سلطان احساس

سلطان احساس

عادل دلخون
سلطان احساس

سلطان احساس

عادل دلخون

شروع عشق پایان بی تفاوتی هاست

پایان عشق ها...

عشق من

تو که باشی...

دلم میگیرد از نفسهای تلخ....که مجبورم 

دلم شکست اما کسی نگفت .... ترمیمش بامن

تو که باشی...

نیستی..

دنیایم سوت وکور است .... جز آغوش تو ...

توکه باشی قول میدهم بخندم...شادباشم

توکه باشی....فقط ب تو خیره میشوم که مبادا کسی تورا ازمن بگیرد...

توکه باشی ارومم

توکه باشی...

اگر باشی...

 

 


دلم تنگ شده.. دلم واسه خیلی چیزا تنگ شده دلم واسه ی ادمایی تنگ شده که الان نستن دلم برای اون لحظه های عاشق بودنم تنگ شده،دلم برای خندیدن ازته دل تنگ شده دلم برای بودن ها تنگ شده!!!!!!!!!!! کارم شده گهگاهی نگاه کنم به عکس اونایی که الان نیستن ی لبخند بزنم و بگم...ای بابا از دست تو.... دلم تنگ شده میفهمی دلم تنگ شده
 

می نویسم !

شاید بخوانی  !!!

تو باش...

...

چیزی هم ننویس !

like  را هم فشار نده

همان که " بخوانی " بس است .

من به " بی محلی های تو " عادت دارم ...


 

آینــــــــده ای خواهم ســــــــــاخت که

گـــــذاشته ام جــــــلویش زانو بزند

قــــرار نیست مـــــن هم دل کــــس دیگــــری را بشکنم

بـــــر عکس کســــی را که وارد زنــــدگیم مــــی شود

آنــــــقدر خوشبخت مـــــــی کنم که

بــــه هر روزی که جای او نیستـــــی به

خودت لعنت بفرستی 


سایت عکس, عکس های دیدنی عاشقانه, روزگذر , عکس های رومانتیک, عکس های زیبا و دیدنی, گالری عکس روزگذر ,  عکس های عاشقانه 93,  سایت روزگذر ,  عکس های عاشقانه مهر

naziiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiii.....................


دلم میگیرد از شنیدن دوست داشتن هایی که میگفتی وهنوز میشنوم اما واقعی نیستند...

واقعیت این است که تو دوست داشتن هایت را در گوش کس دیگری زمزمه میکنی و من میشنوم...


چقدر این روزها احساس  غربت میکنم... شانه هایی برای تکیه دادن و گ یستن ندارم....کم کم احساس خستگی میکنم.اینجا کجاست؟؟؟؟؟♥


بهانه هایت برای رفتن چه بچه گانه بود

چه بی قرار بودی زودتر بروی...

.....از دلی که روزی ....

بی اجازه وارد آن شده بودی.....


قرار نیست که من همیشه خوش باشم/دیروز من خوش بودم از اینکه در کنارت بودم و امروز دیگری خوش است برای با تو بودن و فردا دیگری ......

از تلاش دست نکش عزیزم تو میتوانی

****

اسمشو از مبایلت پاک میکنی،مسیجاشو پاک میکنی - به همه دوستات میگی حق ندارن اسمشو جلوت بیارن،به خودت تلقین میکنی که فراموشش کردی..اما

با جای خالیش توی قلبت چیکار میکنی؟

با این همه تشابه اسمی چیکار میکنی؟

با آهنگ هایی که باهاش گوش میدادی چیکار میکنی؟

وقتی غذایی رو که دوست داره رو میخوری چی؟

وقتی تکیه کلامشو میشنوی چیکار میکنی؟

میتونی همه چیز رو نادیده بگیری؟

؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

اما حالا که رفته ایساعت ها به این می اندیشم
که چرا زنده ام هنوز؟
مگه نگفته بودم بی تو میمیرم؟
خدایادش رفته است مرا بکشد؟

یا تو قرار است برگردی؟


چرا انقدر زندگی رو سخت میگیری؟

دلتنگ کسی شدی؟..................................زنگ بزن

میخوای کسی رو ببینی ؟............................دعوت کن

میخوای بقیه درکت کنن؟..............................توضیح بده

سوال داری؟..............................................بپرس

چیزی میخوای؟...........................................برو دنبالش

از چیزی خوشت ؟.......................................میاد حفظش کن

از چیزی خوشت نمیاد؟................................ترکش کن

عاشق کسی هستی؟.................................بهش بگو

ما فقط یکبار زندگی میکنیم.....................


بیشتر از این طاقت نداشتم،به چشمانم خنجر زدم"خنجر عشق"تا کمی از

درد هایم را کم کنم ..اما افسوس هنوز هم حس دارم

گویی دنیا هم فهمید چقدر در برابرت حقیر است

وقتی هر لحظه میگویم یک تارمویت را به او نمیدهم....

 


آه ای عشق

کجاها پرسه میزنی؟

روزهایی بر شانه هایم مینشستی  و سنگینی ات مرا اذیت میکرد

آرزوی نداشتنت را میکردم

اما الان پشیمان شدم،برگرد و بار دیگر بر شانه هایم بنشین

قول میدهم،قول میدهم

قول میدهم که دیگر  اذیتت نکنم

هیچوقت نفهمیدی چقدر به بودنت نیازمندم

اکنون


ای کاش میدونستم بعد از مرگم اولین اشک از چشم چه 


کسی جاری میشود واخرین سیاه بوشی که مرا به 


فراموشی می سبارد چه کسی خواهد بود
 

گهگاهی به یاد می آرم چه بر من گذشته...تورو مقصر میدونم .چشمامو میبندم و تو دلم داد میزنم  و میگم ازت متنفرم لعنتی....بعدش اشکامو پاک میکنم و از جام بلند میشم و میرم  به کارام میرسم وقتی دارم به کارام میرسم تو دلم غرغر میکنم و خودمو خالی میکنم بعد میگم آخیش دیگه همه ی حرفامو زدم...

شب که میشه میرم تا بخوابم ...وقتی چشمامو میبندم کل حرف هایی که امروز تو دلم بهت زدمو یاد میارم دوباره شروع به گریه میکنم و عاجزانه میخوام که حرفامو نشنیده بگیری...

زندگی همیشه یه سری بدی داره....وقتی خوبی هم میکنه بدی هاش میاد جلوی چشم آدم و خوبی هاشم تلخ میشه....

خدایا چجوری میتونم به زندگی که دوست دارم برگردم....به همه یاد دادی که زمان حلال مشکلاته...پس چرا به ما که رسید زمان دست به هیچ کاری نمیزنه...؟؟

خدایا نمیخوام که برگرده...اینبار میخوام که بره فقط بره...کمکم کن خدا...دیگه اون آرزو هارو ندارم همشو میندازم دور...همشو فراموش میکنم فقط خدایا کمک کن فراموش کنم...نذار بیشتر عذاب بکشم....

 

 


نه در آغـوشــت گرفته ام 

نه لــبــانــت را بوسیده ام 

نه حتی موهــایــت را نوازش کرده ام

 اما . . . 

بــبــــیــــن چگونه برایــــت

 عـــاشــــقـــ♥ـــانــــه

 
 می نویــسم . 
*

خیلی بده...

سنگ صبور باشی و همه بیان باهات درد و دل کنن،

توأم سعی کنی آرومشون کنی و آخرم بخندونیشون...

اما وقتی خودت دلت گرفت...

کسی نباشه که با حرفاش حداقل یکمی آرومت کنه ...

یا محکم بغلت کنه...

 

 

خدایا...

یک مرگ بدهکارم و هزار آرزو طلبکار!

خسته ام ...

یا طلبم را بده یا طلبت را بگیر

 

هیچ کس را در زندگیتان ملامت نکنید...آدمهای خوب برایتان شادی می آورند و آدمهای بد تجربه

بدترین ها درس عبرت میشوند و بهترین ها خاطره.


میدانم

همانند پلی بودم برای عبورت...

دیگر به فکر تخریب من نباش!

کافیست رسیدی دست تکان دهی..

*آنگاه خودم فرو میریزم*


 

گاهی دوست دارم کسی از پشت چشمانم را بگیرد و بگوید اگر گفتی من کی ام؟

آن گاه دستانش را لمس کنم و بگویم تو همانی هستی که حتی یک لحظه فراموشت نکردم

تو همانی هستی که شب روز برای گرفتن دستانت دعا کردم

تو زندگی منی هرگز دستانت را برندار

 

این روزها آغوش هارا هم تحریم کردن

اما من معنای تحریم را نمیفهمم

میخواهم تورا محکم در آغوش بگیرم

کفش های بندی ات را دوست دارم

سرعت لحظه های آخر رفتنت را آهسته تر میکنند

 

فاصله ها هیچ وقت دوست داشتنم را کمتر نکردند همیشه به دنبالت میگردم...

دوستت دارم

از این ساده تر بلد نیستم بگویم

 

چه گرمای پرشوری دارد آن دستانت وقتی مرا به آغوش خود فرا میخوانی

هنوز هم دوستت دارم به انتظارت مینشینم حتی اگر نخواهی

خیابان هاهم خلوت کردند تا تو راحت تر به من برسی...

بیا چشم انتظار لحظه های با تو بودنم

 

سخت است هنگام وداع آنگاه که در میابی
چشمانی که در حال عبورند
پاره ای از وجودت را نیز با خود میبرند
 


*


 

درغروب یک روز بارانی

تورا با گیتارم

صداکردم........

گوش کن.....

*

به من نگاه کن..........

*

عروس قصه هایت بودن چه جرمی داشت

که مرا محکوم به حبس دردهایت کردی؟

 

راست میگوید هرگز اعتراف نکن......

 


لب هایت بغض گلویم را میشکند.نمیدانم تورا چگونه میبوسم فقط میدانم طعم لب هایت دلم را آتش میزند

کجایی؟چرا باید تنها خیالت را در آغوش بکشم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

به چشمانم نگاه کن؟!این آن عشقی است که از آن دم میزدی؟؟؟؟

مرا در آغوش بکش مگر چه میشود کمی از مهربانی هایت نصیب من شود؟

میبینی.....


برای قدیمی ها باید خندید و برای جدید هاگریه کرد این رسم امروز است که اینگونه باشی.


 


بگو برایم قصه بگو

آیکـُن های ِ 

دختر پاستیلی

بگو که پایان این روزها چگونه خواهد بود

من کنجکاوتر از اینم که صبور باشم

 

آیکـُن های ِ 

دختر پاستیلی

میخواهم دستانم را باز کنم تا از ترس افتادنم هم که شده مرا در آغوشت بگیری

میخواهم در آن لحظه بهترین نفس هارا بکشم

 

آیکـُن های ِ 

دختر پاستیلی

من را میشناسی؟

میترسم دستانم را بردارم

اگر بعد از برداشتن دیگر مرا نشناسی چه؟

 

مانده ام با دوستت دارمی که قبل از رفتنت گفتی چه کنم...؟

؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!


آدمها عادت میکنند......


عزیزم ...آدمها عادت میکنند


به بودنها , خندیدن ها , خوش گذراندن کنار فردی خاص


کافیست تعدادی ساعت برایشان خاطره ی خوب بسازی


عادت میکنند به تکرار این خاطرات کنارت


عادت میکنند به بودنت


گاه میگویند دوستت دارم


...تو جدی نگیر


آنها فقط عادت کرده اند


جمله ای میگویند برای ماندنت


برای تکرار کردن آن خاطرات شیرین برایشان


عادت کرده اند..


همانطور که اگر بروی


تنهایشان بگذاری


بعد از مدتی عادت میکنند


به تنهایی , به خندیدن بی تو


به ادامه دادن زندگی بدون حضورت


آدمها عادت میکنند...

 

من درد میکشم...!

تو اما...

چشم هایت را ببند!

سخت است بدانم می بینی و بی خیالی...!



آخرین مطالب
»
»
دلم تنگ شده
»
»
»
»
»
»
»
»

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.