سلطان احساس

سلطان احساس

عادل دلخون
سلطان احساس

سلطان احساس

عادل دلخون

مسلخ عشق

غفلت کرده ای مادر...

پشت این قلب عاشق

فرزندت آرام آرام جان میسپارد...

و تو

فراموش کردن را به او نیاموخته بودی!!!

 ه 

کلافه کلافه  ک  باشی...

دلتنگ  منتظر  کسی هستی ک  نیست

حوصله   کسی  نگران را نداری ک  هست

 

 

آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران میکنی آنگاه که شمع امید کسی را خاموش میکنی

آنگاه که حتی گوشت رامیبندی تا صدای خرد شدن غرورش رانشنوی...

آنگاه که خدا را میبینی وبنده ی خدا رانادیده میگیری میخواهم بدانم

دستانت را به سوی کدام آسمان دراز میکنی تابرای خوشبختی خودت دعا کنی؟؟؟!افسوسعصبانی

دختری زیبا بود اسیر پدری عیاش

که در آمدش فروش شبانه دخترش بود!!!

دخترک روزی گریزان از منزل پدری نزد حاکم پناه گرفت

و قصه ی خود بازگو کرد حاکم دختر را نزد زاهد شهر

امانت سپرد که در امان باشد اما جناب زاهد هم همان شب اول

دختر را...

نیمه شب دختر نیمه برهنه به جنگل گریخت

وچهار پسر مست اورا اطراف کلبه ی خود یافتند و پرسیدند:

بااین وضع این زمان در این سرما اینجا چه میکنی!!!؟

دختر از ترس حیوانات بیشه وجانش گفت که آری پدرم

آن بود وزاهد از خیر حاکم چنان

بی پناه ماندم پسرها با کمی فکر و مکس و دیدن دختر

نیمه برهنه اورا گفتن تو برو در منزل ما بخواب مانیز می آییم.

دختر ترسان از اینکه بااین چهار پسر مست تا صبح چگونه بگذراند

در کلبه خوابش برد

صبح که بیدار شد دید بر زیروبرش چهار پوستین برای

حفظ سرما هست و چهامرد ر پسر بیرون کلبه از سرما مرده اند!!

بازگشت وبر در دروازه شهر داد زد که:

از قضا روزی اگر حاکم این شهر شدم

خون صد شیخ به یک مست فدا خواهم کرد

ترک تسبیح خدا خواهم کرد

وسط کعبه دو میخانه بنا خواهم کرد

تا نگویند مستان ز خدا بی خبرند کلافه

 

 

بی خیال من!  گریه

سهم منو بریز رو زمین!!

شاید مست کنه و بهتر بچرخه!!!

بعضی حقایق ساده ست ولی درکش خیلی سخت و پیچیدست


مثل کنار اومدن با این جمله :


"خب دوستت نداره زور که نیست "

 


دل شکسته ام.....


همچون مادری که لباس ورزشی بچه اش بوی سیگار میدهد.


 

من سرم درد میکند برای دعواهایی که نکردیم...

لعنتی چقدر مهربان رفتی!

 


 

گفتم : میری؟


گفت : آره


گفتم : منم بیام؟


گفت : جایی که من میرم جای دو نفره نه سه نفر


گفتم : برمی گردی؟


فقط خندید.


اشک توی چشمام حلقه زد


سرمو پایین انداختم


دستشو زیره چونم گذاشتو سرمو بالا آورد


گفت : میری؟


گفتم : آره


گفت : منم بیام؟


گفتم : جایی که میرم جایه یه نفره نه دو نفر


گفت : برمیگردی؟


گفتم : جایی که میرم راه برگشت نداره


من رفتم اونم رفت


ولی


اون مدتهاست که برگشته


وبا اشک چشماش


خاک مزارمو شست وشو میده…


 

http://ap5.persianfun.info/img/92/5/Namayeshe%20Ehsas%2015/4.jpg

 

http://mj6.persianfun.info/img/92/6/Namayesh16/11.jpg

باید مغرور بود,

دور از دسترس,

باید مبهم بود و سرسنگیـن!


خاکـﮯ کـه باشـﮯ آسفالتت مـیکنند

و از رویت رد مـیشوند... کلافهنگران

 

+میگن تو جهنم یه جایی هس که خودتون

ایشــالله میرین میبینیـــن

من که میرمـــ بهشــــتـــ :)))

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.