سلطان احساس

عادل دلخون

سلطان احساس

عادل دلخون

تنها دلخوشیم فقط تویی

تنها دلخوشیم فقط تویی
منو تو مثل ستاره زیر یک سقف اما دوریم
گاهی ...

 

 

فقط کاغذها احساسِ مرا می فهمند . . .


تو آسمانی ومن ریشه در زمین دارم همیشه فاصله ای هست، داد ازاین دارم

قبول کن که گذشته است کار من از اشک، که سال هاست به تنهایی ام یقین دارم


 

چه زود فراموش می شوم            

انگار سالهاست که من مرده ام

اما هنوز ذهن زخمی ام

یاد تو را نشانه می رود


 

بعضی وقتا دلت میگیره ... انقدر زیاد که حتی نمیتونی گریه کنی...

بعضی وقتا دستات یخ میزنه ...پاهات میلرزه ...نمیتونی حتی رو پاهات بایستی ...

بعضی وقتا اشک تو چشات حلقه میزنه ... بغض گلوتو میگیره ؛ انگار میخواد خفت کنه ... ولی جلوی همه میخندی! الکی جلوی همه میگی بی خیالی! دروغ میگی تا غرورت رو زیر پات نذاری!

بعضی وقتا احساس میکنی تنهایی ... تنهای تنها .. با اینکه دور تا دورت پر از آدمه ... دلت میخواد داد بزنی! فریاد بزنی بگی خسته شدمممممممم!!!! خدایااااا!! خسته شدمممممممم!

 گاهی حسرت کارای گذشتتو میخوری ... حسرت روزایی که از دست دادی ... حسرت کارایی که کردی و نباید میکردی ... حسرت حرفایی که نباید هیچ وقت حتی نباید بهشون فکر میکردی ...

بعضی وقتا اونقدر غمگینی ... که هرچقدر سعی میکنی بخندی، چشمات نمیخنده ... چشات بی روحه ...
 
گاهی دنبال یه آغوش گرم میگردی که بتونی یه دل سیر توش گریه کنی ...
ولی نیست ... هیج وقت نبوده ...

بعضی وقتا دیگه هیچی، نمیتونه همه چیو عوض کنه!

بعضی وقتا فقط خودت میمونی و سیل افکارت، خاطراتت، ....  بدون اینکه کسی همدردت باشه .. کسی بفهمتت ...

بعضی وقتا آدما جای تسکین دردات نمک رو زخمت میپاشن ....
 
بعضی وقتا به یه بن بستی میرسی که تنها راه عبور ازش اینه که مثل یه فرشته بال دربیاری و بری آسمون ... بری جایی که دیگه این آدما نباشن .. یه دنیای شیرین باشه ، یه دنیایی که همه توش میخندن، یه دنیای ساده و بچه گونه، یه جایی که همه راست میگن، هیشکی دروغ نمیگه، خیانت نمیکنه، دعوا نمیکنه ...


دلم گرفته ای خدا ،مثل هوای بارونی

 مثل دل سیاه شب ،مثل غم زمستونی

دلم گرفته زین هوا ،از این سکوت بی صدا

دلم گرفته از همه ،از این دلای بی خدا

دلم می خواد پر بکشم، برم یه جای خیلی دور

برم یه جای خالی از ریا و زور...


من از تکرار این قصه برای خویش دلگیرم

گمانم از غم این عشق دل از هر یار برگیرم

چه رازیست در پس این غم که آن را دوست میدارم

چرا پای بلای جان همی تا صبح بیدارم؟

چرا اندیشه ام اینست که با عشق محکم چون مشت؟؟؟

چرا با اینکه میدانم مرا یک روز خواهد کشت؟؟؟

نباید این چنین باشم که بهر عشق چون برده

منی که خوب میدانم چه بر روز من آورده

خدایا خوب میدانم ربوده مه شبهایم

همین باشد دلیل این که من تنهای تنهایم


چشم من بیا منو یاری بکن

گونه هام خشکیده شد کاری بکن

غیر گریه مگه  کاری میشه کرد

کاری از ما نمیاد زاری بکن

اون که رفته دیگه هیچ وقت نمیاد

تا قیامت دل من گریه میخواد

هرچی دریا رو زمین داره خدا

با تموم ابرای آسمونا

کاشکی میداد همه رو به چشم من

تا که چشمام واسه من گریه کنن

اون که رفته دیگه هیچوقت نمیاد

تاقیامت دل من گریه میخواد


 

با تو چه زندگی هایی که تو رویاهام نداشتم
تک و تنها بودم اما تورو تنها نمی ذاشتم
چه سفرها با تو کردم،چه سفرها تورو بردم
تا دم مرگ رسیدم اما به هوای تو نمردم

 

 


این روزا از من خبر نداری؟!!راستشو بخوای من خیلی خیلی پیر شدم

چون قوی نبودم در باختن به تو خودمو هم باختم!منو ببخش که لحظاتی تو رو فراموش میکنم ولی کم پیش میاد.ولی قول به تو میدم فراموشت کنم اونم با مرگم!!!!!!!!!!!

اگه اون دنیا حسابی هم  باشه نگران نباش!نترس از روز حساب که من بدهکارتم و همیشه خواهم بود. اینو با تمام احساسم بهت میگم که نداشتن تو وباختن به تو و عمری که به سختی و مشقت سپری شد و اجزایی از الطاف و کرم خدا میدانم و از خدای خودم سپاسگذارم که احساس با تو بودنو به من نشون داد که چقدر با حلاوت و رویایی بود وغیر قابل توصیف!!!!!!!!!!!!و اگر من به تو میرسیدم و این امر محال و میسر میشد.شاید به دلیل سست ایمان بودنم کارم به کفر میکشید و کافر را پاسخی جز آتش نیست و میگویند آتش آن با آتش عشق برابری میکند ولی من باور نمیکنم به اندازه سوز نداشتن و عشق تو باشه!!و من تسلیم تقدیر و سرنوشتی هستم که خدا برایم رقم زده...

ولی تو برایم از یاد رفتنی نیستی محبوبم...

چون من برایت مرزی برای دوست داشتن ندارم!

تا لحظه ای که هستم و نفس میکشم عاشقانه دوست دارم..............

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.