آواره ساخت....

  بارها به انگشتانم وعده ی حلقه ی عشق را داد

  ومن در رویاهای شیرین خود بر روی دریچه ای از صفا

  بر فراز موجهای پر تلاطم هوس به گفته های پر فریبش دل سپرده بودم.

   و امروز فهمیدم دفتر سرنوشتم را چه بی حوصله و

   دیگر از همه چیز و همه کس خط خطی کردم......

  امروز فهمیدم بی هدف آرزو کردم  بدون اشتیاق پریدم .

  او شخصیت مرا، زندگی مرا، جوانی مرا به بازی گرفت.

  من ماندم و یک دنیا حسرت.

  من ماندم و یک دنیا غربت و تنهایی.

  من ماندم و دنیایی از پشیمانی.

 

 

                  

تولد وبلاگم...

امروز روز تولد وبلاگمه

 

روزیه که در این کلبه رو باز کردم به روی

 

دلم و دلتنگیام روزیه که خونه دلمو ساختم

 

و توش گریه ها کردم روزیه که یه جا برای غم

 

و حرفای نگفتم پیدا کردم

 

امروز تولد وبلاگمه

 

همه دیوارشو خط خطی میکنم و یادگاری مینویسم

 

حرف دلمو تو گوشه گوشه ی اینجا می نویسم

 

شاید تو هر بار تولدش قدرشو می دونمو میگم

 

اگه نداشتمش چی می شد

 

اینجا توی این کلبه می شینم به خاطره هام فکر میکنم

 

خونه من ، منو تحمل کن....

 

وبلاگ خوبم می دونم یه روزی میرم اما تو بمون ،

 

وبلاگ خوبم ممنونتم تولدت مبارک....

 

اینم کیک تولد وبلاگم نوش جونتون...

 عکس   عکس کیک تولد

و باز هم:

 

کلبه کوچک تنهایی من بدون حضور

 

شما هیچ وقت نمیتونست حرفی برای

 

گفتن داشته باشه از همتون بابت

 

حضورتون که کلبه کوچک تنهایی من

 

رو معطر کردید ممنون.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.