ببـــــار بارون که دلــــگیـــ ـرم ببــــــار بارون که غمـــگینمخـــــرابِ حال من امشــــب دارم از غصـــــه مے میـــ ـرم
ببـــــــار ای نم نم بارون ببـــــار امشب دلــــم خسته است
ببــــــار امشب دلـــــــم تنگه همــــه درها به روم بسته است
نه دلگــــــرمے به رویـــ ـایے که مــــــــن هـــــم بغضِ بارونـــم
نه امیـــــــــدے به فردایے که از فـــــردا گریـــــزونــــــــــــــــــــم

چه حریصانه لبانم را بوسیدی
و چه وحشیانه رختم را دریدی
و من چه عاشقانه دست بر هوسهایت کشیدم
اما
کاش میفهمیدی که زن
تا عاشق نباشد نمی بوسد نمی بوید
و تسلیم نمی کند رویاهای عریانیش را

هنوز عادت به تنهایی ندارم
باید هرجوریه طاقت بیارم
اسیرم بین عشق و بی خیالی
چه دنیای غریبی بی تو دارم
میترسم توی تنهایی بمیرم
کمک کن تا دوباره جون بگیرم
یه وقتایی به من نزدیک تر شو
دارم حس میکنم از دست میرم
نمی ترسی ببینی برای دیدن تو
یه روز از درد دلتنگی بمیرم
تو که باشی کنارم میخوام دنیا نباشه
تو دستای تو آرامش بگیرم
بگو سهم من از تو چی بوده غیر از این تب
کی رو دارم به جز تنهایی امشب
میخوام امشب بیفته به پای تو غرورم
نمی تونم ببینم از تو دورم
دارم تاوان دلتنگی مو میدم
کنار تو به آرامش رسیدم

آغوش من فقط به اندازه تو جا دارد ...
این تمام لذت من است ...
وقتی با اصرار مرا می خوانی ...
وقتی با چشم های بسته گرمای نفسهایت را احساس می کنم ...
این روزها شب هایم از روزها روشن تر است ...
تو تمام انتظار هر روز منی
تا به تو برسم ...
من این انتظار عاشقانه را می پرستم ...
تمام روز انتظار تا تو بیایی ...
آغوش من فقط اندازه تو جا دارد ...
اگر خوب گوش کنی
این ضربان های تند و پی در پی قلبم را می شنوی
تو را فریاد می زنند ...
مخاطب کلامم که هیچ ...
مخاطب ضربا نهای قلبم هم تویی ...
ببین تعبیر می کنم که گاهی خواب تو
همان نهایت آرزوی من است ...
ببین فریاد سکوت من از همیشه بلند تر است ...
بهانه نمیگیرم ...
دلم بهانه گیر شده ...
دلتنگ هم نمی شوم ...
او دلتنگ می شود ...
حرف مرا نمی فهمد ...
تو را می خواهد ...
مثل کودکی لجباز
با گریه و جیغ پاهایش را به زمین می کوبد و جیغ می زند ...
دستهایش را هم روی گوش هایش می گذارد
تا مثلا بگوید نمی شنوم ...
ساعت ها را می شمارم ...
دقیقه ها را
و ثانیه ها را ...
باید برای نبودنت تا آمدنت بهانه پیدا کنم ...
نمی دانم چرا اینقدر بی طاقت شده ام ...
حسود شده ام ...
تو را همیشه می خواهم ...
اما نه ...
این دلتنگیهای شدید شاید تو را هم بیازارد ...
نمی خواهم برنجی ...
من به همان لحظه های کوتاه قانعم ...
تو فقط باش ...
حتی لحظه ای ...
فقط به خاطر بسپار
آغوش من فقط اندازه تو جا دارد و بس !!!!
باور نمی کنی ؟؟؟
همین لحظه
چشمهایت را ببند ...
خیال مرا در آغوش بکش ...
ببین لبریز می شوی از عشق ...
از من ...
از نیازی آمیخته به شرم ...
ببین آغوش من فقط به اندازه تو جا دارد ...
قوی ترین زن جهان هم که باشی...
وقت هایی هست ...
که دستی باید لمس ات کند...
تنی ...
تنت را داغ کند...
و لبی...
طعم لبت را بچشد ...
مستقل ترین زن جهان هم که باشی...
وقت هایی هست...
که دلت پر میزند برای کسی که برسد و بخواهد...
که آرام رانندگی کنی ...
و شام ات را نخورده روی میز نگذاری و بروی...
مسافرترین زن دنیا هم ...
دست خطی می خواهد که بنویسد برایش...
" زود برگرد "...
طاقت دوری ات را ندارم...
مرد باید
وقتی عشقش عصبانیه ناراحته میخاد داد بزنه
وایسه روبروش بگه:
تو چشام نگاه کن بهت میگم تو جشام نگاه کن
حالا داد بزن بگو از چی ناراحتی
بعد عشقش داد بزنه گله کنه داد بزنه گریه کنه
با مشتای زنونش بکوبه تو سینه مرد
آخرش خسته میشه میزنه زیر گریه
همون جا باید بغلش کنه
نذاره تنها باشه
حرف نزنه ها توضیح نده ها
فقط نذاره احساس کنه تنهاست
مرد باید گاهی وقتا مردونگیشو با سکوت ثابت کنه


ب سلامتی اونی ک وقتی دلش شکست نشست و گریه کرد..
اما اخرش سرشو بلند کرد و گفت:
خدایا! اشکامو باهاش حساب نکنیا اون تقصیری نداشت...

کمی عوض شدم؛
دیریست از خداحافظی ها غمگین نمیشوم؛
به کسی تکیه نمیکنم .؛
از کسی انتظار محبت ندارم؛خودم بوسه میزنم بر دستانم؛
سر به زانو هایم میگذارم و سنگ صبور خودم میشوم…
چقدر بزرگ شدم یک شبه ...!!!
تمـام لبـاس عـروس هـای دنیـا
را هـم که بیـاورند
.
.
برای مـن چـون لبـاس عزاسـت
وقتی عروسـت دیــگـریسـت...!

کاش نجابتم را...
بهانه رفتنت نمیکردی...
تا با دیدن هر هرزه ای ...
به خودم نگویم...
اگر مثل این بودم نمیرفت...


وای از نیمه شبی که بیدار شوم
تو را بخواهم
و خود را در اغوش دیگری بیابم




















درد دارد
درد...
وقتی با همان لبهایی که مرا خانم من صدا میزدی
لبهای دیگری را بوسیده ای
درد دارد لعنتی...

شراب میخواهم...
موسیقی...
سیگار...
و یک عالمه تنهایی...
باید هر طور شده
خنده های تو را از یاد ببرم...!
خدایا از تو دلگیرم
به قولت وفا نکردی
گفته بودی حق انتخاب دارم!
پس چرا انتخابم در اغوش دیگریست...!
امشـَب دیـوآنگـی اَم بـآلـآ زَده
نـہ سـُکــُوت نــہ موسیــقــی
نـَہ هیچ چیــز و هیــچ چیــز دیگـَـــر
ایــن دیوآنگــی رـآ تـَسکیـــن نمیدَهـَد
جـُزعطر تنت مـَرد مـَن





این بـــار کــــه آمدی دستانت را روی قلبم بـــگذار تـــــا بفهمی 
این دل با دیدن تــو 
نمی تپد... 
میلـرزد...!!! 
بودنتــ رآ دوستـــ میدارمـــ
وقتی پنجهـ در کمـ ـرمـ حلقـ ـه میکنے
و بهـ آغوشتـ سفتـ مـ ـرآ مے فشـ ـارے
و وادارمـ مے کنـ ــی کهـ بهـ هیچــ کسـ فکـ ــر نکنمـ جـ ــز تـ ــو











مـَن دیـوـآنه آن لـَحظـہ ای هـَستـَم
که تــُـو دلتـَنگـَم شـَوی
و مـُحکـَم دَر آغـوشـَم بگیـری وَ
دیـوآنه وـآر ببـوسیـم
وَ مـَن نـَگـُذـآرَم
عشق مـَن بوسـہ بـآ لـَجبـآزی بیشـتـَر میچـَسبـَد











خسته ام ...!
خسته نبودنت ...!
خسته از روزهایی که بی تو شب میشود
و شبهایی که باز هم بی تو میگذرد
تا که طلوعی و غروبی دیگر بیایند
و باز هم گذر زمانها که بی تو میگذرد ...!
میگذرد ...!
میگذرد و باز هم میگذرد ...!












دلم بی هیچ ترسی از آینده
امشب تو را
عاشقانه طلب میکند
کاش بودی در کنارم












گرما یعنی...!
نفس های تو ، دست های تو ، آغوش تو...!
من به خورشید ایمان ندارم !!!
دوســـت دارم....
این رو نوک پنجـــــه بلند شدن ها رو
و بوســــیدن لب های تـــــــــو رو
همان لحظه هایی که تو یک عالمه مــَــــرد می شی
و مــَـــــن یک عالمه زن . . . .!!!
تو نیستی...
نفس می کشم نبودنت را
نیستی
هوای بوی تنت را کرده ام
می دانی
پیرهن جدایی ات بدجور به قامتم گشاد است
تو نیستی
آسمان بی معنیست
حتی آسمان پر ستاره
و باران
مثل قطره های عذاب روی سرم می ریزد
تو نیستی
و من چتر می خواهم ...
هر چیزی که حس عاشقانه و شاعرانه می دهد در چشمانم لباس سیاه پوشیده...
خودم را به هزار راه میزنم
به هزار کوچه
به هزار در
نکند یاد آغوشت بیفتم ...
دردم این نیست که
او عاشق نیست;
دردم این نیست که...
معشوق من از عشق تهی است;
دردم این است که
با دیدن این سردی ها...
من چرا دل بستم؟؟!!
وقتی دلت خسته شــد ،
دیگر خنده معنایی ندارد ...
فـقـط می خندی تا دیگران ، غم آشیانه کرده در چشمانت را نـبـیـنـنـد !
وقتی دلت خسته شــد ،
دیگر حتی اشکهای شبانه هـم آرامت نمی کنند ...
فـقـط گریه می کنی چون به گریه کردن عادت کرده ای !
وقتی دلت خسته شــد ،
دیگر هیچ چیز آرامت نمی کند به جز دل بریدن و رفتن ...
هی غریبه
رو کسی دست گذاشتی
که همه ی دنیامه
بی وجدان اینقدر راحت به او نگو عزیزم

تحمل کردن زیباست اگر قرار باشد روزی به تو برسم
انتظار آسان است اگر قرار باشد دوباره تو را ببینم
زندگی شیرین است اگر قرار باشد مزه ی دستان تو را بچشم
مشکلات حل می شود اگر قرار باشد روزی به پای تو بمیرم
و لبخند ها دوباره به اشک تبدیل می شود فقط اگر ببینم خیال
رفتن داری


هــمـه ی ِ قـراردادهــا را کـه روی
کـاغـذهـای بـی جـان نـمی نویسنـد !
بــعـضی از عـهـدهــا را
روی قــلـب هـای هــم مـی نــویــسـیـم ...
حواست به این عهد های غیر کاغذی باشد 
شکستنشان یک ادم را میشکند.



این همه حسود بودم و نمی دانستم!
حسادت می کنم به چشم های آشنا وقتیکه نگاهت می کنند
حسادت می کنم به رنگ دیوار وقتی اتفاقی سایش بدنت به پوستش را حس می کند
حسادت می کنم به آفتاب وقتی با نوازش آرام پوستت به تو گرمی می بخشد
حسادت می کنم به برگ گیاه وقتی در گلدان آرام گرفته و حرکت تو از کنارش او را هیجان زده می کند
حسادت می کنم به تختت که همه روزه به هم آغوشی شبت پریشان و بهم ریخته است
و به اتاقت که لذت بودن با تو را همیشه می چشد
و به آیینه ات که هر روز گرمی نگاهت را حس می کند...
من اینقدر عاشقم....!!




بعضی وقتا دوست داری کنارت باشه ...
محکم بغلت کنه ...
بزاره اشک بریزی و راحت شی ...
بعد آروم تو گوشت بگه ...: دیونه من که باهاتم





خوب که با خودم فکر میکنم
میبینم
اینهمه نبودنت
اینهمه نداشتنت
خیلی هم تقصیر تو نیست
من قانون بازی را بلد نبودم...
لیلیای که مدام مقابل چشمت باشد
لیلیای که دلگرفتگیها و دلشکستگیهایش را پنهان کند
لیلیای که تمام خودش را در تو پیدا کند
محکوم به فرا

رویای بوسه ات را به لبهایم میکشم 
خشک شد از بس رنگ بوسه هایت را ندید 
بگذار حداقل رویایش را داشته باشم که از آن منی!
اما حیف...که واقعیت چیز دیگری است
لبهایت که هیچ، خودت هم دیگربرای من نیستی



پس میزنم لحظه ها را
تا برسم به بلندای آغوش تو
که در آغوشم بگیری و
من دنیایم را ببازم در پس عطر تنت... 



من هر روز و هر لحظه نگرانت می شوم که چه می کنی !؟
پنجره ی اتاقم را باز می کنم و فریاد می زنم
تنهاییت برای من ...
غصه هایت برای من ...
همه بغضها و اشکهایت برای من ..
بخند برایم بخند
آنقدر بلند
تا من هم بشنوم صدای خنده هایت را...
صدای همیشه خوب بودنت را
دلم برایت تنگ شده
دوستت دارم ...

دلتنگی
حس نبودن کسی است که
تمام وجودت
به یک باره
تمنای بودنش را میکند
نداشتن تو یعنی اینکه
دیگری تو را دارد
نمی دانم نداشتن ات سخت تر است یا
تحمل اینکه دیگری تو را داشته باشد...























با من بمان این روزها...
با من که تنها مانده ام...
تقدیرخود را خط به خط...
درچشمهایت خوانده ام..
این روزها با من بمان...
این روزها عاشق ترم...
این روزها یاد تو را ...
با خود به رویا میبرم...
صبر کن سهراب ...
قایقت جا دارد؟؟
من هم از همهمه ی اهل زمین دلگیرم ..دلگیرم ..دلگیرم..دلگیرم..دلگیرم
وقتی دستهایم را به دستهایت میسپارم ،
و قلبم را به قلبت ،
وقتی عاشقانه نگاهت میکنم و تو مهربانانه لبخند میزنی ،
وقتی از اوج قله رفیع عشق فریاد " دوستت دارم " سر میدهم ،
تنها به یک چیز می اندیشم :
" به روزی که در آغوش گرمت پیکرم برای ابد سرد شود "


از دار دنیا منم و یه ستاره
اونم که میخواد بره تنهام بزاره

از ابر چشمام بارون غم میباره
طفلی دل من که شده پاره پاره

من بی ستاره همه عمرم تباهه
روزای عمرم همه رنگ سیاهه

دونه به دونه نفسهام بی ستاره
حتی یه ذره بوی زندگی نداره

بی اون نمیخوام دیگه زنده بمونم
جز اون نمیخوام واسه هیچکس بخونم
میرم یه گوشه تک و تنها بمیرم
شاید بتونم کمی آروم بگیرم





باید بروم..
نه چونکه دیگر دوستت ندارم،
نه برای آنکه از تو خسته شده ام یا کسی بهتر از تو یافتم..
نه.. باید بروم ..
من از دنیای تو فرسنگها فاصله دارم ..!

خیـــــــــ ـــــال بودنـــــ ــــت زیبـ ــــ ــــاست
میان گلـــ ــــــ ـــــبرگ های پرپر اندیشه ام...
اما چه ســـــ ــــ ــــود...وقتی خیال را باد با خود می برد...
وقتــــــــ ـــی خیـــ ــــ ـــال...خیـــ ــــ ـــال باقی می ماند
و تو جـــــ ــــــــ ــــاودانه می شوی بدون لمس بودنـــ ــــ ــــت...
س

قسمت من از چشمان تو امروز ....
تنها نیم نگاهی ست !!
به کوتاهی و شیرینی یک خواب ..!
که جز به محکومیت بیداری ...
راه به جایی ندارد !



خدایا
”تنها” نگذار …
دلی را که هیچکس
”دردش” را نمیفهمد




نه یه بوسه وقت رفتن نه یه خط یادگاری
نه حضور اشک و تردید نه نشون بیقراری
خیلی ساده دل بریدی از من و خاطره هامون
از تموم لحظه ها و پرسه های پابه پامون






عشق بزرگترین دروغ دنیاست...
گـــــــریه ام میگیـــــــرد وقتی میبینم کسی که همه دنیـــــــای من بـــــــود!!
منت دیگـــــــری را می کشـــــــد..!!!
چـــــرا نــــــگاهـ مــــــیـ کـــــــنیـ ؟ تـــــــنهــا نـــــــدیده ایــ ؟
بــــه مــــن نــــــخند ...
مـــــن هــــــم روزگـــــــــاریــ
عـــــــزیــــز دل کــــــسیــ بـــــودمــ ...
حقیقت داره یا خوابه.؟؟؟
که دستات توی دستاش...؟
محال اون نمی تونه ...
مث من عاشقت باشه...
با هاش خوشبخت و آرومی...
سرت رو شونه اونه...
یه روزی مال من بودی...
ولی اینو نمیدونه...
· نمی دونه که دست تو...
تو دستای منم بوده...
بهش بگو که آغوشت...
یه وقتی جای ، منم بوده...
بگو چی بینه ما بوده..؟
سر عشقت چی آوردی..؟
اونم حرفاتو باور کرد..؟
واسه اونم قسم خوردی..؟
منو یادت میاد یا نه..؟
همون که عاشقش بودی...
چقدر راحت یکی دیگه...
جامو پر کرد به این زودی...


با تو هستم
تویی که رویت را از من بر میگردانی
به چشمانم نگاه کن
اشکهایم هنوز خشک نشده اند
از چه میترسی ,من گناهت را بخشیده ام
هنوز آنقدر عاشقت هستم که هیچ کینه ای از تو به دل ندارم
تو را به خدا سپرده ام ,نه نگران نباش نفرینت نمی کنم
برایت دعا ی خیر میکنم
دعا میکنم که خدا هم ترا ببخشد وتنهایت نگذارد
دوست ندارم تو هم مثل من طعم تلخ تنهایی را حس کنی
دوست ندارم تو هم مثل من شکستن قلبت را تجربه کنی
پس هرگز نفرینت نخواهم کرد وترا به خدا خواهم سپرد
تا در پناه او به زندگیت ادامه دهی .در کنار هر کس وهر چیز که دوستش داری
به چشمانم نگاه کن , آنها را به خاطر بسپار
آنها همیشه نگران تو هستند
خیلی ساده است به سادگی یک دلتنگی کودکانه....خیلی سخت است
به سختی پرواز روح از تن.....خیلی دردناک است
به دردناکی روزهای انتظار....خیلی شیرین است
به شیرینی خاطرات گذشته....خیلی مبهم است
به مبهمی رفتنت ....قصه زندگیم را میگویم...دلتنگی دلتنگی دلتنگی... ریتم یکنواخت زندگی من!!!!انتظار انتظار انتظار.....تمام هستی من!!!!نبودن تو..... واقعیت تلخ زندگی من!!!!تحمل کردن....سکوت تو....چه کنم با این دل؟؟؟؟

خیلی سخته که بغض داشته باشی اما نخوای کسی بفهمه...
خیلی سخته عزیزترین کسی که داری ازت بخواد فراموشش کنی...
خیلی سخته غرورت رو به خاطر یه نفر بشکنی بعد بفهمی دوست نداره...
خیلی سخته سالگرد آشنایی با عشقت رو بدون حضور خودش جشن بگیری...

فراموش کردنت را هیچوقت یادنخواهم گرفت ...

امشب همه چیز رو به راه است ... همه چیز ...
باورت میشه ؟؟؟
دیگه یاد گرفتم ...
یاد گرفتم شبها بخوابم با یاد تو ...
تو نگرانم نشو ...
همه چیز را یاد گرفتم ...
راه رفتن در این دنیا را هم بدون تو ...
یاد گرفتم ...
یاد گرفتم که چگونه بی صدا بگریم ...
یاد گرفتم که هق هق گریه هایم را با بالشم بیصدا کنم ...
یاد گرفتم چگونه با تو باشم بی آنکه تو باشی ...
یاد گرفتم نفس بکشم بدون تو وبا یاد تو ...
یاد گرفتم که چگونه نبودنت را با رویای با تو بودن ...
و جای خالی ات را با خاطرات با تو بودن پر کنم ...
یاد گرفتم که بی تو بخندم ...
یاد گرفتم که بی تو و بدون شانه هایت گریه کنم ...
یاد گرفتم ...
که دیگر عاشق نشوم به غیر تو ...
یاد گرفتم که دیگر به کسی دل نبندم ...
و مهمتر از همه یاد گرفتم ...
با یاد تو زنده باشم و زندگی کنم ...
اما ...
هنوز یاد نگرفته ام ...
هنوز یک چیز را یاد نگرفته ام ...
یاد نگرفتم که چگونه برای همیشه خاطراتت را از صفحه ی دلم پاک کنم ...
و نمیخواهم هیچوقت یاد بگیرم ...
تو نگرانم نشو ...
فراموش کردنت را هیچوقت یادنخواهم گرفت ...
