http://s6.picofile.com/file/8186268234/b708c3a2633bf8bfd388223578635de11637627.mp4.html
خداحافظ خداحافظ عزیزم
من برات برگ خوش پائیزم
میدونم دلت برام تنگ نمیشه
اما این ترانه با توست همیشه
عاشقی حرف آخره
میدونی خیلی دوستت دارم
توئی تو تمام باورم
اما رفتی من ازت نمیگذرم
میخونم دلم گرفته
اونکه دوستش دارم رفته
از من گذشتی بی تفاوت
این سرنوشت بود که بد رقم خورد
خداحافظ ای شعر شب های روشن
خداحافظ ای قصه عاشقانه
خداحافظ ای آبی روشن عشق
خداحافظ ای عطر شعر شبانه
خداحافظ ای همنشین همیشه
خداحافظ ای داغ بر دل نشسته
تو تنها نمی مانی ای مانده بی من
تو را می سپارم به دل های خسته…
تو را می سپارم به مینای مهتاب
تو را می سپارم به دامان دریا
اگر شب نشینم، اگر شب شکسته
تو را می سپارم به رویای فردا
به شب می سپارم تو را تا نسوزد
به دل می سپارم تو را تا نمیرد
اگر چشمه واژه از غم نخشکد
اگر روزگار این صدا را نگیرد
خداحافظ ای برگ و بار دل من
خداحافظ ای سایه سار همیشه
اگر سبز رفتی اگر زرد ماندم
خداحافظ ای نو بهار همیشه…
شاید بیاید
هر چند دیروز در آخرین بافه ی موها آب شد
شاید دوباره بیاید
هر چند رج های پَرپَر آوازی گم
سنگ خاکستری سرد
دست بزرگ باد
در ردپای این حلزون
خشک شد.
شاید نیاید
از این پریدن های پلک راست
و زنگ زدن ها
و سمت چپ این صداهای روی دیوار
هیچ چیز معلوم نیست
آن سطر میانی داستان هستیم
و کو تا کسی بیاید و نگوید
می شنوی
داستان های خوانده نشده درریسه زدن هایشان تاب می خورند
شاید بمیرد
این بوی پَرپَر خاک، آب، باغچه
صدای باد
پرنده
چشم هایی که از نرده فلزی ارتفاع را اندازه می زند
تلنگرهای ناشناس پشت دست های تو
تا امتداد صدای نرم چروک های روی پیشانی
با این همه برگ سپید مانده
ابتدای نفس نکشیدن او است
ادامه اش را که تند تند می بافند در خالی تصویرها و عکس های بریده شده.
درست تر،
همان خواب جنینی بود
بر تختخوابی پر از هوای سمی وسوسه های نقره ای
تا
دوباره بریزد
از این سطرهای پایانی
و خبرهای سپید داستان های بی خبری.
خدا حافظ
به جایی می روم اما نمی دانم کجا، این گونه آواره!
نمی دانم، ولی شاید برای من به این زودی شقایق ها نمی خندند
و هد هد بر نمی گردد
پرستو ها! شما بیهوده می خوانید
تلاش و جستجو تان را رواق خانه پاسخ نیست
خدارا دست بردارید ازین دیوار و سقف و پشت و پهلو ها
خدا حافظ گل لاله – خدا حافظ پرستو ها!
زمین سخت آسمان دور و هوا تا عرش باروتی
نه زمزم بهر ما پاک است و نه گنگا به هندو ها
خدا حافظ گل لاله – خدا حافظ پرستو ها
سلام ای طلوع سحر گاه رفتن
سلام ای غم لحظه های جدایی
خداحافظ ای شعر شب های روشن
خداحافظ ای قصه ی عاشقانه
خداحافظ ای آبی روشن عشق
خداحافظ ای عطر شعر شقایق
خداحافظ ای همنشین همیشه
خداحافظ ای داغ بر دل نشسته تو تنها نمی مانی ای مانده بی من
تو را می سپارم به دل های خسته
تو را می سپارم به مینای مهتاب
تو را می سپارم به دامان دریا
اگر شب نشینم اگر شب شکسته تورا میسپارم به رویای فردا …
به شب میسپارم تو را تا نسوزد
به دل میسپارم تو را تا نمیرد …
خداحافظ ای برگ و بار دل من
خداحافظ ای سایه سار همیشه اگر سبز رفتی اگر زرد ماندم
خداحافظ ای نوبهار همیشه
خداحافظ ای جغد پیر
خداحافظ ای شمشیر از رو
خداحافظ ای آفرینش بی بدیل
خداحافظ ای انقلاب رنگ
خداحافظ ای نوشداروی ماه
خداحافظ ای دیر آمده از سفر
خداحافظ ای تشنگی ماهی
خداحافظ ای ماهی و دریا
خداحافظ ای قشنگ تر از پریا
خداحافظ ای تنها تو کوچه نریا
خداحافظ ای خوشکل
خداحافظ ای زیبا
خداحافظ ای نفس
ااا برو دیگه
دو ساعته وایستاده منو نگا می کنه
من که رفتم
خدافظ
به همین سادگی رفتی
بی خداحافظ عزیزم
سهم تو شد روز تازه
،سهم من اشک که بریزم
به همین سادگی کم شد
عمر گل بوته تو دستم
گله از تو نیست میدوم
خودم اینو از تو خواستم
به جون ستاره هامون
تو عزیزتر از چشامی
هر جا هستی خوبو خوش باش
تا ابد بغض صدامی
تورو محض لحظه هامون،
نشه باورت یه وقتی
که دوستت ندارم
اینو به خدا گفتم به سختی
من اگه دوستت نداشتم
پای غمهات نمیموندم
واست اینهمه ترانه از ته دل نمیخوندم
اگه گفتم برو خوبم
واسه این بود که میدیدم
داری آب میشی،میمیری
اینو از همه شنیدم
دارم از دوریت میمیرم
تا کنار من نسوزی
از دلم نمیری عمرم
نفسهامی که هنوزی
تورو محض خیره هامون
که نفس نفس خدا شد
از همون لحظه که رفتی
روحم از تنم جدا شد
توکه تنها نمیمونی
من تنها رو دعا کن
خاطراتمو نگه دار
اما دستامو رها کن
دست تو اول عشق
بسپارش به آخرین مرد
زنی که پشت یه دیوار
واسه چشمات گریه میکرد
گریه میکرد،گریه میکرد،گریه میکرد…
از پشت شیشه، تصویر این شهر، دلگیر همیشه
شهر غریب، دلهای غمگین، هوای بی تو، هوای سنگین
خونه ی بی تو، مثل یه زندون، حیف من و تو، حیف عشقمون
خونه ی بی تـــــــو مثل یه زندون حیف من و تو حیف عشقمون
حیف تو بود، حیف تو بود، ای گل من
عشق اگه بود، عشق تو بود، ای گل من
حیف تو بود، حیف تو بود، ای قلب من
…آخر جاده عاشقی تنها شدم
گفتی خداحافظ .. گفتم خداحافظ
گفتی پشیمون، گفتم که هرگز
نفس بریده، دستای لرزون
اشک توی چشمام، حیف نگفتم بمون
غم یه عــاشـــق .. غم کمی نیست، چه فایده از اشـــک وقتی، وقتی کسی نیست
درد یه عاشق، درد کمی نیست، چه فایده از اشک، وقتی، وقتی کسی نیست
حیف تو بود، حیف تو بود، ای گل من، عشق اگه بود، عشق تو بود ای گل من
حیف تو بود، حیف تو بود، بر باد بری، مثل یه قصه ی کهنه شده از یاد بری
گفتی خداحافظ … گفتم خداحافظ
لحظه خدافظی به سینه ام فشردمت
اشک چشمام جاری شد دست خدا سپردمت
دل من راضی نبود به این جدایی نازنین
عزیزم منو ببخش اگه یه وقت آزردمت
گفتی به من غصه نخور میرم و برمی گردم
همسفر پرستوها میشم و بر می گردم
گفتی تو هم مثل خودم غمگینی از جدایی
گفتی تا چشم هم بزنی میرم و بر می گردم
عزیز رفته سفر کی برمی گردی
چشمونم مونده به در کی برمی گردی
رفتی و رفت از چشام نور دو دیده
ای زعالم بی خبر کی برمی گردی
غمگین تر از همیشه به انتظار نشستم
پنجره امیدمو هنوز به روم نبستم
پرستوهای عاشق به خونشون رسیدن
اما چرا عزیز دل هرگز تورو ندیدم
گفتی به من غصه نخور میرم و برمی گردم
همسفر پرستوها میشم و بر می گردم
گفتی تو هم مثل خودم غمگینی از جدایی
گفتی تا چشم هم بزنی میرم و بر می گردم
محققان دانشگاه کارولینای شمالی ضمن تحقیقات خود دریافتند بعضی از خاطرات، چه خوب و چه بد، برای همیشه در ذهن میمانند و در این میان، خاطراتی که میخواهیم از یاد ببریم، سخت تر از همه از ذهن زدوده میشوند.
سایت خبری " تایمزآو ایندیا " مینویسد ، محققانی که درباره این پدیده مطالعه میکنند، اکنون دریافتهاند زمانی که صحبت از سرکوب خاطرات ناخوشایندی به میان میآید که محرک احساسی داشتهاند، "فراموشی عمدی" یا "فراموشی داوطلبانه" به هیچوجه کارایی ندارد.
گروهی از فیزیولوژیستهای دانشگاه کارولینای شمالی در گزارشی که قرار است در شماره ماه سپتامبر "مجله روانشناسی اجتماعی تجربی" به چاپ برسد، اظهار داشتند که دریافتهاند افراد مورد مطالعه آنها قادر نیستند آنگونه که رویدادهای خوشایند و مادی خود را عمدا فراموش میکنند، خاطرات احساسی و معنوی خود را از ذهن پاک کنند.
به گفته آنان، زمانی که انسانها سعی میکنند عمدا اطلاعاتی را فراموش کنند، باید در ذهن خود آن اطلاعات را از بقیه موضوعات همراه آن جدا کنند و آنچه را که مایل نیستند دوباره به خاطر بیاورند، کنار بگذارند اما احساسات مانع از برداشتن این دو گام میشود.
دراین مطالعه محققان با استفاده از تصاویر احساسبرانگیز و خنثی، شیوهای را برای فراموشی هدایت شده به کار بستند تا دریابند که آیا انسانها میتوانند به آسانی فراموش کردن رویدادهای مادی و غیر احساسی، رویدادهای احساسی را نیز به دست فراموشی بسپارند یا خیر.
زمانی که فهرست اطلاعاتی که میبایست فراموش شود، خنثی بود، داوطلبان شرکتکننده موفق شدند آنها را عمدا فراموش کنند اما زمانی که این فهرست شامل رویدادهای احساسی بود، فراموشی هدایت شده، شکست خورد.
این یافتهها میتوانند به درک راههایی کمک کند که احساسات، با چیرهشدن به فرآیندهای مغزی، فعالیت ذهن، از جمله کار بازیابی خاطرات را در کنترل خود میگیرد. احساسات، میتواند در فرایندهایی که برای فراموش کردن عمدی بخشهای ناخوشایندی از خاطرات گذشته در مغز انجام میشود، "اتصالی" ایجاد کند.
دکتر ه.ن.مالیک، استاد فیزیولوژی در ،AIIMSاحساسات، به شدت روی حافظه اثر میگذارد و زندهترین خاطرات، رویدادهای احساسی هستند که به دفعات به ذهن بازمیگردند.
وی گفت برخی معتقدند که تحریک احساسات منجر به دقیقتر و باریکتر شدن توجه انسان میشود به گونهای که به اطلاعات پیرامونی توجه نمیشود و در نتیجه احتمال کمتری دارد که بعدا به خاطر آورده شوند.
دکتر سونیتا تیواری ، استاد فیزیولوی در دانشگاه پزشکی کینگ جرج، در "لکنو"ی هند نیز در اینباره گفت " انسانها به ندرت لحظات احساسیشان را فراموش میکنند. فراموشی عمدی، برای کدر و تاریک کردن خاطرات ناخوشایند، در بسیاری موارد ناموفق است.
او گفت احساسات شدید باعث میشود رویدادهایی که همراه آنها بودهاند، همیشه در مغز در دسترس و قابل یادآوری باشند.این دانشمند گفت فراموشی عمدی رویدادهای خنثی، اقدامی مفید است که به مغز در روزآمد کردن اطلاعات خود کمک میکند.