بـه هـمین سـادگی رفـتی بـی خـداحافظ عـزیزم...
سـهم تـو شـد روز تـازه سـهم مـن اشـک کـه بـریزم...
بـه هـمین سـادگی کـم شـد عـمر گـل بـوته تـوو دسـتم...
گـله از تـو نـیست مـیدونم خـودم ایـنو از تـو خـواستم...
بـه جـون سـتاره هـامون تـو عـزیز تـر از چـشامی...
هـر جـا هـستی خـوب و خـوش بـاش تـا ابـد بـغض صـدامی...
تـو رو مـحض لـحظه هـامون نـشه بـاورت یـه وقـتی...
کـه دوسـتت نـدارم ایـنو بـه خـدا گـفتم بـه سـختی...
مـن اگـه دوسـتت نـداشتم پـای غـم هـات نـمیموندم...
واسـت ایـن هـمه تـرانه از تـه دلـم نـمیخوندم...
اگـه گـفتم بـرو خـوبم واسـه ایـن بـود کـه مـیدیدم...
داری آب مـیشی مـیمیری ایـنو از هـمه شـنیدم...
دارم از دوریـت مـیمیرم تـا کـنار مـن نـسوزی...
از دلـم نـمیری عـمرم نـفسامی کـه هـنوزی...
تـو رو مـحض خـیره هـامون کـه نـفس نـفس خـدا شـد...
از هـمون لـحظه کـه رفـتی روحـم از تـنم جـدا شـد...
تـو کـه تـنها نـمیمونی مـنه تـنها رو دعـا کـن...
خـاطراتمو نـگه دار امـا دسـتامو رهـا کـن...
دسـت تـو اول عـشقه بـسپرش بـه آخـرین مـرد...
مـردی کـه پـشت یـه دیـواره واسـه چـشمات گـریه مـیکرد...
گـریه مـیکرد...گـریه مـیکرد...
سـیاهی رو بـه رومـون بـود دیـگه چـیزی نـمیدیدم...
تـموم راهـو جـون کـندم تـموم راهـو تـرسیدم...
چـراغ جـادمون مـاهه مـنم بـا مـاه هـمراهم...
نـمیدونم کـجا مـیرم ولـی بـا راه هـمراهم...
یـه وقـتایی یـه جـاهایی آدم چـیزی نـمیدونه...
یـکی راهـو یـکی چـاهه دوراهـی رو بـه رومـونه...
یـه وقـتی راضـی از ایـنی کـه مـیبینی خـطر کـردی...
هـمیشه قـصه رفـتن نـیست یـه جـایی خـوبه بـرگردی...
از ایـنجایی کـه مـا هـستیم یـه دنـیا نـور مـعلومه...
بـبین جـاده تـهش چـی شـد کـه عـشق از دور مـعلومه...
تـو مـیبینی کـسی از دور داره دسـتی تـکون مـیده...
هـمیشه لـحظه ی آخـر یـکی راهـو نـشون مـیده...
یـکی راهـو نـشون مـیده...
برای مردی که تنها رفیقش سقف و دیواره...
شباشم ابری و دلگیر اونم از دود سیگاره...
یه مرده خسته از راهو که خستس از زمین خوردن...
که سقف آرزو هاشم خلاصه میشه تو مردن...
نخواست باور کنه اینو که رسم روزگار اینه...
که تنها همدم شب هاش یه مشت آهنگ غمگینه...
که عشقش جا زدو رفت و از این غمگین ترم میشه...
کسی که قصش این باشه کسی که با یکم گریه با این آهنگ سبک میشه...
آره دیوونگی کردی ولی مردونگی اینه...
که جز این سقف و این دیوار کسی اشکاتو نمیبینه...
همش از خود گذشتن بود که این خاصیت مرده...
که طعم شور هر اشکی نمک گیرش نمیکرده...
دلم یک کودکی ساده می خواهد
پر از لبخند
پر از شادی
پر از شور و هیجان
دلت که گیر باشد
هر روز
دلگیری
دنیا کوچکتر از آن است که گمشده ای را در آن یافته باشی
هیچکس اینجا گم نمیشود
آدمها به همان خونسردی که آمده اند
چمدانشان را می بندند و ناپدید می شوند
یکی در مه ... یکی در غبار ... یکی در باران.... یکی در باد و بیرحم ترینشان در برف.... آنچه بر جا می ماند رد پایی است و خاطرهایی که هر از گاه پس می زند مثل نسیم، پرده های اتاقت را....
روزگار نکبتی شده ،آن قدر که آدم دلش میخواهد مدام به خاطره هاش چنگ بیاندازد و آنجاها دنبال چیزی بگردد...
چه انتظاری از مــــردم داری؟
آنها حتی پشت سر خــــــــــــدا هم حرف می زنند...
نمی دانم یاس های تابستانی ادای برف را در می آورد
یا برف ادای آنها را ...
در هر حال اگر پروانه ها تا زمستان دوام می آوردند بلا شک دیگر عاشق آن یاس های تکراری نمی شدند...
کاش میتوانستی تابستانها بباری ای برف
تا با تنپوشی از تـــو
برابر خورشید من و او عشوهها میکردیم...
تک تک حرف های نگاهت را از بَرَم ...
عشق یعنی وقتی حتی از دستش ناراحتی هم هواشو داشته باشی...
افتادنی هم که باشم
اتفاق خوبِ زندگی تو نیستم
خیلی خوششانس باشم
برگ زردی میشوم
که زیر پای تو میافتد!
چه شب یلدایی...
وقتی قرار است
تو را
یک دقیقه بیشتر نداشته باشم !!
این مهم نیست چقدر بعضی ها رو دوست داری
بعضی اوقات مجبوری که تو ذهنت چمدونشون رو ببندی
و بذاری برن زندگیشونو داشته باشن
دستم را نمیدانم ولی دلم فقط برای تو می نوازد...
لااقل بگو نمیخواهی برگردی،
اینطوری تکلیف خودم را میدانم
و باز منتظر میمانم...
مردی که دوستاش داری را به من معرفی کن
تا به او عاشق تو بودن را بیاموزم
مهم نیست آن مرد من نیستم
مهم این است؛ کسی کمتر از «عشــق» به تـو نگوید!
کنار تو در باران قدم می زنم
"چتــــر" برای چه؟!
خیـــــال که خیس نمی شود......
برف و خیلی دوســـــت دارم
چون تنها وقتیه که می شه از این آدمها درست کرد
که هم روش سفید باشه ... هم توش
حکایت تو با من
حکایت باران ِ بی امان است
بر تن نحیف ِ برگ!
مثل زمانی که می فهمی اون آخرین کسی که احتمال اینُ می دادی که پیچ بده بهت، همیشه اینکارُ می کرده...
فقط باهوشتر از بقیه عمل می کرده!!
عطرهای خوب،
جای خالیشان هم بوی خوب می دهد….
درست مثل جای خالی تـــو…!
خدایا ، تکیه گاهم بی خبر رفت!
امیدم ، آسمانم ، ماهِ ماهم بی خبر رفت!
به وقت بارشِ طوفان سختی
ندارم من پناهی ، جان پناهم بی خبر رفت!!!
نگفتم:« عزیزم٬این کار را نکن. »
نگفتم:« برگرد و یک بار دیگر به من فرصت بده. »
وقتی پرسید دوستش دارم یا نه٬ رویم را برگرداندم.
حالا اون رفته٬ و من تمام چیزهایی را که نگفتم می شنوم.
نگفتم:« عزیزم٬متأسفم٬چون من هم مقصر بودم. »
نگفتم:« اختلاف را کنار بگذاریم٬چون تمام آنچه می خواهیم عشق و وفاداری و مهلت است. »
گفتم:« اگر راهت را انتخاب کرده ای٬من آن را سد نخواهم کرد. »
حالا اون رفته و من تمام چیزهایی که نگفتم می شنوم.
نگفتم...
ܜܔܢܜ نبض احساس ܜܔܢܜ
روزگـارم بـر خلاف آرزوهـایـم گـذشـت
آدم ها می آیند،زندگی میکنند،میمیرند و میروند!!
اما فاجعه زندگی تو،آن هنگام آغاز میشود که آدمی میرود،اما نمیمیرد!!
نبودنش در بودن تو چنان ته نشین میشود که تو میمیری! در حالی که زنده ای!!
چرا سیگار کشیدی؟
کسی مواظبم نبود،تنها بودم...
چرا ادامه دادی؟
آرومم میکرد خیلی وقت بود داغون بودم...
چرا اول یه نخ گرفتی بعد یه بسته؟!
چون تازه فهمیدم چه قدر درد داشتم و زخمام از کیا بوده!!؟؟
چرا سیگارو رو دست خاموش کردی؟!
چون یادم باشه هر چیزی رو زیاد به خودت نزدیک کنی میسوزونه!!!
چرا انقدر سنگین کام میگیری؟!
دست من نیست فک کنم دردام و خستگی هام سنگین ترن...
اولین نخ سیگارو به یاد کی و به خاطر کی روشن کردی؟
ب یاد کسی که رفت و با یادش خاموشم کرد...
سلامتی اونایی ک دنیایی دارن واس خودشون
ایندی منه داش ووران،اوزگلره باش وورور
اوزگه اگر داش وورا،دردینه دوزمک اولار
باخ بورا سوز بوردادی،داشلاری یولداش وورور
ﻧﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫـــــــﻢ ﮐﺴـﯽ ﺩﻭﺳﺘـــــــــﻢ ﺩﺍﺷﺘـﻪ ﺑﺎﺷﺪ
ﺍﯾـﻦ ﺭﻭﺯﻫـــﺎ ﺳـــــَــــﺮﺩﻡ
ﻣﺜـﻞ ﺩی ﻣﺜـﻞ ﺑﻬﻤـــﻦ ﻣﺜـﻞ ﺍﺳﻔﻨــــــﺪ ﻣﺜـﻞ ﺯﻣﺴﺘــــــــﺎﻥ
ﺍﺣﺴــــــﺎﺳـﻢ ﯾـﺦ ﺯﺩﻩ ﺁﺭﺯﻭﻫـــــــــﺎﯾـﻢ ﻗﻨﺪﯾــــﻞ ﺑﺴﺘــﻪ
ﺍﻣﯿــــــﺪﻡ ﺯﯾــﺮ ﺑﻬﻤــﻦ ِ ﺳــﺮﺩ ِ ﺍﺣﺴــﺎﺳﺎﺗﻢ ﺩﻓــــــــﻦ ﺷـﺪﻩ
ﻧﻪ ﺑﻪ ﺁﻣـــــﺪنی ﺩﻝ ﺧﻮﺷــﻢ ﻭ ﻧﻪ ﺍﺯ ﺭﻓﺘـــــنی ﻏﻤﮕﯿــن
ﺍﯾـﻦ ﺭﻭﺯﻫـــﺎ ﭘــُﺮ ﺍﺯ ﺳﮑـــــــــﻮﺗـﻢ...
به همه از همیشه بیشتر تردید دارم
نمیدونم اصلا چه اتفاقی داره می افته
احساس میکنم یکی داره بد جوری منو میکوبه
احساس نیاز و کمک میکنم
کمک میخوام،از یکی که دوستم داشته باشه
جای یکی که منو واسه خودم بخواد بد جوری تو زندگیم خالیه
یکی داره منو به خاطر همه سادگی هام مجازات میکنه
یکی داره ازم میخواد عوض بشم،نمیدونم کیه؟
نمیشناسمش،کجائیه؟چه کارست؟از چی حرف میزنه؟چی میخواد از جونم؟
چرا عین خوره به جون من افتاده؟اما با همه این چیزا حرفاش به دلم میشینه
دلم میخواد باورش کنم.دلم میخواد بهش پر و بال بدم
چرا همیشه همه از من توقع گذشت و ایثار دارند؟
چرا اون که جواب بدی رو با بدی نباید بده منم؟
گاهی دوست دارم تا صبح حرف بزنم،با بعضی ها دعوا کنم؟
اصلا سر تا پای کسی رو که ازش متنفرم به باد توهین بگیرم،اما نمیتونم
آخه بازم مثل همیشه اونی که باید گذشت کنه منم
از این که همه بدی ها رو فراموش کنم و بسپرم به زمان متنفرم
از این که منتظر یکی دیگه باشم که بیاد و خواستمو برآورده کنه متنفرم
از این که به همه چشم بگم چون دستم زیر ساتورشون گیره متنفرم
از اینکه همه رو دوست دارم و همه از این اعتماد و محبت و به قول معروف سادگی
سوء استفاده میکنن اعصابم به هم میریزه
دلم میخواد یه زندگی آروم داشته باشم و به خاطر هیشکی جز خودم زندگی نکنم
گاهی این برام فقط یه رویای دور و سبزه
چقدر برام مردن سخته....
هر وقت اسم تنهایی می آد یاد مرگ می افتم و هیچ چیز برام ارزش پیدا نمیکنه
دلم میخواد سرم رو زانوی خدا بذارم و آروم بخوابم و صدای لالاییش رو بشنوم
لا لا بخواب دنیا خسیسه
واسه کم آدمی خوب مینویسه
یکی لبهاش تو خوابم غرق خندست
یکی چشـماش تو خوابـم خیـسه خیــسه
شاید بگذرم از تو اما
حسابِ لبهات
از تمامِ تو جداست
الکی ست مگر
من از آن لبها
دوستت دارم شنیده ام
تـا آخــر عـمــــــــــــــرت مــــــــدیـونـی
بـه کــسـی کــه بــــاعـث شــــدی
بـــعـد از تــــــــو دیــگــــــــه "عــــاشــق" هـیـــچـــــکــس نـشـه
مـی فـهـــــــــــمـی ؟؟
ایــن بــزرگــــــــــــــتـریــــن گـنـاهــــه. . .
از اونـجـایـی کـه وسَطِ خنـده هـام بــغـضـم میــگـیـره
منی که هر اهنگی گوش میدم،فقط یاد یه نفر می افتم!!
منی که تا میام حرف بزنمو کاری کنم سریع میگم بیخیال
منی که این روزا تو دنیای مجازی غرق شدم...
منی که حتی تو دنیای مجازی هم خودمو گم کردم!!
منی که حتی دیگه نمیدونم چه مرگمه،و چه ریختی باید خودمو خالی کنم...
منی که نامردی رو در حقم تموم کردن، و هنوزم دلم بلد نیست نبخشتشون!!
اره رفیــــق...به سلامتــــی من،منـــــی که حال و روزم شدیــــد طوفانیــــــه!!!
واسه کسی که هرگز بهش نخواهم رسید...
بغض گلومو گرفته،اشک امانم نمیده...
اما چه سود...
اون که همه وجودم بود،دلخوشیهام به اون بود...
دلم واسه نگاه مهربونش تنگ شده...
اما افسوس که رفت و تنهام گذاشت
ﺳﻼﻡ ﻋﺸﻘﻢ ﺧﻮﺑﯽ؟؟
ﻣﺮﺳﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﻭﻣﺪﯼ ﺩﯾﺪﻧﻢ...
ﻋﺸﻘﻢ ﻗﻮﻝ ﺑﺪﻩ ﺯﻭﺩ ﺑﻪ ﺯﻭﺩ ﺑﯿﺎﯼ ﺩﯾﺪﻧﻢ ﺑﺎﺷﻪ؟؟
ﻭﺍﯾﺴﺎ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﭼﺮﺍ ﭼﺸﻤﺎﺕ ﺧﯿﺴﻪ ﺩﺍﺭﯼ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟؟
ﺗﻮ ﭼﻨﺪ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﮔﺮﯾﺖ ﺭﻭ ﻧﺪﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ...
ﻋﺸﻘﻢ ﻧﮑﻨﻪ ﺩﻟﺖ ﻭﺍﺳﻪ ﻣﻦ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ ﻧﻪ؟؟
ﺭﺍﺳﺘﺶ ﻣﻨﻢ ﺩﻟﻢ ﻭﺍﺳﺖ ﺧﯿﻠﯽ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ...
ﭼﺮﺍ ﺩﺍﺭﯼ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﺑﺲ ﮐﻦ ﺩﯾﮕﻪ...
ﺍﮔﻪ ﻭﺍﺳﻪ ﮐﻢ ﻣﺤﻠﯽ ﻫﺎت
اﮔﻪ ﻭﺍﺳﻪ ﺑﺪ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻥ ﻫﺎﺕ
ﺍﮔﻪ ﻭﺍﺳﻪ ﺑﯽ ﻣﺮﺍﻣﯽ ﻫﺎﺕ
ﺩﺍﺭﯼ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﮔﺮﯾﻪ ﻧﮑﻦ ﻣﻦ ﻗﺒﻞ ﻣﺮﮔﻢ ﺑﺨﺸﯿﺪﻣﺖ
ﻭﻟﯽ ﻫﺮ ﭼﯽ ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻡ ﺑﻬﺖ ﺑﮕﻢ ﺗﻮ ﺟﻮﺍﺏ ﻧﻤﯿﺪﺍﺩﯼ ﻭ ﮔﻮﺷﯿﺖ ﺭﻭ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩه بودی...
ﺭﺍﺳﺘﯽ ﺳﻨﮓ ﻗﺒﺮﻡ ﻗﺸﻨﮕﻪ؟؟
ﺩﺳﺘﺖ ﺭﻭ ﺑﮑﺶ ﺭﻭ ﺳﻨﮕﻪ ﻗﺒﺮﻡ ﺗﺎ ﺁﺭﻭﻡ ﺷﻢ...
ﻋﺸﻘﻢ ﻣﻦ ﺧﯿﻠﯽ ﻭﻗﺘﻪ ﺗﻮﺭﻭ ﺑﺨﺸﯿﺪﻡ...
ﮐﻞ ﺍﻋﻀﺎﯼ ﺑﺪﻧﺶ ﺍﺯ ﮐﻞ ﮐﺎﺭﺍﯼ ﺑﺪ ﺍﻭﻥ ﺁﺩﻡ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻣﯿﺪﻩ ﺑﺮ ﻋﻠﯿﻪ ﻫﻤﻮﻥ ﺷﺨﺺ!!
ﺧﻮﻭ ﺣﺎﻻ ﯾﻪ ﺳﻮﺍﻝ؟؟
ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺍﯾﻦ ﺯﺑﻮﻥ ﻣﻦ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻣﯿﺪﻩ ﮐﻪ ﭼﻪ ﺣﺮﻓﺎﯾﯽ ﺗﻮ ﺩﻟﻢ ﺳﻨﮕﯿﻨﯽ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻭ ﻧﮕﻔﺘﻢ؟!؟
ﺍﯾﻦ ﮔﻠﻮﻡ
ﻣﯿﮕﻪ ﮐﻪ ﭼﻪ ﺭﻭﺯﺍﯾﯽ ﺑﻐﺾ ﮔﻠﻮﻡ ﺭﻭ ﺧﻮﺭﺩﻡ ﮐﻪ ﺍﺷﮑﻢ ﺟﻠﻮ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﻧﺎﻣﺮﺩ ﺩﺭ ﻧﯿﺎﺩ؟!؟
ﺍﯾﻦ ﭼﺸﺎﻡ ﻣﯿﮕﻦ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻧﺎﻣﺮﺩﯼ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﻧﺎﻣﺮﺩﺍ ﭼﻪ ﺷﺒﻬﺎﯾﯽ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻩ
ﻭ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﻪ ﭼﺸﻤﺶ ﻧﯿﻮﻣﺪﻩ!؟!؟
ﺍﯾﻦ ﺩﻝ ﻻﻣﺼﺐ ﻣﯿﮕﻪ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺟﺎﻫﺎ ﺍﯾﻦ ﺁﺩﻡ ﻣﺤﺒﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻣﺎ ﻣﺤﺒﺖ ﻧﺪﯾﺪﻩ؟!؟
ﺍﯾﻦ ﻣﻐﺰ ﻻﻣﺼﺐ ﻣﯿﮕﻪ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﮐﺴﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺸﻮﻥ ﺩﺍﺷﺖ ﺍﺯ ﺧﯿﻠﯽﭼﯿﺰﺍ ﮔﺬﺷﺘﻪ!؟!؟
ﺑﺒﯿﻨﻢ ﻣﯿﮕﻦ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﺳﺘﺎ
ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺟﻮﻭﻧﯿﺸﻮ ﻭﺍﺳﻪ ﻓﺮﺩﺍﻫﺎﯼ ﺑﻬﺘﺮ ﮐﻪ ﺍﺻﻦ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ؟!؟
ﺑﺒﯿﻨﻢ ﺍﯾﻨﺎ
ﻣﯿﮕﻦ ﮐﻪ ﻣﺸﺮﻭﺏ ﺭﻭ ﻧﻪ ﻭﺍﺳﻪ ﻟﺬﺗﺶ ﺑﻠﮑﻪ ﺑﺮا ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﯽ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻧﮑﺒﺘﯽ ﺧﻮﺭﺩﻩ؟!؟
ﻓﻚ ﻧﮑﻨﻢ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻓﺎ ﻫـﯿـــــــﭽـﻮﻗـتـــــ ﮔﻔﺘﻪ بشن
ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﻧﺒﺨﺸﯿﺪ ﮐﺴﯽ ﺭا،ﮐﻪ ﺑﺎﺭﻫﺎ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺨﺸﯿﺪﯼ ﻭ ﻧﻔﻬﻤــــﯿﺪ،
ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺩﺭ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﺑﺨﺸﺶ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﺪ!!
ﮔﺎﻫﯽ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺻﺒـــﺮ ﮐﺮﺩ ﺑﺎﯾﺪ ﺭﻫﺎ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ ﺗﺎ ﺑﺪﺍﻧﻨﺪ،
ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻣﺎﻧﺪﯼ،ﺭﻓﺘﻦ ﺭﺍ ﺑﻠﺪ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﯼ!!
ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺮ ﺳﺮﮐﺎﺭ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ،ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯿﺪﻫﯽ،
ﺑﺎﯾﺪ ﻣﻨﺖ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺗﺎ ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﻢ ﺍﻫﻤﯿﺖ ﻧﺪﺍﻧﻨــــﺪ!!
ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺪ ﺑﻮﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺴﯽ،ﮐﻪ ﻓﺮﻕ ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩﻧﺖ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺪ!!
ﻭ ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﺬﮐﺮ ﺷﺪ!!
ﺁﺩﻣﻬﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻧﻤﯽ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﯾﮑﺠﺎ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻫـﻤـﯿـﺸـﻪ ﻣﯽ ﺭﻭﻧـــﺪ
ﺑــﺮﺍﯼ ﻫـــﻤـــﯿـــــــــﺸـــﻪ!!!
ﺩﺍﺭﻡ ﺭﺍﻩ ﻣﯿﺮﻡ،ﯾﻬﻮ ﯾﻪ ﺻﺪﺍﯾﯽ ﻣﯿﺎﺩ
ﺩﺍﺩﺍﺵ ﯾﻪ ﻋﮑﺲ ﺍﺯ ﻣﺎ ﻣﯿﮕﯿﺮﯼ؟
ﻣﻨﻢ ﻣﯿﮕﻢ ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﻧﻪ؟
ﺩﻭﺭﺑﯿﻨﻮ ﺣﺎﺿﺮ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﮐﻪ ﭼﺸﻤﺎﻡ ﻣﯿﺨﻮﺭﻩ ﺑﻪ ﺗﻮ
ﮐﺎﺭﻩ ﺩﻧﯿﺎﺭﻭﺑﺒﯿﻦ،ﻣﻦ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﺗﻮ ﻭ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺗﻮﺭﻭ ﺍﺯﻡ ﺩﺯﺩﯾﺪﻩ ﻋﮑﺲ ﺑﮕﯿﺮﻡ،
ﺳﻌﯽ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﺧﻮﺩﻡ ﻧﯿﺎﺭﻡ ﺍﻣﺎ،ﺟﺎﻟﺐ ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ،ﺗﻮ ﺣﺘﯽ ﻣﻨﻮ ﻧﻤﯿﺸﻨﺎﺳﯽ
ﻣﻦ ﻫﻤﻮﻧﻢ،ﻓﻘﻂ ﻣﻮﻫﺎم ﺑﻠﻨﺪ ﺗﺮ ﺷﺪﻩ ﻣﺜﻞ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺗﻠﺨﻢ
ﭼﻬﺮﻩ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺷﺪ،ﺟﻮﺍﻧﯿﺶ ﺑﺮ ﺑﺎﺩ ﺭﻓﺖ،ﭘﯿﺮﺵ ﮐﺮﺩﯼ
ﻣﺜﻞ ﻗﺪﯾﻤﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺭﻭ ﻟﺒﺎﻡ ﻧﯿﺴﺖ ﺻﻮﺭﺕ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺻﺎﻓﻢ ﺣﺎﻻ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺭﯾﺶ ﺷﺪﻩ
ﺷﺎﯾﺪﻡ ﮐﻼ ﯾﺎﺩﺕ ﺭﻓﺘﻪ ﻣﻦ ﮐﯿﻢ.ﭼﻪ ﺗﻮﻗﻌﯽ ﺩﺍﺭﻡ.
ﻭﻟﯽ ﺗﻮ ﻫﻨﻮﺯ ﻣﺜﻞ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ.
ﯾﺎﺩﺵ ﺑﺨﯿﺮ ﻣﯿﮕﻔﺘﯽ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﯽ ﮐﺴﯽ ﺭﻭ ﺟﺰ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺍﻏﻮﺵ ﺑﮑﺸﯽ
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺧﻮﺩﻡ ﻋﮑﺴﺶ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻢ
ﭼﻪ لبخند ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺯﺩﯼ
ﻣﺜﻞ ﻫﻤﻮﻥ ﺭﻭﺯ ﮐﻪ ﺯﺩﯼ ﺗﻮ ﺳﯿﻨﻪ ﺍﻡ ﮔﻔﺘﯽ ﺗﻮ ﯾﻪ ﺩﯾﻮﻧﻪ ﺍﯼ ﺩﯾﻮﻧﻪ!!
ﺩﺍﺩﺍﺵ ﻣﻤﻨﻮﻥ ﺧﯿﻠﯽ ﺣﺎﻝ ﺩﺍﺩﯼ
ﺧﻮﺍﻫﺶ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﻗﺎﺑﻠﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖ
ﺭﺍﺳﺘﯽ ﻋﺸﻘﻢ ﻗﺎﺑﻞ ﻧﺪﺍﺷﺖ؟؟ﯾﺎ ﺛﺒﺖ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺷﻤﺎ ﻫﺎﺍﺍ؟؟ﯾﺎ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻮﺩنم؟؟
این روزا دلم کسیو میخواد که بشینم ساعتها باهاش حرف بزنم.
کسی که بعدا از حرف زدن باهاش پشیمون نشم.
کسی که درکم کنه،حرفامو بفهمه.
کسی که وقتی باهام حرف میزنه تمام حواسش به من باشه.
کسی که وقتی داره باهام حرف میزنه،
تو چشاش مهربونی باشه...صداقت باشه...اعتماد باشه
نه اینکه یه پوزخند رو لبش باشه،کسی که آخر حرفام نگه بیخیال بابا ول کن.
بگه درکت میکنم راست میگی حق داری نه اینکه سرزنشم کنه.
فکرم،احساسم،باورامو مسخره نکنه.
بهم نخنده،شعور داشته باشه.درکم کنه...من دلم کسیو میخواد که وجود نداره
ﺭﻭﺯﯼ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﻋﺰﯾﺰ ﻣﯿﺸﻮﻡ،ﺁﻧﻘﺪﺭ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺣﻀﻮﺭ ﻫﻤﻪ ﺑﻪ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﺎﺗﺖ ﺍﻋﺘﺮﺍﻑ ﻣﯿﮑﻨﯽ،
ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮﻡ ﺯﺍﻧﻮ ﻣﯿﺰﻧﯽ ﺍﺷﮏ ﻣﯿﺮﯾﺰﯼ،ﺯﯾﺮ ﻟﺐ ﺁﺭﺍﻡ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﻣﯿﮑﻨﯽ "ﻣﺮﺍ ﺑﺒﺨﺶ "
ﺁﻧﺮﻭﺯ ﺑﺪﻥ ﺳﺮﺩ ﻭ ﺑﯿﺠﺎﻥ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺗﺎﺑﻮﺕ ﺑﺮ ﺩﻭﺵ ﻣﯿﮑﺸﯽ،
ﺗﺎ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﻗﺪﻡ ﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺎﻫﻢ ﺑﺰﻧﯿﻢ،
ﺑﺮﺍﯼ ﯾﮑﺒﺎﺭ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﺯ ﻧﺒﻮﺩﻧﻢ ﻗﻠﺒﺖ ﺑﻪ ﺩﺭﺩ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ،
ﺁﻧﺮﻭﺯ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺯﯾﺮﺍ ﺻﺎﺩﻗﺎﻧﻪ ﺗﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ ﺍﺳﺖ،
ﺁﻧﺮﻭﺯ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﮔﻔﺖ:ﺑﺮﺍﯼ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻓﺮﺻﺖ ﺟﺒﺮﺍﻥ ﺑﺪﻩ،
ﻭﻟﯽ ﺩﺭ ﺟﻮﺍﺏ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺷﻨﯿﺪ:ﺑﮕﻮ ﻻ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻻ ﺍﻟﻠﻪ...
ماهیمون هی میخواست یه چیزی بهم بگه.
تا دهنشو وا می کرد آب می رفت تو دهنش،نمی تونست بگه.
دست کردم تو آکواریوم درش آوردم.
شروع کرد از خوشحالی بالا پایین پریدن.
دلم نیومد دوباره بندازمش اون تو.
اینقده بالا پایین پرید خسته شد خوابید.
دیدم بهترین موقع تا خوابه دوباره بندازمش تو آب.
ولی الان چند ساعته بیدار نشده.
یعنی فک کنم بیدار شده دیده انداختمش اون تو قهر کرده خودشو زده به خواب...
----------------------------------------------------------------------------------------------------------
این داستان رفتار بعضی از ادم هایی است که کنارمونند.
دوستشون داریم و دوستمون دارند
ولی ما رو نمی فهمند و فقط تو دنیای خودشون دارند بهترین رفتار رو با ما میکنند.
ﯾﻌﻨﯽ ﻃﻮﺭﯼ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﻦ ﮐـﻪ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺧﻮﺏ ﻧﯿﺴﺘﻦ
ﺍﻣﺎ ﺩﺭﻭﻧﺸﻮﻥ ﻋﻮﺽ ﺷﺪﻧﯽ ﻧﯿﺴﺖ
ﻭ ﯾﮏ ﺗﻀﺎﺩ،ﯾﮏ ﻧﺎ ﻫﻤﺎﻫﻨﮕﯽ
ﯾﮏ ﺟﻨﮓ ﺗﻤﺎﻡ ﻋﯿﺎﺭ ﺑﯿﻦ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻭ "ﺧﻮﺩ ﻭﺍﻗﻌﯿﺸﻮﻥ "ﭘﯿﺶ ﻣﯿﺎﺩ ﮐـﻪ ﻣﯽ ﮐﺸﺘﺸﻮﻥ ﺁﺭﻭﻡ ﺁﺭﻭﻡ
ﻧﻪ ﺩﻭﺱ ﺩﺍﺭﻥ ﺧﻮﺏ ﺑﺎﺷﻦ ﻧﻪ ﻣﯿﺘﻮﻧﻦ ﺧﻮﺏ ﻧﺒﺎﺷﻦ
ﻭ ﺍﯾﻦ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺭﻩ...
ﻣﯽ ﺧﻨﺪﻡ...
ﺳﺎﺩﻩ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻡ...
ﺳﺎﺩﻩ ﻣﯽ ﮔﺬﺭﻡ...
ﺑﻠﻨﺪ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﻡ ﻭ ﺑﺎ ﻫﺮ ﺳﺎﺯﯼ ﻣﯿﺮﻗﺼﻢ...
ﻧﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﻝ ﺧﻮﺷﻢ!!
ﻧﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺷﺎﺩﻡ ﻭ ﺍﺯ ﻫﻔﺖ ﺩﻭﻟﺖ ﺁﺯﺍﺩ!!
ﻣﺪﺗﯽ ﻃﻮﻻﻧﯽ ﺷﮑﺴــــﺘﻢ،ﺯﻣﯿﻦ ﺧﻮﺭﺩﻡ،ﺳﺨــــﺘﯽ ﺩﯾﺪﻡ،ﮔــــﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺣﺎﻻ...
ﺑﺮﺍﯼ "ﺯﻧﺪﻩ ﻣﺎﻧﺪﻥ "ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ "ﮐﻮﭼﻪ ﯼ ﻋﻠﯽ ﭼﭗ "ﺯﺩﻩﺍﻡ!!
ﺭﻭﺣﻢ ﺑﺰﺭﮒ ﻧﯿــــﺴﺖ!!ﺩﺭﺩﻡ ﻋﻤﯿــﻖ ﺍﺳﺖ...ﻣﯽ ﺧﻨﺪﻡ ﮐﻪ ﺟﺎﯼ ﺯﺧــﻢ ﻫﺎیم ﺭﺍ ﻧﺒﯿﻨﯽ...