+ تو باید بدانی...
خیلی ها سیگار می کشند
اما هیچ کس مثل من , سیگار را نمی فهمد
چون هیچ کس , مثل تویی نداشت
که " نامرد " شود
که " بی وفا " شود
که برود . . .
که تلخ کند زندگی ام را
مثل یک فنجان چای !
که تلخی اش چنان بر کامم بماند
که برای سالهای سال
سیگار بکشم و بفهمم . . .
همیشه کسی بود که اشکهایم را از گونه هایم پاک میکرد...!
همیشه صدایی بود که مرا آرام میکرد،
همیشه دستهایی بود که دستهای سردم را گرم میکرد
همیشه قلبی بود که مرا امیدوارم میکرد،
همیشه چشمهایی بود که عاشقانه مرا نگاه میکرد
همیشه کسی بود که در کنارم قدم میزد ، همیشه احساسی بود که مرا درک میکرد
حالا من و مانده ام یک دنیای پوچ ، نه صداییست که مرا آرام کند
ونه طبیبیست که مرا درمان کند
گاهی وقتها دلم میخواهد بگویم: من رفتم ؛ باهات قهرم ، دیگه تموم!
دیگه دوستت ندارم …..
وچقدر دلم میخواهد بشنوم: کجا بچه لوس !؟ غلط میکنی که میری …..
مگه دست خودته ؟ رفتن به این راحتی نیست !
اما …. نمیدانم چه حکمتیست که آدمی
همیشه اینجور وقتها میشنود : به جهنم … !
کـاش بـرایِ تـ ـو
کتـ ـابِ قصه بـودمـــ
نه نوارِ قـصه !!!
آنـوقـ ـت جـایِ ایـنکه با چشـمانِ بَـسته بـه من گـوش بـدهی
مـرا در آغـوشِ دستـانت می گرفتـی و
چـ ـشمـــ در چـ ـشمـ ـ ـ
می خوانـ ـدی!!!
نـیــســــــــــــــــــتــــــــی؟؟؟؟؟
به درک!!!!!
اگــــــرمـیـخـواهــــــی بــــــه مــــــن تـکـیــــــه کـنــــــی -
تـکـیــــــه کــــــن ...
فـقـــــط بــــــدان کــــــه مــــــن -
دیــــــواری تــــــرک خــــــورده ام ...!!
تـحـمـــــل تـکـیـــــه دارم امــــــا ضــربـــــه را نـــــــه
وقتی کسی گفت " دوستت دارم "
تحقیق کن ....
شـــایـــد تـــکــیـه کــلامـــش بـــاشـــه
من و تو از همان روز اول ، محکوم به از دست دادن بودیم !
تو ، همان یک ذره احساست را …
و من …
تمام زندگی ام را !
میگویند سه موقع دعا برآورده میشود :
یکی وقت غروب
یکی زیر بارون
یکی هم وقتی دلت میشکند...
من وقت غروب زیربارون با دلی شکسته دعاکردم.
شیشه ای میشکند یک نفر میپرسد که چرا شیشه شکست؟ آن یکی میگوید شاید این رفع بلاست! دل من سخت شکست، هیچ کس هیچ نگفت، غصه ام را نشنید. از خودم میپرسم ارزش قلب من از شیشه یک پنجره هم کمتر بود؟!
تنهایی تلفنیست که زنگ میزند مُدام
صدای غریبهایست که سراغِ دیگری را میگیرد از من
یکشنبهی سوت و کوریست که آسمانِ ابریاش ذرّهای آفتاب ندارد
حرفهای بیربطیست که سرمیبَرَد حوصلهام را
تنهایی زل زدن از پشتِ شیشهایست که به شب میرسد
فکرکردن به خیابانیست که آدمهایش قدمزدن را دوست میدارند
آدمهایی که به خانه میروند و روی تخت میخوابند
و چشمهایشان را میبندند امّا خواب نمیبینند
آدمهایی که گرمای اتاق را تاب نمیآورند
و نیمهشب از خانه بیرون میزنند
خـــــــــــدا …
اینقدر تو خودم ریختم ،
که از سرمم گـذشــت…
دارم غـــــــرق میشم …
دسـتت کــــــجاست!!!
گاهی دلت میگیره ولی برا رهایی از این درد,به خودت لعنت میفرستی و دلتو نفرین میکنی که چرا وادارت کرد به حرفاش گوش کنی,از خودت متنفر میشی و میخوای همه چیزو فراموش کنی,همه دروغ هایی رو که بهت گفت,همه ی ظاهر سازی های دروغکی که فک میکرد که عاشق حرفای ظاهریش هستی,ولی نمیدونست که دلت خودشو میخواد,ولی به خودت که میای میبینی هر کسی ارزش عشق پاکتو نداره حتی اونی که یه زمانی راضی نبودی یه لحظه ارزش دورباشی,نفرین به هرکی که ادعا میکنه عاشقه,نفرین بر همه انانی که الکی دخترا قول میزنن و اسمشو عشق میذارن,واقعا که متاسفم برای خودم که قول خوردم ولی بازم امیدوارم که خدام هنوز باهامه و از الان میخوام از صفر شروع کنم و هیچ وقت,هیچی پسری را باور نکنم.....